eitaa logo
کانال‌رسمے‌شھیدصادق‌عدالت‌اکبرے
233 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
743 ویدیو
13 فایل
﴾﷽﴿ فاش‌مےگویم‌وازگفتھ‌خود‌دلشادم بندھ‌ےعشقم‌وازهر‌دوجهان‌آزادم #شھید_صادق_عدالت‌اکبرے✨ -مدافع‌حرم‌حضرت‌زینب😊 -متولد⇦ ¹³⁶⁷.².²🌤 -تاریخ‌شهادت⇦ ¹³⁹⁵.².⁴💔 -آدرس‌مزار⇦گلزارشهداےوادی‌رحمت‌تبریز🙂 +زیرنظر‌خانواده‌‌شهید(:🌿💚
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال‌رسمے‌شھیدصادق‌عدالت‌اکبرے
💔🎙#خاطره_شهید - - - - - - - - - - - - - - - - مراسم صادق روز ششم اردیبهشت بود . روز تشیع ، رفقایش
💔🎙 - - - - - - - - - - - - - - - - - - رفتم پشت تریبون. همین را گفتم: جای صادق اینجا در میان شما خالیست. تا قبل از امروز هیچ مراسم تشییع شهیدی نبود که صادق در آن حضور نداشته باشد و گفتم : صادق با افتخار لباس سپاه را تنش کرد و پاسدار شد و با افتخار میگفت که نان سپاه را میخورد و یقین داشت صاحب اصلی سپاه امام زمان (؏ـج) است. و تشکر کردم از همه ی کسانی که آمده بودند و از خدا خواستم قربانی مان را به کرمش بپذیرد ... -به‌روایت‌مادربزرگوارشهید🌿 قسمٺ‌هفدهم🌸 - - - - - - - - - - - - - - - - - - قرارگاه‌مجازۍ‌ شھیدصادق‌عدالت‌اکبرۍ⇩🌸 @shahid_sadeg_edalat‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😊🌸 - - - - - - - - - - - - - - - - - - اُذْکُرُوا انقِطاعَ اللَّذّاتِ وَ بَقاءَ التَّبِعاتِ.» به یاد آورید که لذّتها تمام شدنی است و پایان ناگوار آن بر جای ماندنی! -امام‌علی(؏)🌹 - - - - - - - - - - - - - - - - - - قرارگاه‌مجازۍ‌ شھیدصادق‌عدالت‌اکبرۍ⇩🌸 @shahid_sadeg_edalat‌
🌸✨ - - - - - - - - - - - - - - - - - - شکل روح ما چگونه است؟ 🎙⃟🔗¦↫ - - - - - - - - - - - - - - - - - - قرارگاه‌مجازۍ‌ شھیدصادق‌عدالت‌اکبرۍ⇩🌸 @shahid_sadeg_edalat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 - - - - - - - - - - - - - - - - - - چہ خوش اســــت ؛ دست از دنیـــا شســـتن !🌸 💔 🕊 - - - - - - - - - - - - - - - - - - قرارگاه‌مجازۍ‌ شھیدصادق‌عدالت‌اکبرۍ⇩🌸 @shahid_sadeg_edalat‌
😁🌿 - - - - - - - - - - - - - - - - - - 🌸ما یك عده بودیم كه عازم جبهه شدیم. نه سازماندهی درستی داشتیم و نه سلاح و توپ و خمپاره و... رسیدیم به اهواز. رفتیم پیش برادران ارتشی و از آنها خواستیم تا از وجود نازنین ما هم استفاده كنند! فرمانده ارتشی پرسید: خُب، حالا در چه رسته‏ ای آموزش دیده‏ اید؟ همه به هم و بعد با تعجب به او نگاه كردیم. هیچ كس نمی‏دانست رسته چیست؟! فرمانده كه فهمید ما از دَم، صفر كیلومتر و آكبند تشریف داریم، گفت: آموزش سلاح و تیراندازی دیدید؟ با خوشحالی اعلام كردیم كه این یك قلم را واردیم. ـ پس این قبضه خمپاره در اختیار شماست. بروید ببینم چه می‏كنید. دیده‏ بان گزارش می‏دهد و شما شلیك كنید. بروید به سلامت! هیچ كدام به روی مبارك خود نیاوردیم كه از خمپاره هیچ سررشته‏ ای نداریم. رحیم گفت: ان‏شااللّه به مرور زمان به فوت و فن همه سلاح ‏های جنگی وارد خواهیم شد. كمی دورتر از خط مقدم خمپاره را در زمین كاشتیم و چشم به بی‏سیم‏ چی دوختیم تا از دیده ‏بان فرمان بگیرد. بی‏سیم ‏چی پس از قربان صدقه با دیده‏ بان رو به ما فرمان «آتش» داد. ما هم یك گلوله خمپاره در دهان گل و گشاد لوله خمپاره رها كردیم. خمپاره زوزه‏ كشان راهی منطقه دشمن شد. لحظه‏ ای بعد بی‏سیم ‏چی گفت: دیده‏ بان می‏گه صد تا به راست بزنید! همه به هم نگاه كردیم. من پرسیدم: یعنی چی صد تا به راست بریم؟ رحیم كه فرمانده بود كم نیاورد و گفت: حتماً منظورش این است كه قبضه را صد متر به سمت راست ببریم. با مكافات قبضه خمپاره را از دل خاك بیرون كشیدیم و بدنه سنگینش را صد متر به راست بردیم. بی‏سیم ‏چی گفت: دیده‏ بان می‏گه چرا طول می‏دین؟ رحیم گفت: بگو دندان روی جگر بگذاره. مداد نیست كه زودی ببریمش! دوباره خمپاره را در زمین كاشتیم. بی‏سیم‏ چی از دیده ‏بان كسب تكلیف كرد و بعد اعلام آتش كرد. ما هم آتش كردیم! بی‏سیم‏ چی گفت: دیده بان می‏گه خوب بود، حالا پنجاه تا به چپ برید! با مكافات قبضه خمپاره را در آوردیم و پنجاه متر به سمت چپ بردیم و دوباره كاشتیم و آتش! چند دقیقه بعد بی‏سیم‏ چی گفت: می‏گه حالا دویست تا به راست! دیگر داشت گریه‏ مان می‏ گرفت. تا غروب ما قبضه سنگین خمپاره را خركش به این طرف و آن طرف می‏ كشاندیم و جناب دیده ‏بان غُر می‏زد كه چرا كار را طول می‏دهیم و جَلد و چابك نیستیم. سرانجام یكی از بچه‏ ها قاطی كرد و فریاد زد: به آن دیده‏ بان بگو اگر راست می‏گه بیاد اینجا و خودش صد تا به راست و دویست تا به چپ بره! بی‏سیم ‏چی پیام گهربار دوستمان را به دیده‏ بان رساند و دیده‏ بان‌كه معلوم بود حسابی از فاصله افتادن بین شلیك‏ ها عصبانی شده، گفت كه داره می‏آد. نیم ساعت بعد دیده‏ بان سوار بر موتور از راه رسید. ما كه از خستگی همگی روی زمین ولو شده بودیم، با خشم نگاهش كردیم. دیده‏ بان‌كه یك ستوان تپل مپل بود، پرسید: خُب مشكل شما چیه؟ شما چرا اینجایین. از جایی كه صبح بودید خیلی دور شدین! رحیم گفت: برادر من، آخر هی می‏گی برو به راست. صد تا برو به چپ. خُب معلوم كه از جایی كه اوّل بودیم دور می‏شیم دیگه. ستوان اول چند لحظه با حیرت بروبر نگاهمان كرد. بعد با صدای رگه‏ دار پرسید: بگید ببینم وقتی می‏گفتم صد تا به راست، شما چه کار می‏كردین؟ ـ خُب معلومه، قبضه خمپاره‌ رو در می‏ آوردیم و با مكافات صد متر به راست می‏ بردیم! ستوان مجسمه شد. بعد پقی زد زیر خنده. آن‌قدر خندید كه ما هم به خنده افتادیم. ستوان خنده‌خنده گفت: وای خدا! چه قدر بامزه، خدا خیرتان بده چند وقت بود كه حسابی نخندیده بودم. وای خدا دلم درد گرفت. ما كه نمی ‏دانستیم علّت خنده ستوان چیه، گفتیم: چرا میخندی؟ ستوان یك شكم دیگر خندید. بعد خیسی چشمانش را گرفت و گفت: قربان شكل ماه‏تان برم، وقتی می‏ گفتم صد تا به راست، یعنی این‌كه با این دستگیره سر خمپاره را صد درجه به راست بچرخانید، نه اینكه كله‏ اش را بردارید و صد متر به سمت راست ببریدش! و دوباره خندید. فهمیدیم چه گافی دادیم. ما هم خندیدیم. دست و بالمان از خستگی خشك شده بود، اما چنان می‏ خندیدیم كه دلمان درد گرفته بود.😂😂 - - - - - - - - - - - - - - - - - - قرارگاه‌مجازۍ‌ شھیدصادق‌عدالت‌اکبرۍ⇩🌸 @shahid_sadeg_edalat‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿 - - - - - - - - - - - - - - - - ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ نسل‌درنسل،یقیناًبه‌علےمُنتَسبیم شجره‌نامۂ‌مارابنویسیدغدیر!:) ( :💚🖐🏿 +شبتون‌علوی🧡 - - - - - - - - - - - - - - - قرارگاه‌مجازۍ‌ شھیدصادق‌عدالت‌اکبرۍ⇩🌸 @shahid_sadeg_edalat
-بسم‌رب‌الشھدا‌والصدیقین♥️