هدایت شده از ‹ مُهْتَدون ›
مسیحای من ؛ اباعبدالله
وقتی این فاصله ی دور قلب مرا به شما نزدیک میکند
ویزا نمیخاهم ...
وقتی نیمه های شب دلتنگ میشوم و دلم پر میزند تا
کنار ضریحت ؛ به کاروان نیازی نیست ...
وقتی خاطره ی زیارتت آرامش لحظه به لحظه ی زندگانی من است ؛ چه کار به قیمت بلیط دارم آقاجان..
وقتی با سلامی از روی عشق زائر حرمت میشوم
و قلبم با تصور عطر سیب حرمت ارام میشود
دیگر نباید غصه ی جاماندگیم را بخورم ؛ نه؟! ..
گرچه دیدن حرمت تنها آرزوی من است
اما دل خوشم به روضه رفتن ها
دل خوشم به اشکی که برای شما از چشم میچکد...
دل خوشم به نامِ حسینی که از زبانم نمی افتد ...
و همین ها برایم بس است
این میزان لطف و محبتی که امام حسین
از سر مهرش شامل حالم کرده تنها به دلیل شیر پاک مادر و نان حلال پدرم بوده وگرنه خودم را لایق این میزان لطف نمیدانم ...
آقای عزیز ما ؛ آقای اباعبدالله ؛ ما دوسِت داریم♥️
#شبجمعه