نمایشنامه «مفرد، مذکر، غایب» زندگی ملیکا یا نرجسخاتون مادر گرامی امام عصر(عجلاللهتعالیفرجه) است، این نمایشنامه از آشنایی ایشان با کنیزی عرب که وظیفه تدریس زبان عربی را دارد و واسطهای برای تعبیر خوابهای ملیکا و آشنا کردن هرچه بیشتر او با خاندان اهل بیت(علیهمالسلام) و در نهایت ازدواج با شخص امام حسن عسکری(علیهالسلام) است.
علی موذنی بسیار خوب دیالوگها را با زبانی شیرین و داستانی در ذهن خواننده به تصویر میکشد و به نوعی موشکافانه دغدغهها و شرایط احساسی افراد نمایش را بررسی میکند. علی مؤذنی با کتاب “مفرد مذکر غایب” در جشنواره دوسالانه کتاب مهدوی به عنوان رتبه نخست در بخش ادبی مورد تقدیر واقع شد.
#مفرد_مذکر_غائب
#رمان_مهدوی
#امام_زمان(عج)
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
گلچینی از کتاب «مفرد مذکر غائب»:
ملیکا: در فروش من تعجیل نکن.
عمرو: مویم سفید میشود و دندانهایم سیاه و تو روی دستم میمانی.
ملیکا: آیا نباید آن کس که به تملک او در میآیم به دلم بنشیند؟
مردی که آن را در نظر داشته، نزدیک میشود.
عمرو: آمدیم و کسی به دل تو ننشست. تکلیف چیست؟
مرد: سلام بر عمروبن یزید.
عمرو در او دقیق میشود و میشناسد و خوشحال به پا میخیزد.
عمرو: السلام جناب بشر بن سلیمان.
عمرو به جای پاسخ آهی از دل میکشد.
بشر: از قرار رومی است.
عمرو پاسخ نمیدهد.
بشر: فیمتش چند است؟
عمرو: (نا مطمئن) سیصد!
بشر: نام شما چیست خواهرم؟
عمرو: (به شوق آمده) نرجس!
بشر: اگر رومی است چرا نامش نرجس است؟
عمرو: اسم اسم است دیگر جناب بشر! رومی و زنگی ندارد.
بشر نامهای را از پر شالش بیرون میآورد.
ملیکا: (به عمرو) خوشحال باش که من مالک خویش را یافتم.»
#مفرد_مذکر_غائب
#رمان_مهدوی
#امام_حسن_عسگری
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
مفرد مذکر غائب» نوشته علی موذنی شامل نمایشنامه ای درباره ولادت حضرت مهدی (عج) توسط انتشارات کتاب جمکران به چاپ پنجم رسید.
کتاب «مفرد مذکر غائب» نوشته علی موذنی شامل نمایشنامه ای درباره ولادت حضرت مهدی (عج) توسط انتشارات کتاب جمکران به چاپ پنجم رسیده است.
محل وقوع این نمایشنامه، روم شرقی است و زمان آن بین سال های ۲۵۰ تا ۲۶۰ هجری قمری مطابق با سال های ۸۷۱ تا ۸۸۱ میلادی هست.
علی موذنی رمان نویس و نمایشنامه نویس است که مدرک کارشناسی ادبیات نمایشی را در کارنامه دارد و در این نمایشنامه ، اتفاقات مربوط به شب نیمه شعبان را در قالب نمایشنامه روایت کرده است.
چاپ پنجم این کتاب با ۱۳۸ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۷ هزار تومان منتشر شده است.
#مفرد_مذکر_غائب
#رمان_مهدوی
#امام_زمان(عج)
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
موذنی در این نمایشنامه به زندگی و جریان آشنایی و ازدواج ملیکا (نرجسخاتون) با امام حسن عسگری (ع) امام یازدهم شیعیان و پدر بزرگوار مهدی موعود (عج) میپردازد.
علی موذنی در این نمایشنامه که به حق بهترین اثر درباره مادر گرامی امام زمان (عج) است، بسیار هنرمندانه و لطیف با زبانی شیرین و داستانی و دیالوگهای بهجا و پخته با خواننده ارتباطی صمیمانه برقرار کرده است تا عشق سرشار و محبت ناگفتی این زن را به امام یازدهم (ع) بیان کند.
موذنی که پیش از این اثر، «آپارتمان روباز»، «خوشنشین» و کارهای دیگری از او منتشر شده با «مفرد مذکر غایب» توانست مقام نخست بخش ادبی جشنواره دوسالانه کتاب مهدوی را به دست آورد.
جرعه ای از کتاب مفرد مذکر غائب:
خدمتکار ملیکا، معلم جدیدش را که کنیزی عربی است، برای معرفی به اتاق او میبرد:
خدمتکار: بانوی من!
ملیکا: این بار دیگر کیست؟
خدمتکار: معلمهی جدیدتان!
ملیکا: (به هیجان میآید) بگو بیاید.
(خدمتکار خارج میشود. ریحانه وارد میشود و تعظیم میکند)
ریحانه: بانوی بزرگوار!
ملیکا: خوش آمدی. بفرما بنشین.
(ریحانه مینشیند)
ملیکا: نامت چیست؟
ریحانه: ریحانه!
ملیکا: پدرم گفت که تو در تدریس زبان عربی سرآمدی.
ریحانه: تدریس زبان عربی بهترین کاری است که از من بر میآید، اما من خود را در این کار سرآمد نمیدانم.
ملیکا: (مینشیند) چه قدر زمان میبرد تا من عربی را به خوبی تکلم کنم؟
ریحانه: با هوشی که در شما میبینم و درباره آن شنیدهام، دو سال.
ملیکا: مرا نه با هوشم که با اشتیاقم بسنج.
ریحانه: در این صورت یک سال.
ملیکا: حقوق ده سال را از من بگیر و چنان کن که سه ماهه! عربی را به خوبی تو تلکم کنم.
ریحانه: سه ماه؟!
ملیکا: این منم که باید نگران یادگیری باشم نه تو که یاد میدهی.
ریحانه: در این صورت باید شب و روز تمرین کنیم. »
#مفرد_مذکر_غائب
#رمان_مهدوی
#امام_زمان(عج)
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
کتاب #رویای_نیمه_شب
📖برشی از کتاب:
از چند پله سنگی پایین رفت. فقط همین. و در کمتر از یک ماه. ماجرایی را از سر گذراندم که زندگی ام را زیرورو کرد. گاهی فکر میکنم شاید آن ماجرا را به خواب دیده ام یا رؤیای بیش نبوده. اسمی جز معجزه نمیتوانم روی آن بگذارم. گاهی واقعیت آنقدر عجیب و باورنکردنی است که آدم راگیج می کند.
وقتی برمی گردم و به گذشته ام فکر میکنم پایین رفتن از آن چند پله را... سرآغاز آن ماجرای پدربزرگم میگوید: «بله، ماجرای عجیبی بود، اما باید باورش کرد. زندگی، آسمان و زمین هم آنقدر عجیبند که گاهی شبیه یک خواب شیرین به نظر می آیند. آفریدگار هستی را که باور کردی، ایمان خواهی داشت که هر کاری از دست او برمی آید.»
همه چیز از یک تصمیم به ظاهربی اهمیت شروع شد. نمی دانم چه شد که پدربزرگ این تصمیم را گرفت. ناگهان آمد و گفت: «هاشم! باید با من بیایی پایین.» و من ناچار با او رفتم پایین. بعد از آن بود که فهمیدم چطور پیش آمدی کوچک می تواند مسیر زندگی انسان را تغییر دهد. خدای مهربان، زیبای فراوانی به من داده بود.
#رؤیای_نیمه_شب
#رمان_مهدوی
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
شهیدانه
🦋شخصیت اصلی این داستان شخصی به نام ادموند است، ادموند پارکر، جوانی مسیحی از خانواده ای بسیار معروف و سرشناس انگلیسی، دکترای رشته حقوق و از دانشجویان نخبه است. رؤیاهای وحشتناکی گاه گاه به سراغش می آید که معنی آن ها را نمی فهمد، گاهی اوقات احساس می کند عیسی مسیح (ع) در آن خواب ها برای نجاتش می آید، پس بر آن می شود که به جستجوی حقیقت آن ها بپردازد اما کسی نمی تواند کمکش کند تا اینکه دست سرنوشت او را به سویی سوق می دهد و ادموند در مسیر سختی برای یافتن حقیقت واقع می شود.
🦋در مسیر دشوار رسیدن به حقیقت، دختر جوان مسلمانی سر راهش قرار می گیرد که برای او نشانه ای می شود از جانب خداوند، نشانه ای حاکی از عشق عمیق و پیوند قلبی او به اسلام، پس تصمیم به ازدواج با ملیکا و مشرّف شدن به دین اسلام می گیرد که همین مسئله سرآغاز بزرگ ترین دردسر زندگی اش می شود.
🦋در جریان اتفاقاتی با فشار دست های پنهان صهیونیسم مجبور به جدایی از همسرش می شود و تا نزدیکی مرگ می رود اما معجزه ای او را به زندگی برمی گرداند و در دلش امید دارد که روزی عشقش را دوباره پیدا می کند. بعد از گذشت دو سال فراق و جدایی، موقعیتی فراهم می شود که از انگلستان فرار کند و برای یافتن همسرش به ایران بیاید، اما در ایران متوجه می شود که باید به عراق سفر کند....
🦋ادموند، نماد همه انسان های آزاده و متدینی است که برای یافتن نور حقیقت و آن یگانه منجی موعود از مسیرهای صعب العبور می گذرند تا خود را به آن آخرین حجّت خداوند بر روی زمین برسانند و چه بسا که در این راه متحمل رنج های فراوان شوند اما عشق سوزان و چشمه جوشان ایمانشان به آن حضرت، آن ها را در رسیدن به این هدف نهایی یاری می رساند.
#ادموند
#معرفی_کتاب
#رمان_مهدوی
پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🦋به ملیکا اجازه مرخص شدن از بیمارستان داده شد و توانست از بخش بیرون آمده و به دیدن ادموند برود، باورش نمی شد فقط در چند ساعت تا پای مرگ رفته و برگشته باشند!
🦋 در حالی که به صورت کبود و رنگ پریده او نگاه می کرد و اشک هایش را فرو می خورد، با خودش فکر می کرد در آخرین لحظه نا امیدی که مرگ را در یک قدمی و نزدیک می دید فقط نام امام زمان « عجل الله » نجات دهنده بود،
🦋گویی دستی از غیب آنها را از مهلکه رهانیده و از آنجا دور کرده بود، زیر لب زمزمه کرد: «پدر مهربانم، از شما سپاس گزارم که فریادهای الغوث الغوث مرا شنیدید و در لحظه اضطرار اجابت کردید ».
#ادموند
#بریده_کتاب
#رمان_مهدوی
پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98