#خاطرات_سعید
#آخرین_قاب_پدر_پسری♡
صبح که از خواب بیدار شدم، گرد غم بر دلم نشسته بود.
هادی را در آغوش گرفته و با هم به گلفروشی رفتیم. دسته گلی سفارش دادم و روی کارت پستال آن نوشتم: "بابا سعید قهرمانم روزت مبارک..."
چند روزی بود که چشمان ما از دیدن روی ماه بابا سعید محروم شده بود. هادی برای اولین بار قرار بود به زیارت مزار پدر برود.
به گلزار شهدا که رسیدیم؛ دستهی گل را به دست هادی دادم. نزدیک مزار که شدیم سکوت کرد. هادی ما که به این سادگی چیزی را که در دستش بود به کسی نمیداد؛ جلو رفت و دستهی گل را روی مزار پدر گذاشت. بعد هم دست من را گرفت و گفت بریم.
تا مدتها هر چه تلاش میکردم قبول نمیکرد بر سر مزار بابا سعید بیاید و بماند.
گمانم او هم دلتنگ دیدن روی ماه بابا و آغوش پر مهرش بود...
📸| آخرین تصویر هادی کوچولو در آغوش بابا سعید قهرمان
کانالرسمی|شهیدسعیدکریمی🕊🤍
@shahid_saeedkarimi