نماز نواب صفوی در بیت المقدس
#خواندنی
● مۆتمر اسلامی از طرف «جمعیت انقاذ فلسطین» و «مكتب الاسراء المعراج» در شب معراج پیامبر تشكیل شد.
● زمانی که نواب به «بیت المقدس» رسید, این جمع كار خود را آغاز كرده بود. هدف اصلی نواب از شركت در این جلسات تهییج و دعوت سران ممالك اسلامی برای تشكیل جبههای متحد و مستحكم و اجرای احكام اسلامی بود.
70 نفر از شخصیتهای بزرگ ممالك اسلامی در این جلسه حضور داشتند, نواب پس از بازگشت به ایران در مورد چگونگی جلسه گفت:
«من فضای مۆتمر را به جای اینكه اسلامی ببینم, عربی دیدم, میدیدم كه همه سخنرانیها به این موضوع اشاره دارند كه حمله اسرائیل به سرزمین عربی فلسطین صورت گرفته است, اما وقتی كه نوبت به سخنرانی من فرا رسید, دو ركعت نماز خواندم و گفتم: «خدایا از تو یاری میخواهم.»
● سپس به پشت تریبون رفته و گفتم: «اگر افتخار به عربیت باشد من فرزند بهترین مرد عرب هستم. اگر پیغمبر را از عرب بگیرید, عرب هیچ ندارد. شخصیت عرب به پیامبر اسلام است. من فرزند او هستم.
● همان پیامبر از جانب خدا فرمود: «انا خلقاناكم من ذكر و انثی و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا. ان اكرمكم عند الله اتقیكم.»
«حمله اسرائیل به سرزمین اسلامی فلسطین چه سرزمین عرب و چه غیر عرب, حمله به سرزمین اسلام است.»
● نواب در این جلسه به زبان عربی سخنرانی شیوایی بیان نمود كه سران عرب گمان كردند او مردی عرب است.
● او در جایگاه سخنرانی ایستاد و فریاد زد:
«وقت خوردن و خوابیدن به سر رسیده, باید برای بیرون راندن بیگانگان از سرزمینهای اسلامی و برای نجات روح و فكر جوانان مسلمان و نسلهای آینده مسلمین از فرهنگ بیگانه, فداكاری و جانبازی كرد, باید جنگید تا كیان و عظمت از دست رفته را مجدداً باز یافت.»
همه حضار حیرت زده به او نگاه كردند, جسارت نواب برایشان تعجب آور بود, «سوكارنو, سید قطب, استاد حسنی الهفیبی, دكتر سید رمضان, استاد محمد صواف و فرمانده نیرویاردنی كلوپ پاشا» نیز در این مجمع حضور داشتند. سخنرانی نواب به پایان رسید.
و جوانان فلسطینی فریاد زدند: «زنده باد مرد قهرمان ایران.» و این گونه نواب صفوی مانندشعله ای سوزنده و فروزان درجلسات شش روزه موتمر زبانه كشید و سران ممالك اسلامی را به خطر بزرگ صهیونیست آگاه نمود.
● جلسه مۆتمر اسلامی به پایان رسیده بود. نواب به همراه سران ممالكت اسلامی برای بازدید از بخش اشغالی قدس به مرز #بیت_المقدس رفت.
در كنار مرز, رهبر فداییان متوجه مسجد مخروبهای در داخل بخش اشغالی بیت المقدس گشت. ناگهان شتابان به روی تخته سنگی ایستاد و گفت: «آن مسجد مخروبه را میبینید, میخواهیم برویم آنجا و نماز بخوانیم. هر كس آماده شهادت است با ما همراه شود.»
● با نوای #لبیك حاضران سید از روی تخته سنگ پایین آمد و گفت: «من جلو میروم و شما پشت سر من بیایید.» همه به راه افتادندو نواب با دست خود سیم خاردار را پایین كشید. سربازان اسراییلی در حالیكه دستهایشان روی ماشه مسلسل بود, با تعجب به آنها نگاه میكردند. سران ممالكت اسلامی به فرزند پاك رسول خدا (ص) اقتدا نمودند و نواب قامت به خدای قیامت بست.
● نماز به پایان رسید. #نواب_صفوی با جلال و شكوه در میان سران ممالكت اسلامی به محل جلسات مۆتمر بازگشت. دكتر سوكارنو از كشور اندونزی به نواب گفت: «آن زمان تحت تأثیر احساسات بودیم و الان تحت تأثیر عقل.
این پسر پیغمر, فكر نكرد اگر یك سرباز اسرائیلی ماشه اسلحهاش را میچكاند, همه ما كشته شده بودیم. چرا این كار را به این صورت انجام دادی؟» نواب با لبخند به او گفت: «اتفاقاً آرزویم این بود كه در اینجا #شهید بشوم, چون ما نماینده ملتهای مسلمان منطقه هستیم.
ملتهای مسلمان نمیدانند كه در این قسمت از دنیا چه فاجعهای اتفاق افتاده است. من دلم میخواست همه ما شهید میشدیم. شاید ملتهای اسلامی, تحریك میشدند و با شهادت ما علیه اسرائیل, قیام میكردند.»
● آن روز #نماز نواب این درس را به دنیا داد كه اگر همه با هم متحد باشند, هیچ حكومتی هر چند قدرتمند, نمیتواند كاری انجام دهد.
●➼┅═❧═┅┅───┄
💠#داستان
👈بدگویی
سعدی می گوید؛ در روزگار جواني، من در مدرسه ي نظاميه درس مي خواندم، شب و روز مشغول مطالعه و تحقيق بودم.
يکي از دوستانم به من حسادت مي کرد،
اين قضيه را براي استادم تعريف کردم،
او تا سخن مرا شنيد با عصبانيت گفت : عجب! تو حسد را از دوست خود نمي پسندي، آن وقت غيبت کردن را روا مي داني؟!
اگر او با حسادت به سوي آتش دوزخ مي رود تو با غيبت در همان راه حرکت مي کني !
#خواندنی
💠#داستان
👈پسر زیرک
ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﺯﻣﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻧﺎﺩﺭﺷﺎﻩ ﺍﻓﺸﺎﺭﻋﺰﻡ ﺗﺴﺨﻴﺮ کشوری ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﻛﻮﺩﻛﻲ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ ﻛﻪ به ﻣﻜﺘﺐ ﻣﻴﺮﻓﺖ؛ ﺍﺯﺍﻭ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭘﺴرﭼﻪ ﻣﻴﺨﻮﺍﻧﻲ؟
ﭘﺴﺮ گفت: ﻗﺮﺁﻥ
ﻧﺎﺩﺭ ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ : ﺍﺯ ﻛﺠﺎﻱ ﻗﺮﺍﻥ؟
ﭘﺴﺮ ﮔﻔﺖ : ﺍﻧﺎ ﻓﺘﺤﻨﺎ ...
ﻧﺎﺩﺭ ﺍﺯ ﺷﻨﻴﺪﻥ ﻧﺎﻡ ﻗﺮﺁﻥ ﻭﺁﻳﻪ " ﺍﻧﺎ ﻓﺘﺤﻨﺎ " ﺧﺮﺳﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﻓﺎﻝ ﭘﻴﺮﻭﺯﻱ ﺭﺍ ﺩﺍﺩ؛👌
ﭘﺲ ﻳﻚ ﺳﻜﻪ ﺯﺭ ﺑﻪ ﭘﺴﺮ ﺩﺍﺩ😳
ﺍﻣﺎ ﭘﺴﺮﺍﺯﮔﺮﻓﺘﻦ ﺁﻥ ﺍﻣﺘﻨﺎﻉ ﻛﺮﺩ !😒
ﻧﺎﺩﺭ ﮔﻔﺖ : ﭼﺮﺍﻧﻤﻴﮕﻴﺮﻱ؟
ﭘﺴﺮ ﮔﻔﺖ : ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﺮﺍﻣﻴﺰﻧﺪ ﻭ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ ﺍﺯ ﻛﺠﺎ ﺁﻭﺭﺩﻱ؟ !
ﻧﺎﺩﺭ ﮔﻔﺖ : ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﮕﻮ ﻧﺎﺩﺭ ﺷﺎﻩ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺩﻩ،
ﭘﺴﺮ ﮔﻔﺖ : ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺑﺎﻭﺭﻧﻤﻴﻜﻨﺪ، ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ ﻧﺎﺩﺭﺷﺎﻩ ﻣﺮﺩ ﺳﺨﺎﻭﺗﻤﻨﺪﻱ ﺍﺳﺖ ﺍﻭ ﺍﮔﺮ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﺑﻪﺗﻮ ﺳﮑﻪ ﺑﺪﻫﺪ ﻳﻚ ﺳﻜﻪ ﻧﻤﻴﺪﺍﺩ ﺯﻳﺎﺩ ﻣﻴﺪﺍﺩ و تو را پیاده راهی نمیکرد !😑
ﺣﺮﻑ ﺍﻭ ﺑﺮﺩﻝ ﻧﺎﺩﺭ ﺷﺎﻩ ﻧﺸﺴﺖ ﻭﻳﻚ ﻣﺸﺖ ﺳﮑﻪ ﺯﺭ ﺩﺭ ﺩﺍﻣﻦ ﺍﻭ ﺭﻳﺨﺖ و اسبی به او داد تا راهی شود .😶
#خواندنی