«شب صورتی» قصه دل مشغولیهای یک نوجوان است و در آن از چاشنی عشق هم استفاده شده است.
عشق نوجوانانه در این رمان وجود دارد که سعی دارد به نوعی آن را مدیریت کند. در این کتاب یک روحانی دوستداشتنی به نام آسیدمحمدعلی وجود دارد که با نوجوان قصه دوست میشود و به او میآموزد که چطور عشق خود را مدیریت کند.
از آنجا که پدربزرگ سینا -پسر نوجوان قصه- با پدرش روابط تیره و تاری دارد، و شخصیت نوجوان قصه سعی دارد در این میان الفت و دوستی برقرار کند، میتوان این کتاب را اثری درباره دوستی، احترام به بزرگترها دانست که یزد و ارزشهایی که در این جغرافیا مطرح است را نیز معرفی کرده است.
#شب_صورتی
#رمان_مذهبی
#سالار_مظفری
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
در بخشی از متن این کتاب می خوانیم:
کتابخانه ی وزیری شلوغ بود و زمزمه ی لطیفی از نفس کشیدن و جابه جایی به گوش می رسید.سینا دو ساعت مطالعه کرده بود.برخاست برود که احسان را در انتهای سالن دید.رفت و دست روی شانه اش گذاشت.احسان به نشانه ی لبخند،یکی از دو گوشه ی لبش را اندکی بالا برد.سینا بیخ گوشش گفت:
«میشه بیای بیرون؟»
کتاب شب صورتی/صفحه 277
#شب_صورتی
#معرفی_کتاب
#رمان_مذهبی
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
هدایت شده از شهیدانه
گلچینی از کتاب شب صورتی:
خودش را روی صندلی انداخت. قلبش شروع کرده بود به نقاره زدن. دست روی سینه گذاشت. شاید آمده بودند نمایشگاه را ببینند. از جا پرید. دستپاچه شده بود. نمیدانست توی آشپزخانه قایم شود یا اتاق خواب. به خودش گفت: «برای چی باید مثل دزدها قایم بشم؟ کار بدی که نکردهم. با این کارهای بچگونه، خودمو رسوا میکنم.»
خبری نشد. با احتیاط به پنجره نزدیک شد. صدای خنده شنید. از گوشۀ پرده به حیاط نگاه کرد. باورش نمیشد! پس از دو هفتۀ سخت، بالأخره داشت او را میدید. نگین و خواهرش هر کدام، خوشهای انگور را زیر شیر حوض شستند و رفتند روی تاب نشستند. میگفتند و میخندیدند و آرام تاب میخوردند. نگین شبیه رامین میخندید. یک دستش را دور شانۀ ریحانه انداخت و با دست دیگر، خوشۀ انگور را بالای سر او گرفت تا قطرههای آب، روی سر و صورتش بریزد. یک چشم نگین به پنجرههای بالای ایوان بود تا کسی او را در آن حال نبیند. ریحانه خواست تلافی کند که نگین پایین خوشهاش را گاز زد. باز خندیدند. سینا بیصدا میخندید، گرچه به نظرش عادلانه نبود که خودش آنقدر به او فکر کند و او اینقدر بیخیال و شاد باشد! در خیالش هم نمیگنجید بتواند پس از آن شب صورتی، او را مخفیانه و آن همه نزدیک، تماشا کند. هم از دزدانه دید زدن، بدش میآمد، هم آرزویش این بود که تا ابد، پشت آن پنجره بایستد و تماشایش کند.
این کتاب در 80 فصل با 388 صفحه ودر شمارگان 2500 جلد، عرضه گردید.
#شب_صورتی
#رمان_مذهبی
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توصیههای رهبر انقلاب در مورد اهمیت #کتابخوانی
🔹سلامت فکری را با کتابخوانی تأمین کنید.
🔺نسل نوجوان ما، سلامت جسمی، معنوی و روحی و سلامت فکری و عقلانی داشته باشد؛ آنوقت، آینده کشور را تأمین میکند.
#مسابقه
#تنها_زیر_باران
#شهید_مهدی_زین_الدین
#انتشارات_حماسه_یاران
www.hamasehyaran.ir
در بخشی از متن این کتاب می خوانیم:
سرم گرم کتاب ها بود که گودرزی آمد توی مغازه؛پاسبان دور میدان بود،با هم سلام علیک داشتیم،گاهگداری سر می زد؛آدم جنس خرابی نبود.روی صندلی،رو به رویم نشست و گفت:«این چند شبه بی هوا ریخته ن توی بعضی خونه ها.کتابای ممنوعه پیدا کردن.وقتی پرسیدن از کجا آوردند گفتن از فلانی گرفتیم.حواست باشه.دیر یا زود میان سراغت.»پایش را که گذاشت بیرون،دست جنباندم و کتاب ها،رساله ها،اعلامیه و عکس ها را از گوشه و کنار مغازه جمع کردم.بعد هم رفتم خانه.نوارهای زیادی داشتیم،همه را داخل پیت ریختم و چال کردم توی باغچه.
نشسته بودم که یکهو در مغازه با شتاب باز شد و چند نفر گردن کلفت ریختند تو.فکرش را هم نمی کردم به این زودی بیایند.خودم را نباختم.نگاهی به مهدی انداختم؛خون سرد سرجایش نشسته بود.همه ی قفسه ها را گشتند و ویترین را به هم ریختند؛مغازه را کردند بازار شام.همه ی نگرانی ام دوسه تا کارتن کتابی بود که گوشه ی مغازه گذاشته بودم.اگر می دیدند،حسابمان پاک بود.مهدی پر دل و جرئت بود.پیش چشم مامورها کارتن ها را برد و گذاشت کنار جوی آب جلوی مغازه.طوری وانمود کرد که انگار تویشان ،زباله و کاغذ باطله است.کارتن آخر را که برد دیگر برنگشت.مامورها هر چه قدر تقلا کردند،چیزی دستشان نیامد.شاخ و شانه کشیدند و رفتند.پشت سرشان کرکره مغازه را پایین دادم و بی مکث رفتم خانه.وقتی رسیدم،دیدم خانه را محاصره کرده اند.شمردم،22 نفر مامور جلوی در و بالای پشت بام بودند.همه جا را گشتند؛حتی اتاقی که انبار کتاب بود.خیلی ریخت و پاش کردند بلکه مدرک جرمی پیدا کنند،ولی به در بسته خوردند.تمام مدتی که داشتند خانه را تفتیش می کردند،بچه ها مشغول کار خودشان بودند و حاج خانم پشت چرخ،خیاطی می کرد.مامور ساواکی که داشت گزارش می نوشت،نتوانست جلوی تعجبش را بگیرد،شاید هم از حرصش بود،گفت:«ما هر جا می رویم همه می ترسن،رنگشون می پره و تنشون می لرزه،اون وقت شما عادی نشستید و این خانوم داره خیاطی می کنه!»راستش وقتی آن همه مامور را دیدم که داشتند زندگی مان را زیرورو می کردند دل نگران شدم،اما آرامش اهل خانه آرامم کرد.در جوابش اطمینان را چاشنی صدایم کردم و گفتم:«ندزدد،نترسد.ما کاری نکردیم که بترسیم.»
بعد رفتنشان فهمیدم مهدی یک نفس از مغازه تا خانه دویده و به مادرش خبر داده.همه ی کتاب ها را از دم دست برداشته بودند.دوتا کتاب را هم که چون فرصت نشده،حاج خانم گذاشته بود زیر چادرش و نشسته بود پشت چرخ خیاطی.
به روایت حاج عبدالرزاق زین الدین؛پدر شهید
کتاب تنها زیر باران/صفحه 43 و 44
#کتاب_تنها_زیر_باران
#شهید_مهدی_زین_الدین
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
آقای قربانی نویسنده کتاب «تنها، زیر باران» درباره ی ویژگی های این کتاب گفت:
"علت عمده انتخاب زندگی این شهید برای تالیف کتاب با وجود اینکه نویسندگان دیگری به آن پرداختهاند این بود که در کتابهای پیشین با تمام نقاط قوتی که دارند بیشتر به شخصیت نظامی و دوران فرماندهی شهید پرداخته شده و دیگر برهه های زندگانی او کمتر دیده شده است.
تفاوتی که متن این کتاب با کتابهایی که در حوزه زندگی شهید زینالدین نوشته شده در این است که "تنها زیر باران" با رعایت یک سیر تاریخی سعی کرده هر روایت را در زمان خود بیان کند.
بنابراین از ویژگی های مهم این اثر آن است که به برهه های کم شنیده شده در آثار پیشتر از خود پرداخته و فی المثل به فعالیتهای انقلابی، حضور در جهاد سازندگی، اطلاعات سپاه قم، اطلاعات سپاه سوسنگرد و دزفول، اشاره کرده است.
این محصول کوشیده روایت هایی را به تصویر بکشد که هریک دارای واقعه و رخداد هستند تا بدین وسیله متنی روان و جذاب پیش روی خواننده قرار گیرد.
نکته حائز اهمیت دیگر در این کتاب روایت زندگی شهید از قول همسر وی در کنار روایت همرزمان است و نشانگر آنکه این فرمانده مقتدر صحنه های جنگ نسبت به همسر و خانواده خود تا چه اندازه دقت نظر داشته است."
این کتاب هم اکنون از سوی انتشارات حماسه یاران محور یک مسابقه کتابخوانی قرار گرفته که از 13آبان آغاز شده و تا 12بهمن ماه امسال ادامه دارد.
#تنها_زیر_باران
#شهید_مهدی_زین_الدین
#معرفی_کتاب
#انتشارات_حماسه_یاران
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
اخیرا کتابی تحت عنوان «تنها؛زیرباران» به قلم مهدی قربانی در 312 صفحه توسط نشر حماسه یاران به چاپ رسیده؛ نویسنده در این کتاب خاطرات کمتر شنیده شده و جذابی را از کودکی تا لحظه شهادت مهدی زین الدین با روایتی نو و جذاب از زبان خانواده و دوستان شهید به رشته تحریر درآورده است.
شهید زین الدین که به خاطر نبوغ منحصر به فرد و معنویت درونیاش از بزرگان و نامداران هشت سال دفاع مقدس به شمار میرود، نوجوانی و جوانی درخشانی را نیز داشته؛ کسب رتبه چهارم کنکور تجربی و دعوتنامهای از پاریس برای ادامه تحصیل تنها گوشهای از حوادث پر فراز و نشیب زندگی این سردار سرافراز اسلام بوده است.
مهدی زین الدین، در اوج جوانی و با وجود تجربه کم در عرصه مدیریت و جنگ، تبدیل به یکی از شاخصترین فرماندههای آن سالها میشود و این یکی از مهمترین دلایلیست که باید به خاطرش، از زین الدین گفت و از زین الدین شنید. زین الدینی که رهبر معظم انقلاب در توصیفش میگوید که او ستارهای درخشان بود و فقدانش ما را داغدار کرد.
#تنها،زیر_باران
#شهید_مهدی_زین_الدین
#معرفی_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
°•°• در محضر شهید
💌 نزدیك عملیات بود.
می دانستم دختردار شده. یك روز دیدم سر پاكت نامه از جیبش زده بیرون.
📸 گفتم: این چیه؟
گفت: عكس دخترمه.
گفتم: بده ببینمش. گفت: خودم هنوز ندیدمش!!
🔆 گفتم: چرا؟
گفت: الآن موقع عملیاته. می ترسم مهر پدر و فرزندی كار دستم بده. باشه بعد...
#سردار_شهید_مهدی_زین_الدین
#شهید
#تنها،زیر_باران
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
رمان وقتی دلی مانند خیلی از رمان ها، با بیان یک رویداد و تکرار آن در ابتدای فصل هایش، به صورت پلی بک به عقب برگشته و به بازگویی وقایع می پردازد. در این رمان ابتدا خواننده خود را در سال شصت و یک هجری، زمانی که امام حسین علیه السلام به شهادت رسیده می بیند و صحنه توسط نویسنده به گونه ای متصور شده که پیرزنی در کنار قبری از قبور شهدای احد قرار دارد و شاهد نزدیک شدن کاروانی است. کاروان متشکل از افرادی است که راهی مدینه هستند و برای خواندن فاتحه به سوی قبور شهدای احد می روند.
شهسواری کوشیده با پیوند وقایع به هم قالب رمان را پی ریزی کند که در این امر موفق بوده است. مهمترین بخش این کتاب که شاید بتوان آن را هدف نویسنده برای نگارش این کتاب دانست ماجرای هجرت مسلمانان به یثرب است که با مشورتی که در بین مسلمان و با حضور پیامبر و امیرالمومنین صورت می گیرد تصمیم می گیرند که قبل از هجرت مسلمانان گروهی برای آماده کردن فضای و بررسی یثرب به این شهر سفر کنند که سرپرستی این گروه با پیشنهاد امیرالمومنین علیه السلام، به مصعب بن عمیر واگذار می شود. حضرت امیر علت این پیشنهاد را اینگونه فرموده اند: «مصعب فردی آگاه است. هم قرآن را بسیار خوب می داند و هم مومنی پاک است. وی از خانواده ای بزرگ و زیبارو بوده و جاذب دل مردمان است.»
جالب است بدانید که مصعب بن عمیر شخصت اصلی رمان وقتی دلی، ملقب به اولین قاری قرآن اسلام است چرا که قرآن را به زیبایی تلاوت می کرده. مصعب در جنگ احد با از دست دادن دو دست خود و مورد اثابت نیزه قرار گرفتن به شهادت می رسد و اولین شهیدی است که بدون کفن دفن می شود.
#وقتی_دلی
#مصعب_بن_عمیر
#معرفی_کتاب
✅ پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
وقتی دلی رمانی است تاریخی در مورد یکی از اصحاب خاتم پیامبران. فردی که از خانواده ای ثروتمند زاده شده و زیبارو است. پدر او «عمیر» و مادرش «خناس» از ثروتمند ترین افراد مکه اند و این شایعه همواره نقل مجالس کفار قریش بوده که مشتی فقرا و گدایان در اطراف محمد (ص) جمع شده اند، اما همانطور که بیان شد این جوان دو ویژگی داشت که از این لحاظ اسلام آوردنش کفار را عصبانی کرد: یکی این که خانواده اش پولدارترین خانواده مکه بودند. «عمیر»، پدرش بسیار فرد ثروتمندی بود و علاوه بر این همسرش «خناس»، مادر وی هم زن بسیار ثروتمندی بوده و اگر نگوییم این خانواده ثروتمندترین خانواده مکه هستند، لااقل یکی از ثروتمندترین خانواده های مکه اند. این جوان همان مصعب است. مصعب بن عمیر.
#وقتی_دلی
#مصعب_بن_عمیر
رمان_مذهبی
✅ پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
مردی که چهره او دیده نمی شد؛ با خشونت دخترکی را در میان گودالی کوچک و قبر مانند قرار داد و بی معطلی شروع به خاک ریختن بر روی دخترک کرد. دختر شروع به فریاد زدن کرد. خاک به سرعت دختر را پوشاند و مرد کم کم از کار دست کشید و هراسان نگاهی به گودال انداخت و آنجا را ترک کرد و سرانجام از نگاه پسرکی که بالای گودالی بود، ناگهان یک پای دختر از زیر خاک بیرون آمد که خلخالی بر پاداشت.»
#وقتی_دلی
#رمان_تاریخی
#بریده_کتاب
✅ پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
رسول الله نزدیک شد. همه کنار رفتند. پیامبر خدا که پیکر مصعب را دید اشک بر دیدگانش روان شد. رو به جنازه گفت «هنگامی که تو را در مکه می دیدم از تو خوش لباستر کسی نبود و حالا کفنی نیست تا بدنت را بپوشاند و اکنون سر آغشته به خون تو با یک عبای پشمینه پوشیده شده است.»
به دستور پیامبر جنازه را بدون کفن دفن کردند او نخستین شهید تاریخ اسلام بود که بی کفن به خاکش سپردند. از آن پس بود که این سنت محمدی بر قرار شد که شهدای جنگ در اسلام نیازمند کفن نباشند.
#وقتی_دلی
#رمان_مذهبی
#بریده_کتاب
✅ پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
مهمترین بخش این کتاب ماجرای هجرت مسلمانان بهیثرب است. این هجرت با مشورت در بین مسلمان و با حضور پیامبر و امیرالمومنین صورت میگیرد و تصمیم بر آن میشود که قبل از هجرت مسلمانان گروهی برای آماده کردن فضا و بررسی یثرب به این شهر سفر کنند. سرپرستی این گروه با پیشنهاد امام علی(ع)، به مصعب بن عمیر واگذار میشود.
در بخشی از داستان، مصعب بن عمیر با همراهی عدهای از مسلمین در جریان رهسپار شدن به حبشه با کاروانی همراه و همسفر میشوند. در میان راه عدهای از دزدان قصد حمله به کاروان را دارند که مردی از کاروانیان از خوف آنان بتی چوبی را از دستمال بیرون میآورد و به نوعی از بت کمک میخواهد که ما را از آنان حفظ کن، اما پس از جنگ گویی به این نتیجه رسید که این بت و هیچ بتی اصلا نه توان دفع بلا را از دیگران دارد و نه حتی از خود او. در این فکر غوطهور بود که ناگهان فردی از کنارش میگذرد و غیر عمد به شانه او برخورد میکند، بت از دست مرد بر زمین میافتد و باد آن را با خود به بیرون از چادر میبرد.
این کتاب در ۱۰ فصل و یک خاتمه با نام فصل آخر، با زبانی سا و روان نگاشته شد و در ۳۸۱ صفحه در موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب چاپ شده است.
#وقتی_دلی
#رمان_مذهبی
#کتاب_خوب_بخوانیم
✅ پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98