eitaa logo
شهیدانه
2.2هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
10.6هزار ویدیو
18 فایل
🌸🍃 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🌸 *وَلَا تَحسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُوا۟ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَموَ ٰ⁠تا بَلۡ أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهم یُرزقون به یاد شهدای عزیز هستیم تا شهدا شفیع مان باشند مطالب شهدایی و مذهبی و سیاسی روز خادم‌کانال: @Salam_bar_mahdi_fatemehh
مشاهده در ایتا
دانلود
💐برایش یک جفت کتانی خریدم. اولش خوشحال شد، کفش ها را پا کرد و کمی. توی اتاق راه رفت. گفتم: « مبارکه مامان! دیگه اون کهنه ها را نپوش. » به ثانیه نکشید، خنده روی لبهایش ماسید.... گفتم: « خب بگو چی شده مادر. » چشمهایش را دوخت به قالی و گفت : « یاد دوستم افتادم، وقتی راه میریم، کتونی هایش اینقدر پاره ان که ته کفِش جدا میشه ازش، بابا ندارن. » یخ کردم....گفتم : « اینکه غصه نداره محمدم. خیلیم خوبه که به فکر رفیقتی. خب اون کتونی قبلی ها تو ببر بده بهش. » چشمش را از قالب گرفت و دوخت به من. صدایش، لحن سؤال کردنش. حتی دو دو زدن مردمک چشمهایش هنوزم یادم مانده.....از من پرسید: « خدا راضیه؟ » به خودم آمدم دیدم ای دل غافل! چقدر از این بچه عقبم!..... به همین راحتی کتانی های نو را نخواسته بود. کِیف کردم؛ از نخواستنش کیف کردم، و از بزرگ شدنش کیف کردم... وقتی خدا روح بنده ای را برای خودش بخواهد آنقدر وسعت میگیرد که دور و برای ها متحیر میمانند. کن ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
💐برایش یک جفت کتانی خریدم. اولش خوشحال شد، کفش ها را پا کرد و کمی. توی اتاق راه رفت. گفتم: « مبارکه مامان! دیگه اون کهنه ها را نپوش. » به ثانیه نکشید، خنده روی لبهایش ماسید.... گفتم: « خب بگو چی شده مادر. » چشمهایش را دوخت به قالی و گفت : « یاد دوستم افتادم، وقتی راه میریم، کتونی هایش اینقدر پاره ان که ته کفِش جدا میشه ازش، بابا ندارن. » یخ کردم....گفتم : « اینکه غصه نداره محمدم. خیلیم خوبه که به فکر رفیقتی. خب اون کتونی قبلی ها تو ببر بده بهش. » چشمش را از قالب گرفت و دوخت به من. صدایش، لحن سؤال کردنش. حتی دو دو زدن مردمک چشمهایش هنوزم یادم مانده.....از من پرسید: « خدا راضیه؟ » به خودم آمدم دیدم ای دل غافل! چقدر از این بچه عقبم!..... به همین راحتی کتانی های نو را نخواسته بود. کِیف کردم؛ از نخواستنش کیف کردم، و از بزرگ شدنش کیف کردم... وقتی خدا روح بنده ای را برای خودش بخواهد آنقدر وسعت میگیرد که دور و برای ها متحیر میمانند. کن ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98