eitaa logo
شهیدعبدالرحیم فیروزآبادی
642 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1هزار ویدیو
20 فایل
❁﷽❁ ✳️ما در کانال «شهید عبدالرحیم فیروزآبادی» گامی هرچند کوچک در زمینه اجرایی شدن انتظارات مقام معظم رهبری در زمینه زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا برداشته ایم و از شهدای عزیز مطالبی هرچند کوتاه منتشر میکنیم.🌹 ارتباط باما: @khademe_shahid
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🍃🌺🍃 🍃🌺 🌺 🍃 🔷 🔷 🔶قسمت۱ پدر شهید: سال 55 با حاج خانم فاطمه مفتیان ازدواج کردم و حاصل ازدواج ما زینب، زلیخا، زهره، عبدالرحمن و عبدالرحیم بود بنده نیز سال 58 به سپاه ملحق شدم و در پادگان امام حسین(ع) که اکنون به عنوان دانشگاه امام حسین(ع) نامگذاری شد آموزش‌ها را فرا گرفتم سپس به درگیری‌هایی که در گنبد و آق قلا بندر ترکمن شد اعزام شدم سال 59 هم افتخار داشتم در کنار ابوعمار در بندرترکمن خدمت کنم. در سال 60 برای مبارزه با کوملو دموکرات به سنندج و مریوان اعزام شدم سه ماه در خدمت سردار متوسلیان بودم که هر کجا هست خدا پشت و پناهشان باشد. سال 60 به سوادکوه جهت تشکیل سپاه رفتم و تا سال 68 در جبهه‌های حق علیه باطل حضور داشتم اما افتخار شهادت نصیبم نشد. عبدالرحیم 20 بهمن 64 به دنیا آمد، 16 آذر 84 وارد سپاه شد و 16 آذر 94 به شهادت رسید. پسری با ایمان و مومن بود که از همان کودکی که پایش به مسجد باز شد پیوند عجیبی با مسجد گرفت و کم کم به عنوان مکبر مسجد انتخاب شد. علاقه زیادی به مراسمات مذهبی و دینی داشت. اخلاقش بسیار خوب و با همه مهربان بود خوش برخورد بود از همان دوران کودکی میهمان‌نواز بود و از کودکی در انجام فریضه نماز و روزه پیشی می‌گرفت. زمانی که دوران راهنمایی بود یک شب موقع سحر بیدارش نکردیم با دلخوری گفت من هر طور شده امروز روزه‌ام را می‌گیرم و آن روز را روزه گرفت و ما جایزه‌ای به وی تقدیم کردیم. @shahid_rahimfiruzabadi
🔷 🔷 🔶قسمت۲ پدر شهید: عبدالرحیم علاقه خاصی به بسیج و سپاه داشت. در سال 70 یا 72 بود که عبدالرحیم اصرار کرد که با من به خط پدافندی آبادان بیاید. او را در مقر گذاشتم و خودم برای رسیدگی به اهواز و آبادان رفتم. زمانی که برگشتم دژبانی دیدیم شهید سید مجتبی علمدار و وی در ورودی دژبانی ایستادند و وقتی سید مجتبی احترام گذاشتند، دیدم عبدالرحیم هم احترام گذاشت. بعد با خنده به سید مجتبی گفتم سید من گفتم مراقبش باش نه اینکه ازش سرباز درست کنید. سوم راهنمایی که بود اصرار کرد بابا می‌خواهم به سپاه بیایم گفتم پسرم اول دیپلم‌ات را بگیر بعد کمی از لحاظ جسمی قوی‌تر شدی حتما اگر خدا خواست، چشم. وی قبول کرد و سال 82 که مدرک دیپلم را گرفت سال 83 وارد سپاه شد. البته یک سال یعنی تا سال 84 در مرحله گزینش بوده و از سال 84 با عشق و علاقه خاصی که به این نهاد داشت وارد نهاد مقدس سپاه شد. @shahid_rahimfiruzabadi
🔷 🔷 🔶قسمت۳ پدر شهید: عبدالرحیم، آذرماه 84 وارد سپاه امام حسین(ع) تهران شد و دو سال آنجا بود. مدرک آموزش لیسانس نظامی را دریافت کرد و در گردان صابرین، آموزش‌های اولیه تکاوری را طی کرد و در سال 86 برگشت. عبدالرحیم متأهل بوده و حاصل ازدواجشان نیز فاطمه 4.5 سال و حنانه 2.5 ساله است. برای ازدواجش نیز دنبال دختری خوب از یک خانواده مؤمن و مذهبی می‌گشتیم که از لحاظ فرهنگی با ما در یک سطح باشند. خواهرزاده من برای مسافرت از گرگان به دامغان می‌رود و از طرفی عروس ما نیز که آن زمان مجرد بود به منزل عمه‌اش به دامغان می‌رود و در یک جلسه قرآنی، آنها با هم آشنا می‌شوند. زمانی که خواهرزاده من عروس ما شد، وقتی دید ما برای عبدالرحیم دنبال دختری خوب هستیم؛ گفت: بابا من در مجلس قرآن با دختری خوب اهل نکا آشنا شدم و وی را به ما معرفی کرد. ما دیدیم خانواده‌ی خوبی هستند و از لحاظ فرهنگی در یک سطح قرار داریم.  او را به عبدالرحیم معرفی کردیم که با صحبت با او، به همسرش گفت اول آنکه حجاب و چادر بسیار برایم اهمیت دارد و دیگر آنکه من یک سپاهی‌ام و از گردان صابرین و تکاورم و هر لحظه تابع امر نظام هستم؛ هر زمان که نیاز باشد باید بروم. که عروسمان نیز با کمال میل پذیرفت. @shahid_rahimfiruzabadi
🔷 🔷 🔶قسمت۴ پدر شهید: بعد از گذشت دو سال از زمان عقدشان، گفتم: بابا جان، باید عروسی کنی. گفت: بابا، من عروسی نمی‌گیرم؛ می‌خواهم ما را به مکه بفرستین. که اول تیر سال 90 من و مادرش حج رفتیم و 10 تیرماه عبدالرحیم و همسرش به سفرحج مشرف شدند. 23 تیر از سفر حج برگشتند و 26 تیر یعنی 3 روز بعد برای سرکوبی جریان پژاک به غرب کشور اعزام شد.  شهید ماموریت‌های مختلفی به سیستان و بلوچستان و غرب کشور داشت که در سال 92 در یکی از آموزش‌ها تاندون پایش پاره شد و عمل جراحی انجام داد. که نمی‌توانست در رزمایش‌ها شرکت کند. بعد به گردان امام حسین (ع) ساری آمد و پس از آن هم در نکا مسئول سازماندهی گردان امام حسین (ع) شد. @shahid_rahimfiruzabadi
🔷 🔷 🔶قسمت۵ پدر شهید: عبدالرحیم سال 94 برای یک مأموریت به اشنویه اعزام و بعد بر می‌گردد. زمان محرم نیز عبدالرحیم و شهید حسین مشتاقی از خادمان مسجد بودند واز عزاداران سالار شهیدان پذیرایی می‌کردند و  15 و 16 محرم گفت: پدر به من ابلاغ شد که حدود دو هفته دیگر ما را به سوریه می‌برند؛ گفتم:هر چه خدا بخواهد؛ اگه تو دوست داری، ایراد ندارد. ما فردای آن روز به‌خاطر اینکه دایی همسرم مریض بود برای عیادت به شاهرود رفتیم. ساعت ده‌ونیم شب دیدم که عبدالرحیم تماس گرفت گفت: بابا من فردا به سوریه اعزام می‌شم، اما به مادر چیزی نگویید؛ خواستیم برگردیم نکا، قسم‌ام داد که نیایید، برایم سخت است و تنها با مادرش سلام و احوالپرسی کرد. فردای آن روز به حاج خانم گفتم: بر می‌گردیم نکا. با خودم گفتم شاید بتوانیم قبل از رفتن عبدالرحیم را ببینیم؛ اما زمانی که ما رسیدیم، او رفته بود. زمانی که در سوریه بود، یک بار تماس گرفت، گفت: بابا، ما مجبوریم در منازل، سنگر بگیریم و خونه مردم سوریه هستیم، مجبوریم از وسایل‌شان استفاده کنیم. از لحاظ شرعی ببینید چه حکمی دارد. و از امام جمعه پرسیدیم و حکم را به او اطلاع دادیم. همچنین ما گروهی داریم که هر ساله در 18 آذرماه به حساب‌ها رسیدگی و خمس را پرداخت می‌کنیم. عبدالرحیم در 13 آذر تماس گرفت، گفت: بابا، امسال جلسه خمس برگزار می‌شود؟ گفتم: بله بابا جان. گفت: بنده 600 هزار تومان دارم که مازاد است؛ امسال من نیستم، لطفا خمس آن را نیز حساب کنید. @shahid_rahimfiruzabadi
🔷 🔷 🔶قسمت۶ پدر شهید: آذرماه۹۴، دیدم عروسم با من تماس گرفت، گفت: بابا از گردان امام حسین(ع) شماره شما را خواستند، قرار است با شما تماس بگیرند. گفتم چشم. اما دلم طاقت نیاورد و خودم با تاکسی به سپاه شهرستان رفتم و وقتی وارد سپاه شدم، یکی از دوستان شهید فکر کرد من از شهادت عبدالرحیم خبر دارم، با چشمانی گریان به من تسلیت گفت. من به روی خود نیاوردم؛ وقتی داخل سالن شدم، دیدم همه پریشان و گریان هستند...عبدالرحیم ما به یاران شهیدمان پیوست. مادر شهید: شب قبل از شهادتش یک حس عجیبی داشتم که اصلاً قابل وصف نیست؛ وقتی حاجی آمد منزل، دیدم رفته وضو بگیرد. گفتم: وضو برای چه گرفتید؟ گفت: می‌خواهم نماز شکر بخوانم. گفتم:عبدالرحیم شهید شد. پدرش گفت: نه رحیم می آید، برایش قربانی می‌کنیم، چاووشی می‌خوانیم. بعد دیدم مردم و همسایه‌ها آمدند به منزلمان. این صحنه برایم سخت بود. تماس گرفتم برای پسرم عبدالرحمن تا بیاید. لحظات سختی بود، اما اکنون خدا را شاکرم.  یک هفته قبل از اعزامش به سوریه، زمانی که داشتم وضو می‌گرفتم، دیدم آمد آب وضوی دستم را می‌خورد. گفتم: پسرم برایت آب بیاورم؟ گفت: مادر، من لیوان و شیر آب را دیدم؛ اما آب وضوی مادر، شربت شهادت است، می‌خواهم شهید شوم. گفتم: پسرم شهادت خوب است؛ اما اکنون نه پسرم. تو و دیگر دوستانت باید باشید تا از اسلام و انقلاب دفاع کنید. گفت: مادر، شهادت آرزوی من است؛ لطفاً برایم دعا کنید.  https://eitaa.com/shahid_rahimfiruzabadi
🔷 🔷 🔶قسمت آخر مادر شهید: همان شب که عبدالرحیم به سوریه اعزام شد، پدرش به من چیزی نگفت تا اینکه چند روز بعد از اعزام، عبدالرحیم زنگ زد و گفت: مامان می‌دانی کجا هستم؟ گفتم: همان مأمویت قبلی که رفته بودی منطقه اشنویه؟ گفت: آن طرف‌تر. گفتم مادر جان، رفتی عراق؟ گفت: دورتر. بعد گفت: می‌تونی سلام بدی جلوی مرقد حضرت زینب (س) هستم. این خاطرات و لحظات را هیچ وقت فراموش نمی‌کنم. اگر اکنون عبدالرحیم را ببینم می‌گویم مادر خدا پشت و پناهتان. طبق فرمایش امام راحل ما وقتی پاسدار داریم، دین داریم، غمی نداریم. به حق امام زمان(عج)، خدا پشت و پناه تمام سپاهیان اسلام باشد. خوشحالم که شیرمردی مثل تو دارم؛ همیشه در قلبمان جای داری. جوانان زیادی را شیفته راه و رسالت خود کردید. خوشا به غیرتتان مادر. امیدوارم دل خانم فاطمه زهرا(س) و بی بی زینب(س) نیز از شما خشنود باشد. سفارش من به مردم این است که؛ شهدا رفتند تا ما بمانیم؛ از زنان و دختران جامعه خواهش میکنم به حجاب خود اهمیت دهند. دشمن نمی‌خواهد مردم ما پیرو اسلام و نظام باشند. باید همیشه برای مقابله با توطئه‌های دشمنان آماده باشیم و حجاب زنان ما بهترین و مهم‌ترین سنگردفاع از اسلام است. پدر شهید: شهدا که رفتند ولی آنچه مهم بوده عمل کردن به سفارشات و وصایای آنان است. آنچه شهدا به آن اهمیت می‌دهند و مورد تاکید شهدا بوده امر حجاب و پیروی از ولی فقیه است. آنکه شهادت نعمت و سعادتی است که لایق اهلش می‌شود. زمانی که عبدالرحیم به شهادت رسید، سردار کمیل به منزل ما آمدند و گفتند: حاجی هشت سال جبهه بودی، نتونستی شهید بشی. اما پسرت چه زود به این سعادت رسید. در آن لحظه یاد این سخن حضرت آقا، مقام معظم رهبری، افتادم که فرمودند: ما سینه زدیم، بی‌صدا باریدند از هرچه که دم زدیم، آنها دیدند ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند https://eitaa.com/shahid_rahimfiruzabadi🌺
⛔️ هشتگ های کانال شهیدعبدالرحیم فیروزآبادی ⚠️ 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 🔲 شهیدعبدالرحیم فیروزآبادی 🔰 🦋 🌺 🦋 🌺 🦋 🌺 🦋 🌺 🦋 🌹 🌼 🌹 🌼 🌹 🌼 🌹 🌼 🌹 🔲 شهداء 🔰 🦋 🌺 🦋 🌺 🦋 🌺 🦋 🌺 🦋 🌹 🌼 🌹 🌼 🌹 🌼 🌹 🌼 🌹 🔲 صوت 🔰 🦋 🌺 🦋 🌺 🦋 🌺 🦋 🌺 🦋 🌹 🌼 🌹 🌼 🌹 🌼 🌹 🌼 🌹 🔲 شخصیت ها 🔰 (ع) 🦋 🌺 🦋 🌺 🦋 🌺 🦋 🌺 🦋 🌹 🌼 🌹 🌼 🌹 🌼 🌹 🌼 🌹 🔲 محتوا 🔰 🦋 🌺 🦋 🌺 🦋 🌺 🦋 🌺 🦋 🌹 🌼 🌹 🌼 🌹 🌼 🌹 🌼 🌹 🔲 مناسبت های مختلف🔰 (ع) (ع) (ع) (ع) (ع) (ع) (ع) (س) (ع) (س) (س) (ع) (ع) 🦋 🌺 🦋 🌺 🦋 🌺 🦋 🌺 🦋 🌹 🌼 🌹 🌼 🌹 🌼 🌹 🌼 🌹 🔲 متفرقه 🔰 🦋 🌺 🦋 🌺 🦋 🌺 🦋 🌺 🦋 🌹 🌼 🌹 🌼 🌹 🌼 🌹 🌼 🌹 💠با گذاشتن مطالب جدید ، هشتک ها اضافه میشود 🗳شما میتوانید انتقادات و پیشنهادات خود را با آیدی خادم خود 👤 @khademe_shahid ✅ در میان بگذارید ❤️💙❤️❤️❤️💙❤️ لینک های عضویت کانال ⬇️⬇️⬇️⬇️ 🌹 ⬇️⬇️⬇️⬇️ 🆔 @shahid_rahimfiruzabadi 🆔 https://Eitaa.com/shahid_rahimfiruzabadi 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1652293651Cce8c19e380 🔵 🔴 ⚫️ ⚫️ ⚫️ 🔴 🔵