eitaa logo
کانال رسمی شهیدرمضان سعیدے
550 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.9هزار ویدیو
65 فایل
درمسلخ‌عشق‌جزنڪورانڪشند روبھ‌صفتان‌زشٺ‌خوےرانڪشند "تحٺ‌نظارٺ‌خانواده‌شهیدرمضان‌سعیدۍ" شرو؏فعالیٺ⇦ [1400/3/13] شوقِ پرۅاز⇦ @nashennas پشت‌ جبهه⇦ @shorotshahid خادم الشھید⇦ @abovesalll
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ امام صادق (علیه السلام) : هر جوان با ایمانی که به تلاوت قرآن بپردازد، قرآن با گوشت و خون او آمیخته شده و پروردگار، او را در ردیف فرشتگان قرار دهد و قرآن، نگاهبان او در روز قیامت خواهد بود ... و آن که در این امر، متحمل دشواری بیشتری شود، پاداش او دوچندان خواهد بود. 📚 کافی ج ۲ ص۶۰۳ ‌‌‌‌‌‌‌‌ •• @shahid_saeedy
〖چھ‌زیباگفت‌حاج‌حسین ' یادمون‌باشھ . . که‌هرچی‌برای‌خُداکوچیکی‌وافتادگی‌کنیم ؛ خدادرنظردیگران‌بزرگمون‌میکنهـ . . !🖐🏿🍃 〗 . ♥️⸽↜ @shahid_saeedy
مادرانی را که عزیزانشان به شهادت رسیده بودند، ما دیدیم. آن چنان از خودشان استقامت نشان می‌ دادند که انسان را به حیرت فرو می‌ برد. مقام معظم رهبرے @shahid_saeedy
- مافرزندان‌کسانی‌هستیم‌که‌مرگ، راه‌آنها‌رانمی‌شناسد . . چراکه‌آنهابه‌وسیله‌ی‌مرگ درمسیرخداصعودکرده‌اند . . ! @shahid_saeedy
🔸 🔸 📗 رمان 🌿 یک 🧕 🖊نویسنده: قسمت پنجم دیگر رسیده‌است به در اتاقم. در آستانه در می‌ایستد. بلند می‌شوم و می‌گویم: -سلام بابا. پیداست که خیلی خسته‌است. می‌گوید: -سلام. ببینم داری چکار می‌کنی؟ چرا تلوزیون رو روشن گذاشتی؟ به آلبوم‌ها نگاه می‌کنم: -هیچی... داشتم آلبوما رو می‌دیدم. پدر سرش را تکان می‌دهد: -چی می‌خوای از جون اونا؟ و منتظر پاسخم نمی‌شود و می‌رود. پشت سرش راه می‌افتم: -شام خوردین بابا؟ تلوزیون را خاموش می کند و می‌گوید: -آره. تو چی؟ -منم خوردم. پدر می رود به اتاقش و می گوید: -خیلی خسته‌م، می‌خوام بخوابم. تو هم بخواب دیگه. چندسالی ست که اتاق پدر و مادر جدا شده و پدر در همان اتاق کارش می‌خوابد و مادر هم برای خودش. یکدیگر را کم می‌بینند و اگر هم ببینند، تمام رابطه‌شان در چند کلمه خلاصه می‌شود. خانۀ ما خیلی وقت است سرد شده و تلاش‌های من برای گرم کردنش بی‌فایده است. هردو از این شرایط راضی‌اند و شاید تنها کسی که ناراضی ست، من باشم. همه فکر می‌کنند زندگی ما عالی ست و غبطه می‌خورند به محبت میان پدر و مادر، اما شاید فقط من و عزیز می‌دانیم این زندگی خیلی وقت است تمام شده و فقط طلاق محضری نگرفته‌اند. شاید اگر عزیز و آقاجون نبودند و برایم مادری و پدری نمی‌کردند، روح زندگی در من هم می‌مرد. هنوز آلبوم به دست، ایستاده‌ام پشت در بسته اتاق پدر. خیره می‌شوم به عکسی که در آن، روی شانه‌های پدر نشسته‌ام و هردو از ته دل می‌خندیم. فکر کنم رفته بودیم شمال. کاش پدر هنوز هم برایم وقت داشت. کاش کمی بیشتر با من دوست می‌شد؛ شاید می‌توانستم ماجرای مادر را به او بگویم. دلم لک زده برای اینکه هرشب به آغوشش بروم، سرم را روی سینه‌اش بگذارم، دست بین موهایم بکشد، پیشانی‌ام را ببوسد. قبلا هر روز پیشانی‌ام را می‌بوسید؛ اما چند وقتی ست که همین را هم از من دریغ کرده است. این طبیعی‌ترین حق من است به عنوان دخترش. آلبوم را مانند بچه‌ای در آغوش می‌فشارم. دوستش دارم؛ چون یادآور روزهای خوبی‌ست که دوست دارم برگردند. پتویم را از روی تخت برمی‌دارم و می‌روم به حیاط. روی تاب می‌نشینم و خیره می‌شوم به آسمان. آلبوم را محکمتر به سینه می‌چسبانم. کاش چراغ‌های بی‌شمار زمین می‌گذاشتند چراغ‌های آسمان را ببینم. بجز چند ستاره پرنور، چیز دیگری پیدا نمی‌کنم. سه ستاره کمربند صورت فلکی شکارچی مثل همیشه به چشم می‌آیند. در یکی از کتاب‌ها خواندم سه ستاره کمربند شکارچی، به ظاهر به هم نزدیکند اما درواقع هزاران سال نوری از هم فاصله دارند. ما هم همین طوریم. ظاهراً نزدیک و درواقع هزاران سال نوری از هم دور... . بچه که بودم، عاشق ستاره شناسی بودم و زیاد کتاب نجوم می‌خواندم. پدر هم که دید دوست دارم، گفت اگر تمام نمره‌های کارنامه‌ام بیست شوند برایم تلسکوپ می‌خرد و به قولش عمل کرد. از آن به بعد، تا مدتی کارم شده بود دور زدن در آسمان با همان تلسکوپ آماتوری. ستاره‌ها جذاب، مرموز و زیبا بودند. انقدر که دوست داشتم تا ساعت‌ها نگاهشان کنم. حس می‌کردم چیزی گم کرده‌ام که در آسمان می‌شود پیدایش کرد. پتو را دور خودم می‌پیچم و پایم را به زمین می‌زنم که کمی تاب بخورم. این تاب را پدر وقتی به این خانه آمدیم خرید که مرا در خانه بند کند. اما من همیشه تابی که آقاجون به درخت انجیر بسته بود را ترجیح می‌دادم؛ تابی که پشتی نداشت و یکبار موقع تاب خوردن از پشت سر افتادم روی زمین. ارمیا هم آن تاب را دوست داشت. می‌نشست روی آن و بجای این که به جلو و عقب تاب بخورد، چرخ می‌خورد تا دو طناب تاب به هم پیچ بخورند. بعد هم دوباره در جهت مخالف می‌چرخید. پلک‌هایم سنگین می‌شوند و روی هم می‌افتند. چه خلسه شیرینی‌ست خوابیدن با تکان‌های گهواره‌مانند تاب. ⚠️ ... 🖊 ⚠️هرگونه کپی پیگرد الهی دارد.⚠️ @shahid_saeedy
🔸 🔸 📗 رمان 🌿 یک 🧕 🖊نویسنده: قسمت ششم -بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم؛ سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَیْلا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الأقْصَى الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیَاتِنَا إِنَّه هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ...( منزّه و پاک است آن [خدایی] که شبی بنده‌اش[ محمّد (صلی الله علیه وآله وسلم)] را از مسجدالحرام به مسجدالاقصی که پیرامونش را برکت دادیم، سیر [و حرکت] داد، تا [بخشی] از نشانه‌هایِ [عظمت و قدرت ]خود را به او نشان دهیم؛ یقیناً او شنوا و داناست.) صدای صوت قرآنی بیدارم می‌کند. نمی‌دانم چقدر خوابیده‌ام. چشمانم را با دست می‌مالم و دنبال صاحب صدا می‌گردم. شب است اما حیاط روشن است؛ از چراغی که نمی‌دانم کجاست. به یاد نمی‌آورم چنین چراغ پرنوری در خانه‌مان را. روشنایی‌اش عجیب است و ته‌رنگی سبز دارد. غیرقابل توصیف... دقت که می‌کنم، زنی را می‌بینم با چادر سفید که پشت به من و کنار باغچه ایستاده است و قرآنی در دست دارد. همه نور از همان صفحات قرآن است و فکر کنم صوت قرآن هم متعلق به او باشد. صورتش را نمی‌بینم. دلم می‌خواهد بروم جلو و ببینمش، اما سرجایم میخکوب شده‌ام. زمزمه آیاتش آرامش به جانم می‌ریزد و دوست دارم صبح نشود و فقط بخواند. -وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَدًا وَلَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ وَلَمْ یَکُنْ لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ وَکَبِّرْهُ تَکْبِیرًا (و بگو: همه ستایش ها ویژه خداست که نه فرزندی گرفته و نه در فرمانروایی شریکی دارد و نه او را به سبب ناتوانی و ذلت یار و یاوری است. و او را بسیار بزرگ شمار.) به خودم که می‌آیم، سوره اسراء را تمام کرده است. می‌خواهد برگردد به طرفم که چیزی تکانم می‌دهد. چشم باز می‌کنم، زن نیست و حیاط تاریک است. تنها نوری که هست، نور چراغ شهرداری‌ست. صدای اذان می‌آید. بلند می‌شوم و می‌روم به سمت جایی که زن ایستاده بود. هیچ نیست اما صوت قرآن لطیفش هنوز در گوشم هست. نمازم را خوانده‌ام که زینب روی گوشی‌ام پیام می‌دهد: -سلام آجی، آخرین مهلتشه. ثبت نام می‌کنی؟ یادم می‌افتد به زینب سپرده بودم برای اعتکاف خبرم کند. می‌نویسم: -سلام. آره! دلم می‌خواهد رها شوم روی تخت اما بیدار می‌مانم و چمدانم را از ته کمد بیرون می‌کشم. این اعتکاف می‌تواند نقاط مبهم و تاریک ذهنم را روشن کند، روحم را تنظیم کند و آماده‌ام کند برای رفتن. سال من بر مبنای اعتکاف می‌چرخد. هرسال این موقع ها دیگر شارژم تمام می‌شود و باید سه روز بروم برای تعمیرات و تنظیمات. بیشتر چمدان را کتاب‌ها و دفترم اشغال می‌کند. خودم هم می‌دانم نمی‌توانم این همه کتاب را در این سه روز بخوانم؛ اما اگر نبرم هم عذاب وجدان می‌گیرم! ساعت فکر کنم نه صبح باشد که زینب تماس می‌گیرد تا مشخصاتم را بپرسد برای ثبت‌نام. جوابش را می‌دهم و هزینه را واریز می‌کنم. می‌گویم: -عصر با ماشین می‌آم دنبالت، بریم. تا عصر، وقت دارم برای خودم تنهایی خانه را تمیز کنم، سیب زمینی سرخ کنم، کتاب بخوانم، بنویسم، به عزیز زنگ بزنم و از همه مهم‌تر: فکر کنم!‌ ⚠️ ... 🖊 ⚠️هرگونه کپی پیگرد الهی دارد.⚠️ @shahid_saeedy
نظراتتون درموردپارت امروزچیه ازفعالیت های کانال راضی هستید نظرتون درباره شهیدرمضان سعیدی روبه مابگید نیازبه انرژی هاتون داریم😊😊😊 https://payamenashenas.ir/@shahid_saeedy
⚘دعای‌فرج‌برای‌تعجیل‌در‌ظهورامام الزمان(عج)⚘ ⚘﷽⚘ 🍃الهی‌عَظُمَ‌الْبَلاءُ‌وَبَرِحَ‌الْخَفاءُ‌وَانْکَشَفَ‌الْغِطاءُ وَانْقَطَعَ‌الرَّجاءُ‌وَضاقَتِ‌الاْرْضُ‌وَمُنِعَتِ‌السَّماءُواَنْتَ الْمُسْتَعانُ‌وَاِلَیْکَ‌الْمُشْتَکی‌وَعَلَیْکَ‌الْمُعَوَّلُ‌فِی‌الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِاَللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی‌مُحَمَّدٍوَالِ‌مُحَمَّدٍاُولِی‌الاْمْرِ الَّذینَ‌فَرَضْتَ‌عَلَیْنا‌طاعَتَهُمْ‌وَعَرَّفْتَنابِذلِکَ‌مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ‌عَنّا‌بِحَقِّهِمْ‌فَرَجاً‌عاجِلاً‌قَریباً‌کَلَمحِ‌الْبَصَرِ‌اَوْهُوَ اَقْرَبُ‌یامُحَمَّدُیا‌عَلِیُّ‌یا‌عَلِیُّ‌یامُحَمَّدُاِکْفِیانی‌فَاِنَّکُما کافِیانِ‌وَانْصُرانی‌فَاِنَّکُماناصِرانِ‌یامَوْلانایاصاحِبَ الزَّمانِ‌اَلْغَوْثَ‌اَلْغَوْثَ‌اَلْغَوْثَ‌اَدْرِکْنی‌اَدْرِکْنی‌اَدْرِکْنی السّاعَةِالسّاعَةِالسّاعَةِالْعَجَلَ‌الْعَجَلَ‌الْعَجَلَ‌یااَرْحَمَ الرّاحِمین‌بِحَقِّ‌مُحَمَّدٍ‌وَآلِهِ‌الطّاهِرینَــ🍃 ⚘دعـای‌سلامتی‌امـام زمـان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)⚘ ⚘﷽⚘ 🍃"اللَّهُمَّ‌کُنْ لِوَلِیِّکَ‌الحُجَّةِبنِ‌الحَسَن،صَلَواتُکَ‌علَیهِ‌و عَلی‌آبائِهِ،فِی‌هَذِهِ‌السَّاعَةِوَفِی‌کُلِّ‌سَاعةٍ،وَلِیّاًوَحَافِظاً وَقَائِداًوَنَاصِراًوَدَلِیلًاوَعَیْناً،حَتَّی‌تُسْکِنَهُ‌اَرْضَکَ‌طَوْعاًوَ تُمَتِّعَهُ‌فِیهَا‌طَوِیلا"🍃 ⚘ ⚘ 𖢖----------------☀☀️☁️ @shahid_saeedy
‹🍂🥥› . . یہ‌آقایی‌بودڪہ توےآخرین‌مداحیش‌گفت: "یعنےقسمت‌میشه منم‌شهیدبشم‌توسوریہ‌؟" دقیقابعدازاون‌مداحے رفت‌سوریہ‌وشهیدشد🕊! 🌸•• . @shahid_saeedy