السلام علیک یا فاطمه الزهرا:
#یادت_باشد
یک کتابی تازه خواندهام که خیلی برای من جالب بود. دختر و پسر جوان -زن و شوهر- متولّدین دههی ۷۰، مینشینند برای اینکه در جشن عروسیشان گناه انجام نگیرد، نذر میکنند سه روز روزه بگیرند! به نظر من این را باید ثبت کرد در تاریخ که یک دختر و پسر جوانی برای اینکه در جشن عروسیشان ناخواسته خلاف شرع و گناهی انجام نگیرد، به خدای متعال متوسّل میشوند، سه روز روزه میگیرند. پسر عازم دفاع از حریم حضرت زینب (سلاماللهعلیها) میشود؛ گریهی ناخواستهی این دختر، دل او را میلرزاند؛ به این دختر -به خانمش- میگوید که گریهی تو دل من را لرزاند، امّا ایمان من را نمیلرزانَد! و آن خانم میگوید که من مانع رفتن تو نمیشوم، من نمیخواهم از آن زنهایی باشم که در روز قیامت پیش فاطمهی زهرا سرافکنده باشم! ببینید، اینها مال قضایای صد سال پیش و دویست سال پیش نیست، مال سال ۹۴ و ۹۵ و مال همین سالها است، مال همین روزهای در پیش [روی] ما است؛ امروز این است. در نسل جوانِ ما یک چنین عناصری حضور دارند، یک چنین حقیقتهای درخشانی در آنها حضور دارد و وجود دارد؛ اینها را باید یادداشت کرد، اینها را باید دید، اینها را باید فهمید. فقط هم این [یک نمونه] نیست که بگویید «آقا! به یک گل بهار نمیشود»؛ نه، بحث یک گل نیست؛ زیاد هستند از این قبیل. این دو -زن و شوهری که عرض کردم- هر دو دانشجو بودند که البتّه آن پسر هم بعد میرود شهید میشود؛ جزو شهدای گرانقدر دفاع از حریم حضرت زینب (سلاماللهعلیها) است. وضعیّت اینجوری است.
پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
شماها که متاسفانه کتاب [نمی خوانید]
خیلی اهل کتاب نیستید
بنده کتابخوانم
من خیلی کتاب می خوانم
"دلم می خواهد شما بچه ها،جوانها واقعا کتاب بخوانید"
#حضرت_آقا
#دیدار_دانشجویان
#کتابِ_خوب
۷خرداد۹۷
@maghar98
هدایت شده از زهرا فاضلی
📖 وقتی برای اولین بار پایم را میگذارم خانهی کسی، قبل از هر کجای دیگری میروم سراغ کتابخانهی او... چرا که در کتابخانهی هر فرد، بهتر از هر کجای دیگر خانه، میشود روحیات صاحبخانه را شناخت.
📖 برای پیدا کردن دوستهای جدید، از آنها دربارهی کتابهای مورد علاقهشان میپرسم؛ با اشتیاق میپرسم فلان کتاب را خواندهای؟ و امان از روزی که طرف مقابل نیز بگوید: «آرههههههه خیلی قشنگ بود..» دیگر نمیشود جلوی ما را از حرف زدن درمورد کتابها گرفت...
📖 برای گذراندن اوقات فراغتام گاهی با دوستانم به جای رفتن به کافه و رستوران، به کتابفروشی محله میرویم.
کتاب خریدنِ گروهی را دوست دارم زیرا با دنیای جدیدی از کتابهایی که دیگران خواندهاند و خوششان آمده آشنا میشوم.
📚 @maghar98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نظر رهبری برای کتاب و کتاب خوانی
#فرهنگ_کتابخوانی
پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
سلام. از لطف این دوست خوبمون سپاس گذارم. خوشحالم که وقت میگذارند و کانال را پیگیری میکنند.
هدایت شده از شهیدانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خواندن بخشی از کتاب یادت باشه با صدای همسر شهید سیاهکالی
هدایت شده از السلام علیک یا فاطمة الزهرا
سیره شهید سیاهکالی
سبک زندگی برگرفته از کتاب یادت باشد
ورزش
شهید سیاهکالی اهمیت خاصی به ورزش قائل بودند
بیش از ده سال به عنوان مربی دفاع شخصی صدها شاگرد را تربیت کردند و در مسابقات مختلف کشوری حائز رتبه های برتر شدند
معتقد بودند یار امام زمان باید هم از نظر روح و روان هم از نظر قوای جسمانی آمادگی لازم را داشته باشد
با ورزش سعی می کردند نوجوانان را به سمت هیئت و مسجد و کارهای خوب سوق بدهند
مثل شهید باشیم
شهید می شویم
خرید کتاب یادت باشد
پرفروش ترین کتاب شهدای مدافع حرم
هدایت شده از فروشگاه کتاب جان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 برنامه کتاب باز با حضور دکتر یامین پور (بخش سوم)
معرفی کتاب "رسول مولتان"
وحید یامین پور:
خواندن این کتاب برای همه کسانی که مدعی کار فرهنگی هستند واجب است.
📗📘📙
@sn_shop
هدایت شده از زهرا فاضلی
👆👆👆
#رسول مولتان
گردآورنده: زینب عرفانیان
محتوای کتاب از زبان خانم مریم قاسمی زهد بیان می شود و به حق ایشان از امانتی که از شهید بزرگوار سیدمحمدعلی رحیمی در دل و جانشان داشتند جانانه دفاع و به درستی بیان کردند.
سیر کتاب از آشنایی و سپس ازدواج و کار فرهنگی در ایران، هندوستان، افغانستان و مولتان پاکستان و شهادت شهید رحیمی را در برمی گیرد و نوع بیان و روابط مذهبی و دینی حاکم بر زندگی هیجده ساله این زوج در واقع در واقع انعکاس یک نوع سبک زندگی اسلامی را مطرح می کند.
رسول مولتان، به واقع «مقتل مولتان» است، بیان مظلومیت ها و محرومیت شیعیان در خارج از ایران و مظلومیت مضاعف تر برای افرادی چون شهید رحیمی ها که در نقطه اوج گمنامی و تهمت های داخلی و تهدیدهای خارجی فی سبیل ا... برای اعتلای الله جانفشانی کرده اند و همسر بزرگوار این شهید زینب گونه از راه و هدف شهید دفاع کرده است و این اثر هم در راستای بیان اهداف راه شهید و ادامه این راه بیان شده است.
@maghar98
❇️ کتاب رسول مولتان
🔷 مصلح اجتماعی کسی است که اصلاح کردن و زدودن انحرافات جامعه مهمترین دغدغه اوست. مصلحین نیز مانند انبیاء رسالت خود را در چیزی جز رساندن پیام حق به گوش جان فطرت انسانها نمیبینند.
🔹شهید محمدعلی رحیمی به عنوان یک مصلح اجتماعی این رسالت را روی دوش خود احساس میکرد و تا زمانی که میدانست انسانهایی در این کره خاکی هستند که فطرتشان تشنه حقیقت است لحظهای آرام نمییافت.
🔹رسول مولتان، بیان مظلومیتها و محرومیت شیعیان در خارج از ایران و مظلومیت مضاعفتر برای افرادی چون شهید رحیمیها که در نقطه اوج گمنامی و تهمتهای داخلی و تهدیدهای خارجی فی سبیلالله برای اعتلای اسلام جانفشانی کردهاند و همسر بزرگوار این شهید که زینبگونه از راه و هدف شهید دفاع کرده است.
🔸مطالعه کتاب «رسول مولتان» و مستند «ابوذرها نمیمیرند» جهت فهم و آشنایی با زندگی انقلابی و انسانهای متعهد به آرمانهای اسلام و انقلاب، برای اندیشهجویان دانش استراتژی ضروری است.
پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
رسول مولتان، روایتی از زندگی رایزن فرهنگی ایران، محمد علی رحیمی که در کشور هند و شهر مولتان پاکستان رایزن بود. توسط انتشارات سوره مهر نشر یافته.
"رسول مولتان" روایتی جالب از دلدادگی مردی در غربت به ارزش های انقلاب اسلامی و اسلام است. در این کتاب، تمام داستان زندگی شهید، از زاویه دید همسر شهید روایت شده است.
محمدعلی رحیمی شهیدی است که عمر خود را در هند، پاکستان، آفریقا و افغانستان صرف ترویج ارزشهای انقلاب اسلامی و تشیع راستین کرد و با منش و گفتار خود بر وحدت و نزدیکی میان همه مذاهب اسلام تاکید و با تبلیغ زبان فارسی سعی بر توسعه عمق استراتژیک انقلاب اسلامی داشت.
این کتاب به لحاظ برخورد فرهنگی شهید با جریانات تکفیری و روایت روزهایی که شهید رحیمی در غربت، زیر تیغ وهابیت گذراند و میدان را خالی نکرد، جذابیت بالایی دارد. به ویژه اینکه متن آن روایت کننده فعالیتهایی است که در نهایت به شهادت این سردار بزرگ فرهنگی انقلاب اسلامی توسط نیروهای تکفیری در پاکستان انجامید.
توجه ویژه بع توصیفهای جزئی از محیط خانه و کارهای خانه، رسیدگی به درس و تربیت و کارهای فرزندان در شرایط دشوار غربت دهه شصت و نیمه اول هفتاد، شرح دقیق حالات روحی و تاثیر و تأثرها در رفتارهای راوی را بیان می کند.
پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
شهیدانه
رسول مولتان، روایتی از زندگی رایزن فرهنگی ایران، محمد علی رحیمی که در کشور هند و شهر مولتان پاکستان
السلام علیک یا فاطمه الزهرا:
ابوذر و ربذه (فرازهایی از نامه شهید رحیمی به دوستانشان)
بسم الله الرحمن الرحیم
برای من حقیر تا کنون “ابوذر” فقط یک نام بوده و “ربذه” فقط یک مکان. و اینک آرام آرام ذره ای فهیمده ام که ابوذر تنها یک نام نیست بلکه روحی است به بلندای همه غریبان و بیکسان، و ربذه تنها یک مکان محدود نیست بلکه فضایی است برای تمام غریبان. و حقیقتاً چه عالمی است، این عالم ابوذر و ربذه که هم یک بیابان بی کسی است و هم بارش عطر کرامت.
…گفتنی بسیار است اما نمیدانم از چه بگویم و از کجا؟ همینقدر بگویم که از ایران پا به بیرون میگذاری غریبی شیعه و غربت شیعیان را با تمام وجودت حس میکنی و کلاً مسلمانان را گونه ای دیگر می بینی، بریده از محتوای اسلام و چسبیده به بعضی از ظواهر….
سید محمد علی رحیمی
پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
#کتاب_خوندم
#رسول_مولتان
روایت زندگی شهید رحیمی
.وقتی رسول مولتان را میخوانی در مقابل خود زنی را میبینی که بیشتر روزهای جوانی اش را در غربت گذرانده و در پایان تلخ سفر، همسر و هم سنگر و هم سفرش را از دست داده است... این بانو بیشتر به اسطوره شبیه است تا به واقعیت. الگویی که برای نسل من و بعد از من دست نیافتنی ست، الگویی که شاید تکرار شدنش خیلی بعید باشد.
خود شهید هم از جمله مردان غیوری بوده که با هجرت، متعالی شد و شهادتش توسط اشقیای این عالم رقم خورد.
کتاب رسول مولتان روایت زندگی #شهید_سید_محمدعلی_رحیمی است از زبان همسر شهید است.
#کتاب خوندن
پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
ایشان خصلتهای رفتاری خاصی داشتند و انسان دوستی و محبت به مستضعفین سرآمد همه فعالیتهایشان بود.ویژگی دیگری که ایشان بین همکاران به آن شناخته شده بودند کم خوابی بود.
وقتی همه کارهای روزانه را انجام می دادند تازه نوبت به خدمت های خارج از وظایفشان و امور اداری میرسید، و راه حلی که برای کمبود وقت پیدا میکردند کم کردن ساعات خواب و استراحتشان بود. هیچ وقت کار را کنار نمی گذاشتند. شده بود تا صبح نخوابند، نمی خوابیدند ولی کار را به نحو احسن انجام داده و به پایان میرساندند.
به خاطر فرمانبرداری محضشان از امر ولی فقیهشان و محبت بسیاری که به رهبر داشتند فرمایش ایشان در باب ترویج فرهنگ ناب محمدی در داخل و خارج کشور سرلوحه همه کارها و فعالیتهای شهید رحیمی قرار داشت. و در این قضیه اهالی تسنن و تشیع برایش یکسان بودند و فقط به وحدت اسلامی میاندیشید.
پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
نحوه شهادت
در دوم اسفند سال ۱۳۷۵ به انتهای خود رسیدو زندگی اش در شهر ملتان پاکستان ،به ضرب گلوله گروه مسلح صحابه در دفتر کارش ختم به روزی خواری در جوار الله شد.
برای شهید سید محمد علی رحیمی شهادت دروازه های سخت گشوده شونده اش را ، با گلوله ای بر کتف و پیشانیش به روی وی گشود و نامش تا ابد بر صفحه های تاریخ به یادگارماند ودر این میان جسم خاکی اش به رسم امانت در قطعه ۵۰/ ردیف۱۳/ شماره۱۷ تا روز ظهور تنها امید جهان به خاک سپرده شد…
پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
هدایت شده از السلام علیک یا فاطمة الزهرا
🔻معلمی از دانشآموزانش خواست تا در مورد زندگی و مرگ انشا بنویسند، آنچه در ادامه آمده انشای یکی از دانشآموزان هست و طوری معلم رو تحت تاثیر قرار داد که برای او آرزوی مرگ کرد!
🔹به نام خدا. انشایم را با نام زندگی آغاز میکنم. آقا به نظر من زندگی، بدون مرگ معنا و مفهومی ندارد! ما از صبح که بیدار میشویم عزرائیل یار جدا نشدنی ماست. مثلا همین جمعه ای که گذشت، قرار بود خاله پری به ما سر بزند. خواب بودم که مادرم داد زد" الهی خدا مرگت بده! پا نمیشی از این وسط!" همین را که گفت فهمیدم یعنی زود بیدار شو و اتاقت را جمع کن. بعد بابا در حمام را باز کرد و گفت خبر مرگشون کی میان؟ بعد هم که خاله پری آمد و همه خوب و خوش بودیم. البته شوهر خاله پری معتقد است ما خوشی نداریم و با این گرانی ها همه باید سرمان را بگذاریم و برویم بمیریم. بعد هم که خواستند بروند هر چه مامان اصرار کرد، برای ناهار بمانند گفت به مرگ خودم ناهار داریم! و رفتند!
🔹مثلا خود ما آقا، میگوییم خدا کند فلان معلم بمیرد! یا شما خودتان آقا همش میگویید "مرگ! چه مرگتونه". دایی ام میگوید کاش صاحب خانهشان بمیرد. من فکر میکنم صاحبخانه اش هم، هر ماه که اجاره دایی عقب می افتد همین دعا را به جانش میکند! مطمئنم اگر مرگ نبود هیچ کس به ادمه ی زندگی امیدی نداشت!
🔹برای همین من مرگ را خیلی دوست دارم. ما هر روز صبح مرگ را سر صف صدا میکنیم و برای خیلی ها آرزوهای مرگ میکنیم. ماشین بابا هر روز صبح روشن نمیشود و ما میفهمیم که باز یک مرگش شده؛ طوری که بابا میگوید عزرائیل خودت بیا و راحتم کن!
🔹کلا مرگ خوب است. بابا میگوید دیدن مرگ آدمهای بد هم خیلی خوب است، چون یاد میگیریم کار بد نکنیم. در ایام مرگ مدارس تعطیل است و ما کلی زندگی میکنیم. آقا ما اینقدر مرگ را دوست داریم که بعد از فوتبال و والیبال و کشتی...بعد از وزنه برداری چه ببریم و چه ببازیم بالاخره برای یکی آرزوی مرگ میکنیم. عمو احمد میگوید مرگ رحمت خداست و اگر مرگ می آمد نصف مملکت میمردند، جمعیت کم میشد و مشکلات بیکاری، کم آبی و فقر هم رفع میشد!
🔹من فکر میکنم مرگ واقعا چیز خوبی است. پدربزرگم هم که مرد همه میگفتند خدا را شکر که مُرد! راحت شد. مرگ آنقدر خوب است که ما صبح عید نوروز سر قبر همه آدمهای فامیل که مرده اند میرویم و مرده ها را بیشتر از زنده ها دوست داریم. نمیخواهم شعار بدهم اما من فکر میکنم عزرائیل در ایران خیلی پر کار است. این بود انشای من!
🔹انشای دانش آموز که به اتمام رسید معلم گفت: "بمیری. برو بتمرگ!"
✍️علا آزاد (بر اساس نوشته ای از ناصر سبزیان پور)
@maghar98🌺
┗━━━😅😘😍😊━━━┛
شهید محمد علی رحیمی در کلام همسر ایشان
بارزترین ویژگی که شهید رحیمی داشتند تفاوت روزهایشان بود. هیچ وقت اجازه نمی دادند امروزشان مانند دیروزشان بگذرد. همیشه حتی شده بسیار ناچیز و کم سعی میکردند اعمال و کارهایشان با روز قبل تفاوت داشته باشد. و حتما بهتر و مفیدتر از روز قبل باشند. حتی شده یک آیه بیشتر تلاوت قرآن از روز قبل.
در امور مذهبی و اداری و در امور کاری و انجام وظایفشان چنین بودند. در ۱۶ سال زندگی مشترکی که کنار ایشان داشتم، ندیدم دو روز از عمرشان را مثل هم بگذرانند. این تغییرات جزیی کم کم بزرگتر می شد و پله های رشد اخلاقی و عبادی را میدیدم که ایشان شتابان طی می کردند. لوح وجودشان به مرور زمان از کاستیها و عیبها پاک شد و به درجه شهادت رسیدند.
در کنار ایشان حس کردم و دیدم که نیازی به رفتن دنبال کارهای بزرگ نیست. اگر انسان همان کارهای در ظاهر کوچک را درست انجام دهد خود به خود کارهای بزرگ در مسیرش قرار میگیرد و توفیق انجام دادنشان را پیدا میکند و پله پله رشد میکند. مثل شهید رحیمی. در بهمن ماه سال ۷۵ ایشان وظیفه داشتند مثل سایر رایزنها در خانه فرهنگ ملتان که تحت مدیرتشان بود مراسمی برای سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی بگیرند.
ایشان باید گزارش مراسم را به ایران ارسال می کردند و برای ترجمه بعضی مطالب روزنامههای اردو زبان به کمک من نیاز داشتند. من هم به خاطر بعضی جریانات اداری قبول نمیکردم. از ایشان اصرار و از من انکار. دست آخر دلم برایش سوخت. با مظلومیت خاصی گردنش را کمی خم کرد.
حالا به خاطر من انجام بده.
در مقابل این حالتش چارهای جز تسلیم نداشتم.........
@maghar98
#معرفی_کتاب_از_لیست_کتب_کانال
#برش_کتاب
#قصه_های_خوب_برای_بچه_های_خوب
روزی بود و روزگاری بود . صیادی برای شکار به صحرا رفته بود . از دور روباه چاق و خوش رنگی را دید و دنبال او راه افتاد تا روباه به سوراخ خود رفت و صیاد خانه روباه را یاد گرفت . آن وقت صیاد در نزدیک خانه روباه چاله ای کند و لاشه یک مرغابی را که آورده بود در آن انداخت و سرچاله را با خس و خاشاک پوشانید و خودش پشت تپه ای به کمین نشست و فکر کرد که عاقبت روباه بیرون می آید و بوی گوشت او را به طرف چاله می کشد و گرفتارش می کنم و پوست نرم و لطیف او را به قیمت خوبی خواهم فروخت . هنوز ساعتی نگذشته بود که....
@maghar98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قصه_های_خوب_برای_بچه_های_خوب
امام_خامنه_ای: من خودم را از جهت رسيدگی به فرزندانم، بخشی مدیون این مرد و کتاب این مرد میدانم.
پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98