چادر خونین
نشسته است به خون چادر سیاه و سپیدت
رسیده اول پاییز، صبح روشن عيدت
نشسته بودی و چشمت به بارگاه زلالی...
زلال مثل همان اشکهای سرخ و سپیدت
و غرق درددلی ساده بود دخترک تو...
رسید پیک شهادت و بیحساب خریدت
زن شهید! زن زندگی! چه آخر خیری!
تمام معنی آزادی است وصف شهیدت
سلام من به تو! امشب بهشت منتظر توست
بهای چادر خونین توست صبح امیدت.
✍🏻 حامد اهور
شهدای_حرم_شاهچراغ
زن_زندگی_شهادت
#حجاب #شیراز_تسلیت
ایران_تسلیت #شاهچراغ
@maghar98
45.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ ماشاءالله به این دختران دهه هشتادی
به این اندک بد حجابان بد ذهن و بی فکر نگاه نکنید، دختران این سرزمین اعم از باحجابان و بدحجابان انقلابی به وقت حوادث خیلی خوب پای کار هستند👌
🔹 این روز ها دهه هشتادی هامون خیلی ترکوندن، زن زندگی آزادی یعنی این😊
🔹اجرای سرود بنات الحیدر در میدان آزادی☝️
🔹 با حضور دخترانِ باحیا و پسرانِ غیورِ ایرانِ قوی در کنار نیروهای امنیت
🔻اجازه ندیم فقط زشتی ها و مشکلات ، که هدف دشمن فقط دیده شدن اینها هست برجسته بشه
ایران_قوی دهه_هشتادی
#زن_عفت_افتخار #لبیک_یا_خامنه_ای #حجاب
مرد_غیرت_اقتدار
maghar98
16.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از خون جوانان حرم😞، لاله دمیده🥀
بابا به حرم آمده با ناله، ولی قدّ خمیده
گوید یارمنیامد،
کس و کارم نیامد،
علمدارم نیامد
#شاهچراغ #شیراز_تسلیت #ایران_تسلیت
@maghar98
شـهــیـــــــــــــــــــدانـــــه
باَیِّ ذَنبِ قُتِلَت
به کدامینگناه کشته شدند؟
شهدای دانش آموز حادثه تروریستی شیراز
#شاهچراغ #شیراز_تسلیت #ایران_تسلیت
شروع کرد بیهدف شلیک کردن به سمتم. از روی خط سیر گلوله و نوری که از لولهی تفنگش در لحظهی شلیک ایجاد میشد محلش را فهمیدم. جایی که فکر میکردم آنجاست را به رگبار بستم. غیب شد. خشاب من هم تمام شد. خواستم خشابم را عوض کنم اما قسمت عقبی خشاب در تفنگ گیر کرد، در حالی که اول باید قسمت جلویش در تفنگ جا میافتاد! حادثهی غافلگیرکنندهی خشاب، رعب شدیدی در دلم انداخته بود، ترس و احساسات متناقضی داشت. من که الان نمیتوانم خشاب تفنگم را جا بزنم، اگر بفهمند کجا هستم چه بلایی سرم میآید؟!
بالاخره توانستم بعد از کلی دردسر و استرس شدید، خشاب را درست جا بزنم. تفنگ را پر کردم و برگشتم عقب. آنجا که رسیدم متوجه شدم فقط من بودم که تا آنجا جلو رفته بودم و هیچ کدام از دوستانم همراهم نبودهاند.
موقع برگشتن به عقب، داخل کانالی که آنجا حفر کرده بودند سقوط کردم، در همان حال به صورت ناخودآگاه دستم روی ماشه بود و همینطور تیراندازی میکردم. بدون اینکه بدانم کجا را میزنم همینطور به اطرافم شلیک میکردم. خدا رحم کرد زخمی نشدم.
به خودم مسلط شدم. برگشتم عقب. حس میکردم پایم خیلی درد میکند، ولی نمیدانستم چرا. کنار یکی از رفقای رزمندهام نشستم و پایم را دراز کردم. گفتم فکر میکنم زخمی شده باشم. پاهایم را که خوب وارسی کرد گفت گلوله نخوردهام و درد ظاهرا به خاطر همان سقوط است.
بعد از مطمئن شدن از اینکه زخمام خطرناک نیست دوباره به سمت خاکریز برگشتم. این بار دوستانم جلوتر رفته بودند. توانستیم همهی سربازان دشمن در خط اول را بکشیم.
#من_در_رقه_بودم #بریده_کتاب
تفکر داعش خطرناک هست، روزی در سوریه و روزی در #شاهچراغ
ازدواج تنها افق پیش روی دختران مهاجر مجرد، برای خروج از مهمان خانه ها بود . داستان های متعددی از فرار بعضی از این دختر ها از مهمان خانه هایی که در اصل یک « زندان نرم » بودند . نقل می شد . در طول مدت انتظار در مهمان خانه و با توجه به شرایط سخت زندگی در آن ها ، دختران مهاجر معمولا به این سمت کشیده می شدند که به اولین خواستگار جواب مثبت بدهند.
خود من هم چند بار به مهمان خانه دختران مهاجر رقه سرزدم تا همسری پیدا کنم اما غالبا جواب امیر مهمان خانه و همسرش منفی بود و می گفتند : « دختر مهاجر جدید با اوصافی که تو می خواهی نداریم .»
روند های اداری کار به این ترتیب بود : مرید که دنبال همسر می گشت باید فرمی را پر می کرد و در آن توصیفات و اصلیت دختر مهاجری را که دوست داشت با او ازدواج کند می نوشت . اگر یک نفر با چنین شرایطی پیدا می شد ، جلسه « آشنایی شرعی » بین او و آن دختر ، با حضور امیر مهمان خانه و همسرش برگذار می شد و اگر دو طرف توافق داشتند ، ازدواج صورت می گرفت .
#من_در_رقه_بودم
#بریده_کتاب
تفکر داعش خطرناک هست، روزی در سوریه و روزی در #شاهچراغ
در آن سوی خاکریز شروع به جلو رفتن کردم. شروع کردم به شلیک به سمت پنجره ها و درب های ساختمانی که روبرویم قرار داشت. تقریبا می دویم و بدون وقفه تیر می انداختم. در همان لحظات مدام مشغول گفتن ذکر خدا بودم. بالاخره رسیدم به ساختمان.
صدای گلوله ها را می شنیدم و خط سیر گلوله هم نشان می داد محل شلیکشان کجاست. صدای الله اکبر و انفجار و صدا کردن ها همه جا را پر کرده بود.
جلوی درب ساختمان ایستادم. حس کردم شبح یک نفر را داخل ساختمان می بینم. صدای تند راه رفتنم باعث شد شک کند. با لهجه ی سوری پرسید: «تو کی هستی؟» من هم با همان لهجه پرسیدم: «تو کی هستی؟» با لحنی عصبانی گفت: «می گویم کی هستی؟»....
#من_در_رقه_بودم
#بریده_کتاب
تفکر داعش خطرناک هست، روزی در سوریه و روزی در #شاهچراغ