eitaa logo
آقــاسَـجّــادٌ
559 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
981 ویدیو
15 فایل
بسم رب المهدی(عج) ولادت: ۱۳۷۰/۱۱/۱۹ شهادت: ۱۳۹۵/۰۷/۰۷ محل شهادت:جنوب حلب مزار #شهید_سجاد_زبرجدے💛: گلزار شهدای تهران، قطعه۵۰ ردیف۱۱۷ شماره۱۴ "تنها کانال رسـمی شهید سجاد زبرجدی در پیام رسان ایتا"
مشاهده در ایتا
دانلود
آقــاسَـجّــادٌ
🍃🕊🌹 مدافع حرم لشکر فاطمیون 🌹 #شهید_رسول_جعفری 🌹 شهید #رسول_جعفری از شهدای مظلوم فاطمیون در ۵ آذ
صحبتهای جالب فرزند در مورد پدرشان : پدر روحیه بسیار خوبی داشت، با همرزمانش که صحبت می کنیم می گویند انگار آقا رسول مال زمین نبود. وقتی از پادگان می آمد روزه می گرفت و مدام سر نماز بود. : تعریف کردند موقع ناهار بود، بابا دیده‌بانی می کرد و همه رفته بودند نماز بخوانند. همان موقع دشمن حمله می کند و نزدیک مقر می شود، پدر خبر نمی دهد و خودش می ایستد. آنقدر نزدیک بودند که نارنجک پرت می کنند و پدر را به شهادت می رسانند. یکی از همرزمانش که بالای سر پدرم می رود می گفت با اینکه خون از بدنش می رفت اما ایشان نوای لبیک یا حسین (ع) و لبیک یا زینب (س) بر لب داشت و می گفت به آنچه خواستم رسیدم. : بعضی وقت ها خودم به پدر می گفتم چطور داغ مهدی را تحمل می کنی؟ چون همه حساب کتاب های پدر دست مهدی بود و در هر کاری با مهدی مشورت می کرد. می گفتم سخت نیست؟ می گفت خیلی سخت است ولی وقتی فکر می کنم حضرت زینب (س) مهدی را قبول کرده ناراحت نیستم و آرزو می کنم من هم زودتر پیش مهدی بروم. درست است در کنار شما هستم و از اینکه شما را می بینم خوشحالم، ولی ناراحتم که هر بار سالم به خانه برمی گردم، می خواهم با افتخار شهید شوم. : بعد از شهادتش، چندتا از دوستان گفتند که بابا را عملیات نمی بردند و می گفتند تو پدر شهید هستی باید بمانی. یکبار بابا بدون اینکه کسی متوجه شود سوار تویوتا شده بود و رویش پتو انداخته بود تا مشخص نشود. وقتی فرمانده متوجه شد، گفته بود آقا رسول شما اینجا چه کار می کنید، پدر هم جواب داده بود آخر شما من را نمی برید مجبور شدم. عملیاتی نبود که پدر در آن نباشد، در ایران هم که بود اخبار را پیگیری می کرد تا اگر عملیاتی بود خودش را به سوریه برساند. : بابا همیشه می گفت یا باید مثل حضرت زینب (س) زندگی کنید یا اسمشان را نیاورید. بعد از شهادتم باید سرتان را بالا نگه دارید. اوایل شهادت برادرم خیلی ها به ما گوشه و کنابه می زدند که چرا مهدی را به سوریه فرستادید، او که اینجا کار داشت و در حال پیشرفت بود. می گفتیم مهدی خودش رفت، می گفتند شما جلویش را می گرفتید. بابا می گفت صبر داشته باشید مگر حضرت زینب (س) کم نیش و کنایه شنید. : یک حاج آقایی تعریف می کرد، زمانی که مزار برادرم را درست می کردند آقا رسول خواسته بود قبر کنارش را نگه دارند. قبل از شهادت پدر چندباری خواستند از این قبر استفاده کنند اما سنگی مانع بود. پدر که به شهادت رسید او را کنار برادر دفن کردیم. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌸🍃 @shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
🍃🌹 ❤️عشق و علاقه #فاطمه به پدرش و بالعکس زبانزد دوست و آشنا بود. تا جاییکه وقتی محرم به مأموریت می‌
🍃🌹 🕊 🌱 اولین بار نبود که سوریه می رفت. این بار هم برای یک دو هفته ای اعزام شد که روز آخر وقتی همه سوار ماشین بودند برای حرکت به سمت فرودگاه دمشق ، محرم از کلاس بیرون می آید و میرود که لباس های نظامی را عوض کندو بیاید برای حرکت. 🌹 در همین حین دو نفر از بچه های سوری می آیند و سراغ محرم ترک (البته با اسم مستعار) را میگیرند که سوال داریم و.... بچه ها هم اتاق محرم را نشان می دهند و این دو نفر می روند و رفتن اینها به اتاق محرم، محرم را آسمانی میکند. یک بسته انفجاری باعث او شد و لقب شهید مدافع حرم را برای ایشان ماندگار کرد. 🌿 کسانیکه ایشان را می شناسند می دانند که ایشان استاد بسیاری از مدافعین حرم حضرت زینب سلام الله علیها بوده است... و همچنین خیلی از شهدای مدافع حرم برات شهادتشان را با توسل به ایشان گرفته اند. 🌻 این بار آخر موقع اعزام چیزی گفت که در ذهنم مانده و همیشه بخاطر دارم. محرم گفت: ✨"هرکجا ظلمی باشد وظیفه ماست که حضور داشته باشیم". ✨ 🌸 برای از حضرت و حضرت و واقعه می گفت. میخواست فاطمه بداند که اگر اتفاقی افتاد برای پدرش رفته است؟ رفته و رفته است؟ این ها را برای ما توضیح می داد و همه در همین خلاصه می شد. @shahid_sajad_zebarjady