📖 *هر هفته "معرفی یک کتاب " برای اعضای باشگاه بچه کتابخونها*
کتاب چهل و چهارم؛ *ماه بر ناقوس*
🖋️نویسنده: زهرا قزلقاشی متین
📚 ناشر: گوی
🏷️گروه سنی: نوجوانان
❇️ *برشی از کتاب:*
«یک بار کنیزی کمی نان توی دستم قایم کرد و گفت برای مادرت ببر. اگر بتوانم باز برایت تهیّه میکنم. با عجله به اصطبل برگشتم. مادرم روی خاک سرد اصطبل بود. سرش را روی زانو گذاشتم. امّیه! نان! چشمهایت را باز کن.چشمهایش را باز کرد. نگاهی به من انداخت - دهانت را باز کن مادر.- تو بخوری، من خوشحالتر میشوم. بخور پسرم. چشمهایش روی هم افتاد. مدتى طولانى گذشت. نان توی دستم خشک شده بود و سرم روی او خم شده بود. خوابم برده بود. نفس خسداری کشید. چشمهایم را باز کردم. داشت نگاهم میکرد. لبخند کمرنگی گوشهی لبش شکفت. چشمهایش برقى زد و گفت: پسرم آفریننده و گردانندهی جهان فقط الله است. مریم و عیسى بندگان برگزيده او هستند. آنها خدا نیستند. در تمام عمرم منتظر دیدن منجی بودم؛ ولى ... مکث کرد. ادامه داد ... اگر تو منجی را دیدی سلامم را به او برسان. به او بگو دوستش داشتم.»
⏰ *زمان: 10 تیرماه 1403*
📥 *تهیه کتاب:*
bk.farhangsara.ir
عضویت با ارسال عدد ۱۰۰ به سامانه پیامکی ۲۰۰۰۱۸۳۷
پشتیبانی تلفنی: 96653462
#باشگاه_کتابخوانی_بچه_کتابخونها
#مجموعه_داستان
#حقانیت_اسلام
#مباهله
📖 *هر هفته "معرفی یک کتاب " برای اعضای باشگاه بچه کتابخونها*
کتاب چهل و ششم؛ *«فرمانده گندمخوار»*
🖋️نویسنده: سید سعید هاشمی
📚 ناشر: مهرستان
🏷️گروه سنی: نوجوانان
❇️ *برشی از کتاب:*
دشت نینوا شلوغ بود. افراد در رفت و آمد و تمرین بودند. من با حصین بن تعمیم و یزیدبن رکاب در خیمه نشسته بودم و داشتم نقشه می کشیدم تا ببینم سربازها را چگونه بچینیم. یزیدبن رکاب گفت: «با این هفتاد هشتاد سربازی که حسین دارد، این همه نقشه و پیش بینی لازم نیست. کافی است دستور حمله بدهی و فقط من با 2 هزار سربازی که دارم، به سویش بروم و کار را تمام کنم!»
حصین بن تمیم خنده تمسخرآمیزی کرد و گفت: «تو حسین را خیلی دست کم گرفتهای! حتی اگر لشکرش را هم حساب نکنیم، حسین به تنهایی میتواند از پس لشکر 2 هزار نفری تو بر بیاید.»
⏰ *زمان: 23 تیرماه 1403*
📥 *تهیه کتاب:*
bk.farhangsara.ir
عضویت با ارسال عدد ۱۰۰ به سامانه پیامکی ۲۰۰۰۱۸۳۷
پشتیبانی تلفنی: 96653462
#باشگاه_کتابخوانی_بچه_کتابخونها
#رمان_تاریخی
#داستان_نوجوان
#عبرتهای_عاشورا
📖 *هر هفته "معرفی یک کتاب " برای اعضای باشگاه بچه کتابخونها*
کتاب *چهل و نهم؛ «آرزوهای کوچک»*
🖋️نویسنده: کارن هس
📚 ناشر کتاب چ
🏷️گروه سنی: نوجوانان
❇️ *درباره کتاب:*
در کتاب آرزوهای کوچک داستان دختری به نام مگز روایت میشودکه در خانوادهای فقیری به دنیا آمده و با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم میکند. روزی که هنی، خواهر کوچکتر مگز یک عروسک تکشاخ کهنه و قدیمی را در مزرعه پیدا کرده و به خانه میآورد، همه چیز تغییر میکند. تو گویی عروسک همچون غول چراغ جادو آرزوهایشان را محقق میسازد. هَنی بعد از آن که با اصرار فراوان تکشاخ را به خانه میآورد، از مگز میخواهد آرزویی کند. مگز که میداند هیچ تکشاخ کهنهای، خواه جادویی باشد و خواهد غیرجادویی دردی از دردهایش دوا نخواهد کرد، در ابتدا از این کار سر باز میزند. با وجود این، برای آنکه با دل خواهر کوچکترش راه آمده باشد، آرزویی میکند... گفتنی است کتاب حاضر نامزد کتاب سال کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و نامزد کتاب لاکپشت پرنده بوده است.
❇️ *برشی از کتاب:*
کُپهی لباسها را در اتاقنشیمن پشتسرهم وارسی کردم. چهارتا بلوز بود، دوتا شلوارک و دوتا پولوور. همهی آنها را، جداجدا، پشتِ کاناپه پهن کردم. یکی از پولوورها هم زبر بود و هم ساده، اما پولوور پنگوئنی، عینِ موی بچهگربه، نرمِ نرم بود.
دلم میخواست فوراً همهی لباسها را امتحان کنم، ولی میبایست چراغ اتاقخواب را روشن میکردم و ممکن بود هَنی از خواب بیدار شود. فکر کردم بهتر است تا خواب هَنی کاملاً عمیق نشده، سراغ لباس و چیزهای دیگر نروم.
⏰ *زمان: ۱۳ مردادماه 1403*
📥 *تهیه کتاب:*
bk.farhangsara.ir
عضویت با ارسال عدد ۱۰۰ به سامانه پیامکی ۲۰۰۰۱۸۳۷
پشتیبانی تلفنی: 96653462
#باشگاه_کتابخوانی_بچه_کتابخونها
#داستان_و_رمان
#مدیریت_چالشها
#مشکلات_نوجوانان
📖 *هر هفته "معرفی یک کتاب " برای اعضای باشگاه بچه کتابخونها*
*کتاب پنجاهم؛ «بزرگ شدن در سپیدان»*
🖋️نویسنده: زینب ایمانطلب
📚 ناشر: راه یار
🏷️گروه سنی: نوجوانان
❇️ *برشی از کتاب:*
سوده دامن ارغوانیاش را بالا گرفت تا خیس نشود دریا موج میزد و پاهایش را خنک میکرد به آستینهای پفی لباسش نگاه کرد انگار توی باد پفش بیشتر شدهبود باد شدیدتر شد با دست دیگرش روسری سبزش را چسبید ابرهای درشت و پنبهای دور خورشید را گرفته بودند، و خورشید را به سمت انتهای افق میبردند. خورشید عروس بود، و ابرها لباس تورتوری نارنجی داشت غروب میکرد.صدای شیههی اسب شنید. سرش را به چپ برگرداند. اسب سفیدی از دور به طرفش میآمد.»
⏰ *زمان:* 20 مردادماه 1403
📥 *تهیه کتاب:*
bk.farhangsara.ir
عضویت با ارسال عدد ۱۰۰ به سامانه پیامکی ۲۰۰۰۱۸۳۷
پشتیبانی تلفنی: 96653462
#باشگاه_کتابخوانی_بچه_کتابخونها
#داستان_و_رمان
#پایداری_نوجوان
#مقاومت_اسلامی
📖 *هر هفته "معرفی یک کتاب " برای اعضای باشگاه بچه کتابخونها*
*کتاب پنجاه و یکم؛ «تسخیرشدگان»*
🖋️نویسنده: مینا شائیلوزاده
📚 ناشر: معارف
🏷️گروه سنی: نوجوانان
❇️ *برشی از کتاب:*
روزبه با بیحوصلگی چشمانش را در حدقه میچرخاند و صدایی مسخره از دهانش بیرون میفرستد. بیخیال این حرفا رو... همه که نباید نمازخون باشن تا بشن آدم خوب! بعد سریع دستش را به طرفم دراز میکند و با اخمی تصنعی محکم لپم را میکشد: اصلاً وایسا ببینم، مگه تو مفتش محلی که انقد سینجیم میکنی؟ ناسلامتی داداش بزرگتما! آخ کوتاهی میگویم و همانطور که دستم را روی لپم فشار میدهم، آهسته پچپچ میکنم: برو یه نگا به مامان بنداز، رنگ به روش نمونده بیچاره! چهرهاش در هم میرود و ردی از عذاب وجدان بر چشمانش پیدا میشود. سرش را پایین میاندازد و آرام میگوید:
به خدا نمیخواستم اینجوری بشه. به جون بهار میخواستم زنگ بزنم خبر بدم، ولی یه تلفن سکهای هم سر راهم نبود! میگما ... الآن خیلی عصبانیه؟ سرم را با تأسف تکان میدهم و میگویم: میخوای نباشه؟! تو کی تا حالا شبا دیر اومدی خونه که حالا بار دومت باشه؟ خب معلومه نگران میشه بیچاره!
⏰ *زمان: 27 مردادماه 1403*
📥 *تهیه کتاب:*
bk.farhangsara.ir
عضویت با ارسال عدد ۱۰۰ به سامانه پیامکی ۲۰۰۰۱۸۳۷
پشتیبانی تلفنی: 96653462
#باشگاه_کتابخوانی_بچه_کتابخونها
#داستان_و_رمان
#بصیرت_نوجوان
#جریانات_انحرافی
📖 *هر هفته "معرفی یک کتاب " برای اعضای باشگاه بچه کتابخونها*
📖 *کتاب پنجاه و هشتم؛* «زبور مقاومت»
🖋️ *نویسنده:* محمدحسین بزّی
🖋️ *مترجم:* مصطفی اللهیاری
📚 *ناشر:* شرکت چاپ و نشر بینالملل
🏷️ *گروه سنی:* نوجوانان
❇️ *برشی از کتاب:*
« این مرد روحی سرشته از فولاد دارد. به راحتی با تهدیدهای مکرر و دائمی که اعصاب هر شهروند معمولی را خرد میکند و در هم میشکند کنار می آید؛ تهدیدهایی که در هر لحظه و هر مکان او را دنبال میکند و او به خوبی این را میداند. اسرائیل برای از بین بردن او، نزدیکان و همسر و فرزندانش به هرکاری دست میزند؛ حتی ممکن است در صورت لزوم ، خانه او را بمباران یا در بیراههای متروک او را موشک باران کند؛ همان کاری که با دبیر کل پیشین، سید عباس موسوی کرد.»
⏰ *زمان:* هشتم مهرماه 1403
📥 *تهیه کتاب:*
bk.farhangsara.ir
عضویت با ارسال عدد ۱۰۰ به سامانه پیامکی ۲۰۰۰۱۸۳۷
*پشتیبانی تلفنی:* 96653462
#باشگاه_کتابخوانی_بچه_کتابخونها
#زندگینامه_مشاهیر
#مقاومت_اسلامی
#سید_حسن_نصرالله
bk.farhangsara.ir📖 *هر هفته "معرفی یک کتاب " برای اعضای باشگاه بچه کتابخونها*
📖 *کتاب شصت و یکم؛* «ملکه تهیدست»
🖋️ *نویسنده:* مهدی میرکیایی
🎤 *راوی:* پیمان طالبی
📚 *ناشر:* سوره مهر
🏷️ *گروه سنی:* نوجوانان
❇️ *برشی از کتاب:*
«شیوه جنگ مردم ویتنام با آمریکاییها چریکی بود. آنها در جنگلهای انبوه، بین شاخ و برگ درختان پنهان میشدند و وقتی که سربازهای آمریکایی از آنجا میگذشتند، به آنها حمله میکردند و بعد در بین درختان ناپدید میشدند. در خیلی از اوقات، بالگردهای آمریکایی هم نمیتوانستند رزمندههای ویتنامی را تعقیب کنند. چون برگ درختان زیاد در جنگلهای استوایی، آنها را در پناه خودشان میگرفتند و از چشم دشمن دور نگه میداشتند. آمریکاییها باید از شر این برگها راحت میشدند. دانشمندان آنها، مادهای به نام «عامل نارنجی» را اختراع کردند که با پاشیدن آن روی جنگلها، برگ درختان انگار که تندباد پاییزی بر آنها وزیده باشد، پایین میریخت و ویتنامیها نمیتوانستند زیر شاخههای لخت درختان خودشان را پنهان کنند و به هدف خوبی برای بالگردهای آمریکایی تبدیل میشدند. عامل نارنجی خیلی از جنگلهای ویتنام را از بین برد، ولی کمکی به آمریکاییها نکرد و آنها سرانجام شکست خوردند.»
⏰ *زمان:* بیست و هشتم مهرماه 1403
📥 *تهیه کتاب:*
bk.farhangsara.ir
عضویت با ارسال عدد ۱۰۰ به سامانه پیامکی ۲۰۰۰۱۸۳۷
*پشتیبانی تلفنی:* 96653462
#باشگاه_کتابخوانی_بچه_کتابخونها
#تاریخ_استعمار
#دشمنشناسی
#بصیرت_ملی
📖 *هر هفته "معرفی یک کتاب " برای اعضای باشگاه بچه کتابخونها*
📖 *کتاب هفتاد و سوم؛* «پدر»
🖋️ *نویسنده:* نرجس شکوریان فرد
📚 *ناشر:* انتشارات عهد مانا
🏷️ *گروه سنی:* نوجوانان
❇️ * برشی از متن کتاب:*
« مرد یهودی در بیرون شهر، علی(ع) را دید. با هم همراه شدند تا رسیدند سر دو راهی. باید جدا میشدند. یهودی دید که او دارد همراهش میآید... تعجب کرد. علی(ع) گفت: اینکه دنبالت میآیم، حسن همراهی است. بدرقهاش کرد. یهودی بعدها در جستوجوی دوست بیابانیاش به شهر رفت.
تازه فهمید علی(ع) کیست... مسلمان شد. به حُسن اخلاق علی(ع) مسلمان شد. مسلمانی یک جاده نیست که بیفتی در آن و بروی. مسلمانی یک حیثیت است. یک راه و روش است. یک جهان است. آدابش را اگر رعایت کنی، قدمت پر برکت میشود. کلامت هدایت میشود. لبخندت انرژیزا، نگاهت، صدقه دادنت، خوابیدنت، نشستنت... همه هادی دیگران میشود... آبرو بخر برای دین خدا، نه آبرو ببر با عملکرد بد!»
⏰ *زمان:* 22 دیماه 1403
📥 *تهیه کتاب:*
bk.farhangsara.ir
عضویت با ارسال عدد ۱۰۰ به سامانه پیامکی ۲۰۰۰۱۸۳۷
*پشتیبانی تلفنی:* 96653462
#باشگاه_کتابخوانی_بچه_کتابخونها
#گرامیداشت_مقام-پدر
#داستان_مینیمال
#امام_علی_الگوی_زندگی
📖 *هر هفته "معرفی یک کتاب"* برای اعضای باشگاه بچه کتابخونها
📖 *کتاب هفتاد و پنجم؛* «زمستان بیشازده»
🖋️ *نویسنده:* فاطمه نفری
📚 *ناشر:* انتشارات سوره مهر
🏷️ *گروه سنی:* نوجوانان
❇️ *برشی از متن کتاب:*
«شازده که اوج گرفت دستم را سایبان چشمم کردم تا پروازش را قشنگ ببینم محشر بود، عجب پروازی میکرد! میارزید که پول یک ماه کارگریام را بدهم و او را بخرم، هرچقدر هم که مامان غر میزد، می ارزید! صدای دادهای مامان که آمد، به خودم آمدم. رضا... با توام... دو ساعت است آنجا چه غلطی می کنی؟ ناشتایی خورده، نخورده رفتی با آن کفترها ور میروی؟ بیا برو مغازه مشرمضان ببین آقات را پیدا میکنی یا نه؟ پریدم لبه پشتبام و به حیاط نگاه کردم. مامان دست به کمر ایستاده بود و بالا را نگاه میکرد، گفتم: من نمیروم! همین دیروز هم به خاطر شما رفتم، الکی گفت: تلفن قطع است! من دیگر رویم نمیشود بروم، هر وقت قرضش را دادیم، می روم و مثل آدم تلفن میکنم! مامان چادر قهوه ای گل ریزش را بست دور کمرش و جارو را برداشت تا حیاط را جارو بزند. صدایش آرامتر شد...»
⏰ *زمان:* 13 بهمنماه 1403
📥 *تهیه کتاب:*
bk.farhangsara.ir
عضویت با ارسال عدد ۱۰۰ به سامانه پیامکی ۲۰۰۰۱۸۳۷
📞*پشتیبانی تلفنی:* 96653462
#باشگاه_کتابخوانی_بچه_کتابخونها
#داستان_نوجوان
#انقلاب_اسلامی
#تحول_درونی
📖 *هر هفته "معرفی یک کتاب"* برای اعضای باشگاه بچهکتابخونها
📖 *کتاب هفته هشتاد و هفتم؛* «جایزه تابستانی»
🖋️ *نویسنده:* رضا وحید
📚 *ناشر:* انتشارات جمکران
🏷️ *گروه سنی:* نوجوانان
❇️ *برشی از متن کتاب:*
کلاس سوم بودم و امتحان ثلث سوم هم داشتم. فکر کنم امتحان آخر، ریاضی بود. دستم میلرزید و عرق کرده بودم؛ یکی از دانههای درشتش از روی پیشانیام پایین آمد. از نوک بینیام درست روی اسم و فامیلم افتاد و به طرز وحشتناکی پهن شد. با خودم فکر کردم شاید معلم نتواند اسمم را بخواند، نمرهام کم شود و معدلم بیست نشود. یک انسان غولپیکر بالای سرم آمد. وقتی صدایش را شنیدم فهمیدم مدیرمان است؛ گفت: «چهخبر شده، مگه تو حموم امتحان میدی؟!
⏰ *زمان:* 30 فروردینماه 1404
📥 *تهیه کتاب:*
bk.farhangsara.ir
عضویت با ارسال عدد ۱۰۰ به سامانه پیامکی ۲۰۰۰۱۸۳۷
📞*پشتیبانی تلفنی:* 96653462
#باشگاه_کتابخوانی_بچه_کتابخونها
#داستان_نوجوان
#نوجوان_و_خانواده
#معرفی_کتاب_هفته
📖 *هر هفته "معرفی یک کتاب"* برای اعضای باشگاه بچهکتابخونها
📖 *کتاب هفته نود؛* «زنده باد پرسپولیس»
🖋️ *نویسنده:* اعظم محمدی
📚 *ناشر:* انتشارات پینو
🏷️ *گروه سنی:* نوجوانان
❇️ *برشی از متن کتاب:*
هر سه با هم و همزمان، جوری که انگار روی این هماهنگی کار کرده بودند، با صدای بلند گفتند: -میخوای چی بگیری؟ -کارت هواداری پرسپولیس. سینا هم که هوادار پرسپولیس بود، ابروهای پرپشتش را گره کرده و با چشمانی که برق میزدند پرسید: کارت هواداری پرسپولیس دیگه چیه؟ یقهام را صاف کردم. از جایم بلند شدم و روی میز نیمکت پشت سری نشستم. -از اونجایی که میدونم شما اهل دیدن شبکه ورزش نیستین، تقریبا مطمئن بودم که این خبر دست اول رو از دست دادین. در نتیجه، این متن سخنرانی رو براتون آماده کردم عباس و مهران میخندیدند. سینا که انگار خیلی عجله داشت بفهمد موضوع چیست، از جایش بلند شد و با دستش به پشت گردنم زد و شانهام را گرفت و سعی کرد من را پایین بیاورد. من هم چون سرم را خم کرده بودم و تعادل نداشتم، تلپ روی نیمکت افتادم. صدای خندهی مهران و عباس بلندتر شد.
⏰ *زمان:* 3 خردادماه 1404
📥 *تهیه کتاب:*
bk.farhangsara.ir
عضویت با ارسال عدد ۱۰۰ به سامانه پیامکی ۲۰۰۰۱۸۳۷
📞*پشتیبانی تلفنی:* 96653462
#باشگاه_کتابخوانی_بچه_کتابخونها
#داستان_نوجوان
#فوتبال
#معرفی_کتاب_هفته
📚 دورهمی نوجوانان پسر؛
شصت و یکمین نشست بچهکتابخونها
✍️ عنوان:
«تیر 60 و قصهی وطنفروشها؛
تکهکتابهایی که این روزها باید بخوانیم»
👦 گروه سنی: نوجوانان پسر
🎙️ کارشناس نشست: آقای منصور علیزاده
🗓️ زمان : 24 تیر ساعت 11:۰۰
با همراهی آقای علیزاده، قصههای واقعی از خیانت و وطنفروشی را در قالب کتابهای جذاب مرور میکنیم؛
---
#باشگاه_کتابخوانی_بچه_کتابخونها
#بصیرت_نوجوان
#کتابخوانی_پسرانه
#وطن_فروشی
#مطالعه_آگاهانه
#کتاب_خوب_بخوانیم
#نشست_کتابخوانی