«چند دقیقه بیشتر زنده نیستم...»
مانده بودیم وسط میدان مین؛ همه مجروح بودند و خسته! یک رزمنده زخمی، چند متر آنطرفتر از ما افتاده بود. دست و پایش را روی زمین میکشید. اگر دردش شدید شده بود. با آرنج خود را کشید جلوتر و داشت از من دور میشد. فکر میکردم میخواهد از میدان مین خارج شود.
گفتم: «با این همه درد چرا اینقدر را خودت فشار میآوری؟» گفت: «چند تا مجروح دیگر آنطرف هستند. من هم چند دقیقه بیشتر زنده نیستم. میخواهم قمقمه آبم را برسانم به دست آنها!»
#شهداء
@shahid_pourdast