🌴خونه مون را میبینم. مثل بچه ها دلم برای اتاق مون تنگ میشه. دلم برای خونه شما و اون حیاط بزرگ و درندشت لک زده؛ همون جایی که اینقدر دو تایی ازش خاطره داریم. خرمشهر ما مظلومانه و غریبانه اسیر شد.
🌴 اما، نسرین، من کوتاه نمی آم. هیچ کدوم کوتاه نمی آییم. باید برگردیم و خرمشهر را پس بگیریم. ما به هم قول دادیم به خاطر دوستای شهید مون برگردیم. اگه دست رو دست بذاریم. عراقیا میان آبادانو هم تا چند روز دیگه میگیرن. بعد می آن جلوتر؛ ماهشهر و اهواز و شیراز و حتی تهران،
🌴اونا حمایت میشن. تجهیزات شون قویه. هیچ بعید نیست ازشون. اگر من و آقام و داداشام بیابیم و بشینیم تنگ بغل زنامون، عراقیا دو سه روزه همه ایرانو میگیرن. ما باید برگردیم.
🌴دلم میخواد بچه هام توی خرمشهر به دنیا بیان. عصر، دست بچه هامونو بگیریم و بریم لب شط سمبوسه و فلافل بخوریم. سوار لِنج بشیم . توی خاک و خُل و چاله چوله های خرمشهر فوتبال بازی کنیم. من نمیتونم قبول کنم زنم خونه مردم بخوابه. بچه ام خونه مردم به دنیا بیاد. »
#ساجی
#خرمشهر
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🌴چند روز بعد بهمن آمد. یک کتاب برایم هدیه آورد، فاطمه فاطمه است دکتر علی شریعتی، و یک شیشه عطر. گفت: « حدیثی از پیامبر نقل شده که ایشان فرموده اند: من از دنیا شما به سه چیز علاقه دارم؛ زن و عطر و نماز.»
خندید و دندان های سفید و مرتبش پیدا شد. گفت: « به خدا منم عاشق همین سه چیزم؛ نسرین بانو و عطر و نماز. »
🌴نشستیم توی اتاق خودمان. بعد از چند روز یکدیگر را میدیدیم. توی آن چند روز با جاری هایم حرفم شده بود و دلخور بودم. شروع کردم به تعریف ماجرا و تا توانستم از حرفای تلخی که شنیده بودم برای گفتم. بهمن گوش داد و نداد. با بی اعتنایی نگاهم کرد و گفت: « کتابهایی را که گفتم بخونی خوندی؟ » لجم گرفت. گفتم : « بهمن من چی میگم تو چی جواب میدی.» محکم و جدی گفت: « گوش نداری دیگه. کتاب چی خوندی توی این مدت؟ » نخوانده بودم.
🌴گفت: « نگفتم از علی رضا یا رؤیا کتاب حلیة المتقین رو بگیر و بخون. اگه خونده بودی، هیچ وقت غیبت نمیکردی. عیب نداره. وقت زیاده. حتما بخون. هر وقت خواستی پشت سر یک نفر حرف بزنی، فکر کن یک نفر مرده و تو نشسته ای بالای سرش و چاقو دستته و گوشتاشو میکنی و میخوری. » چندشم شد. گفتم : «اه.... خیلی بی مزه ای! حالم به هم خورد. » از روی پیروزی گفت: غیبت یعنی همین. کسی که ولایت مداره غیبت نمیکنه. »
🌴خنده ام گرفت. چون حتی نمیدانستم ولایت یعنی چه. با شنیدن کلمه ولایت یاد حضرت علی(ع) و عید غدیر می افتادم. نشست و با حوصله هر چه را باید در این باره بدانم برایم توضیح داد.
#ساجی
#خرمشهر
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🌴دو یا سه روز بعد، وقتی دایی محمود به خانه آمد و در را باز کرد، گفت: « مژدگانی بدین. » صورتش پر از خنده بود. من و مادر بی اختیار به هم نگاه کردیم و فریاد زدیم: « بهمن! » دائی مرا در آغوش گرفت و گفت: آره، بهمن پیدا شده و زنده است. »
🌴مادر که از شادی گریه میکرد و دستهایش را توی هوا تکان می داد و کل میکشید. من صورت دائی را غرق بوسه و اشک کردم. مادرم پرسید: « محمود، حالا کجا بوده، ایی همه وقت خو؟ »
🌴 دائی، همانطور که مرا در آغوش گرفته بود، گفت: « توی چولان های بهمن شیر گیر افتاده بوده. خوب اینا قبل از عملیات برای شناسایی مسیر ارتباطی خیلی زحمت میکشن تا زمان عملیات ارتباط نیروها برقرار بشه. توی خشکی و آب کابل میکشن. میله میکوبن برای سیم تلفن صحرایی تا ارتباط با سیم برقرار بشه . بهمن مشغول همچنین کارهایی بوده توی چولان ها. همانطور که توی آب می رفته و کابل کشی میکرده میرسه به خط دشمن. راه برگشتو بلد نبوده. گم میشه. این چند وقت توی آب با جیره غذایی و آب شور لجن زنده مانده. خیلی شانس آورده. الان هم مریضه؛ مثل اون وقتِ نسرین که خونه حاج آقا مکی بود. »
🌴توی گریه و خنده پرسیدم: « حالا کجاست؟ » دائی محمود صورت و پیشانی ام را بوسید. بعد مرا رها کرد و علی را که روی زمین نشسته بود و از شادی ما دست میزد، بغل گرفت و بوسید و گفت: « خرمشهر. قراره امشب تو و علی برین قم، خونه عامو. بهمن زنگ میزنه به شیخ حسین بحرینی تا با شما حرف بزنه.»
#ساجی
#خرمشهر
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🌴کتاب ساجی خاطرات همسر شهید بهمن باقری نوشته بهنام ضرابی زاده، روایتگر سرگذشت یکی از زنان مقاوم و فعال در حوادث و اتفاقات جنگ تحمیلی عراق علیه ایران است.
این کتاب از سالهای کودکی نسرین باقر زاده در خرمشهر شروع میشود و تا زمان جنگ ادامه پیدا میکند.
🌴ساجی روایتگر زنان خرمشهری هست که با حمله غاصبانه صدام آواره از شهری به شهر دیگر شدند و مردانشان دلیرانه از میهنشان دفاع کردند.
روایتگر زنان خرمشهری ای هست که پشت مردانشان ایستادند تا مردانشان با آرامش از خونین شهر خرمشهری دیگر بسازند.
🌴با ساجی میروید به خرمشهری شاد و پر انرژی. سپس به خونین شهری پر از دلیری دلیرمردان. و از آنجا به خرمشهری که با چنگ و دندان دوباره به دست آمده.
ساجی مملو از امید است. امید به برگرداندن خرمشهر به خرمشهری پر از عشق و زندگی. حتما از خواندن این کتاب لذت خواهید برد.
#ساجی
#خرمشهر
#معرفی_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98