eitaa logo
شهیدانه
1.5هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
4.7هزار ویدیو
11 فایل
🌸🍃 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🌸 *وَلَا تَحسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُوا۟ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَموَ ٰ⁠تا بَلۡ أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهم یُرزقون به یاد شهدای عزیز هستیم تا شهدا شفیع مان باشند مطالب شهدایی و مذهبی و سیاسی روز خادم‌کانال: @Salam_bar_mahdi_fatemehh
مشاهده در ایتا
دانلود
فرازهایی از زندگی (س) را روایت می‌کند. نویسنده معتقد است با استفاده از حضرت زینب(س)، به لایه‌های درونی و پنهان از ماجرای عاشورا که کم‌تر مورد توجه قرار گرفته است، ورود کرده است. ۱۰ برش از زندگی (ع) است که از کودکی ایشان تا شهادت‌شان در رکاب سیدالشهدا(ع) را در بر می‌گیرد. «عباسِ علی»، «عباسِ ام‌البنین»، «عباسِ عباس»، «عباسِ سکینه»، «عباسِ مواسات»، «عباسِ زینب»، «عباسِ ادب»، «عباسِ ادب»، «عباسِ فرشتگان» و «عباسِ فاطمه» نام فصول مختلف این کتاب است که در هر فصل از یک زاویه منحصر به فرد، شخصیت والای را بررسی کرده است. 📚 ، دلاورمردی‌ها و جان‌فشانی‌های (ع) را به تصویر کشیده است. وقایع از زاویه اول شخص و از زبان اسب آن حضرت؛ «عقاب» روایت می‌شود. عقاب آنچه در بر جوان برومند سیدالشهدا گذشته را دیده و حالا با زبان بی‌زبانی، چگونگی رزم و علی اکبر(ع) را برای مادرش؛ «لیلی بنت مرّه» شرح می‌دهد. این به قلم نگاشته شده و توسط به چاپ رسیده‌اند
🌱چشاندن شیرینی به خواننده و نمایش زشتی و تاریکی جهالت 🌀سیر داستان سرگذشت پسری تافته ی جدا بافته است؛ چه از جایگاه  شخصیت  خانوادگی، چه از نظر  ، چه از منظر توانمندی و استعداد که روبرو می شود با حرف جدیدی از زبان شایسته ترین جوان زمانش. اسلام،که حرف متفاوتی می زند  و رویکرد متفاوتی ارائه می دهد و افرادی که به آن متمایل می شوند روش متفاوتی از دیگران پیدا می کند، او می شود کتک می خورد،تحقیر می شود اما بر حرفش می ماند و...تا . 👱شخصیت اول داستان است که بسیار نازدانه و مورد احترام است و به خاطر زیبایی فوق العاده اش دخترکش است، اهل سخاوت است و بسیار دنبال این است که حرف درست را متوجه شود(حق جو) ✨شخصیت دوم داستان جعفر برادر علی پسران ابی طالب هستند که می شود دم خور لحظات تنهایی و تفکر مصعب. جعفر جوان خاصی است که همه خواهانش هستند خواهان هم صحبتی با اوست 🔅پیام اصلی داستان: از فضای نادانی و خراب،اگر کسی دنبال خوبی باشد نتیجه می بیند،اگر کسی دنبال شر و بدی باشد باز هم بار خودش را می بندد. 👇👇👇
سال اول جنگ بود. به مرخصی آمده بودیم. با موتور از سمت میدان سرآسیاب به سمت میدان خراسان در حرکت بودیم. ابراهیم (شهید ابراهیم هادی)عقب موتور نشسته بود.از خیابانی رد شدیم. ابراهیم یک دفعه گفت: امیر وایسا! من هم سریع آمدم کنار خیابان. با تعجب گفتم. چی شده؟! گفت: هیچی، اگر وقت داری بریم دیدن یه بنده خدا!‌ من هم گفتم: باشه، کار خاصی ندارم.با ابراهیم داخل یک خانه رفتیم. چند بار یاالله گفت. وارد اتاق شدیم. چند نفری نشسته بودند. پیرمردی با عبای مشکی و کلاهی کوچک بر سر بالای مجلس بود. به همراه ابراهیم سلام کردیم و در گوشه اتاق نشستیم. صحبت حاج آقا با یکی از جوان‌ها تمام شد. ایشان رو کرد به ما و با چهره‌ای خندان گفت: آقا ابراهیم راه گم کردی، چه عجب این طرف ‌ها!ابراهیم سر به زیر نشسته بود. با ادب گفت: شرمنده حاج آقا، وقت نمی‌کنیم خدمت برسیم. همین طور که صحبت می‌کردند فهمیدم ایشان، ابراهیم را خوب می‌شناسد حاج آقا کمی با دیگران صحبت کرد. وقتی اتاق خالی شد رو کرد به ابراهیم و با لحنی متواضعانه گفت: آقا ابراهیم ما رو یه کم نصیحت کن! ابراهیم از خجالت سرخ شده بود. سرش را بلند کرد و گفت: حاج آقا تو رو خدا ما رو شرمنده نکنید. خواهش می‌کنم این طوری حرف نزنید بعد گفت: ما آمده بودیم شما را زیارت کنیم. انشاء‌الله در جلسه هفتگی خدمت می‌رسیم. بعد بلند شدیم، خداحافظی کردیم و به بیرون رفتیم. بین راه گفتم: ابراهیم جون، تو هم به این بابا یه کم نصیحت می‌کردی. دیگه سرخ و زرد شدن نداره!‌ با عصبانیت پرید توی حرفم و گفت: چی می‌گی امیر جون، تو اصلاً این آقا رو شناختی!؟ گفتم: نه، راستی کی بود!؟ جواب داد: این آقا یکی از اولیای خداست. اما خیلی‌ها نمی‌دانند. ایشون حاج میرزا اسماعیل دولابی بودند. سال ها گذشت تا مردم حاج آقای دولابی را شناختند. تازه با خواندن کتاب طوبی محبت فهمیدم که جمله ایشان به ابراهیم چه حرف بزرگی بوده. بریده_کتاب ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
همینطور که کنار ابراهیم نشسته بودم، یکی از پرستارها آمد چفیه ای را به صورت ابراهیم کشید و برگشت. وقتی تعجب من را دید گفت: برای این مجروح معجزه رخ داده. ایشان شفا یافته است. چفیه را تبرک کردم. به ابراهیم گفتم: اینجا چه خبره؟....ابراهیم لبخندی زد و گفت: « راست میگه. واقعاً معجزه شده.شب آخر عملیات، دیگه آخرین مرحله کار بود. رفتم جلو تا یه سنگر تیربار را که شدیداً مقاومت میکرد را منهدم کنم..... خواستم از پشت سنگر دشمن بروم، همان لحظه افسر عراقی مرا دید. به عربی پرسید: کی هستی؟ من هم به عربی گفتم: از خود شما هستم. احساس کردم به من شک کرده. تا بخواهم کاری انجام دهم، یکباره سر اسلحه را بالا آورد و به سمت من رگبار بست. یک گلوله به موهای سرم کشیده شد. یک تیر به قوزک پام خورد، یک تیر خم از گوشه لپ.من وارد شد. و یکی دیگر دندانها را شکست، و از گردنم خارج شد! با تعجب گفتم: از گردن!؟ اون وقت شاهرگ و نخاع ، آسیب ندید؟ در آن لحظات، فهمیدم گلوله به گردنم آسیب وارد کرده. از اینکه قدرت تشخیص نداشتم فهمیدم قطع نخاع شدم. در دلم با خدا صحبت کردم . گفتم: خدایا دوست ندارم معلول شوم. اگر صلاح است بدنم را برای کمک به بندگان خدا سالم قرار بده، اگر هم مصلحت شماست که معلول باشم، بنده مطیع هستم.....چندین دقیقه به اینصورت طی شد و ذکر می گفتم و حضرت زهرا (س) را صدا میزدم. توسل به مادر سادات پیدا کردم. بعد از چند دقیقه که بدون تحرک روی زمین بودم، خونریزی من بند آمد و احساس کردم که میتوانم پایم را تکان دهم! باور کردنی نبود. من یک ربع هر چه تلاش کردم، هیچ حرکتی نتوانستم انجام دهم، اما حالا..... بریده_کتاب ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
(ع) (ع) ای کاش که من همیشه عاشق باشم یک شیعه ی باوفا و لایق باشم از حضرت حق خواسته ام تا به ابد مشمول عطا و لطف صادق(ع) باشم @maghar98
🍃قلم حکایت میکند از نسیم در میان شاخ و برگ درختها، درخت هایی که سایبان قبر شهدا، قبر هستند🥀 🍃صدای نسیمی را که میان برگ های آنان می پیچد میشنوم، رازی نهفته در پس حرفی نگفته است. 🍃اوایل صدایش میکنند اما بعد ها از میان تمامی نام ها زینب را انتخاب میکند و براستی که این نام برازنده او بود♡ 🍃علاقه زیادی به داشت، هربار که برای تشیع شهیدی میرفت مقداری از خاک مزار را به عنوان تربت بر میداشت هفت میوه درخت کاج و هفت خاک تبرکی مزار شهدا همیشه در وسایلش بود. 🍃قلم حکایت میکند از بزرگی و اش. از ندا ها و ناله های شبانه به روی سجاده، از آخرین جمله وصیت نامه:《 خانه ام را ساخته ام، باید بروم🕊》 🍃۱۵ سال عارفانه زندگی کرد و در اولین بهار شانزده‌سالگی برای همیشه زیر سایه درخت کاج آرام گرفت. رفت تا سر لوحه ایی از باشد برای تمام دختران بعد از خود. تا بدانند فقط در میدان و برای مرد جنگی نیست. شهید که باشی در آغوش هم میتوان تا آسمان ها پرواز کرد🌹 ✍نویسنده: 🌺به مناسبت سالروز شهادت 📅تاریخ تولد : ۱۳۴۷ 📅تاریخ شهادت : ۲ فروردین ۱۳۶۱ 📅تاریخ انتشار : ۱ فروردین ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : گلستان شهدای اصفهان ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
🦋یکی دوبار، که درباره شهادت حرف می زد، می گفت: من پنج سال الی پنج سال و نیم با شما هستم و بعد می روم. که اتّفاقاً همینطور هم شد. دفعه ی آخری که مریض شده بود، اتّفاقاً از دعای توسل برگشته بود. دیدم حال عجیبی دارد. آن شب شنگول بود.تعجّب کردم، گفتم: آقا! امشب شنگولی؟! چه خبر هست؟ گفت: خودم هم نمی دانم ولی احساس عجیبی دارم. 🦋 حرفهایی می زد که انگار می دانست می خواهد برود. می گفت: آقا امضا کرد. داریم می رویم. نزدیک صبح دیدم خیلی تب دارد. می خواستم‌ مرخصی بگیرم که او قبول نکرد. گفت: " تو برو، دوستم‌ می آید و مرا به دکتر می برد. 🦋به دوستش هم گفته بود: " قبل از اینکه به بیمارستان بروم، بگذار بروم حمام. می خواهم غسل شهادت بکنم. آقا آمد و پرونده مرا امضا کرد. گفت: تو باید بیایی. دیگر بس است توی این دنیا ماندن. من دیگر رفتنی هستم. " غسل شهادت را انجام دادم رفت بیمارستان. 🦋هم اتاقی هایش درباره ی نحوه ی شهادتش می گفتند: لحظه اذان که شد. بعد از یک هفته بیهوشی کامل، بلند شد و همه را نگاه کرد و شهادتین را گفت و گفت: خداحافظ و شهید شد. پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
هدایت شده از 🖤شهیدانه🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و شهید.... و یک روز برای خونخواهی جلوی ما می ایستند.... چه کرده ایم برای آرمان هایشان، چه کرده ایم برای راه شان..... # آرشام @shahid_seyed_mahdi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 | در‌‌بـزم‌وصـالش‌ همـه‌کـس‌‌طالـب‌دیـدار تـایـار‌کـه‌راخواهـد میـلش‌به‌که‌باشـد...:))🕊
🌹 سرنوشت مقلدان خمینی ، چیزی جز نیست... ایام (ره) @shahid_seyed_mahdy
‌📣📣📣 🔴 این انتخابات متفاوت از انتخاب‌های دیگر است؛ سفره‌اش با پهن شده؛ حرمت نگه دارید شهدا نظاره می‌کنند... همین...!🌷 انتخابات 1403 @shahid_seyed_mahdy
هدایت شده از بی نهایت
🌸 سال ها بعد از عملیات «والفجر مقدماتی»، از دل خاک فکه، پیکر مطهر شهید گمنامی پیدا شد، در جیب لباس خاکی‌اش برگه‌ای بود که نوشته‌هایش را با کمی دقت خوانده می‌شد: باسمه تعالی جنگ بالا گرفته است، مجالی برای هیچ وصیتی نیست... تا هنوز چند قطره خونی در بدن دارم، حدیثی از امام پنجم برای شما می‌نویسم: «به تو خیانت می‌کنند، تو مکن. تو را تکذیب می‌کنند، آرام باش. تو را می‌ستایند، فریب مخور. تو را نکوهش می‌کنند، شکوه مکن. مردم شهر از تو بد می‌گویند، اندوهگین مشو. همه‌ی مردم تو را نیک می‌خوانند، مسرور مباش... آن‌گاه از ما خواهی بود.» دیگر نایی در بدن ندارم؛ خداحافظ دنیا... https://eitaa.com/mosaferanekhak
31.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧🎙 ببینید ... چیست؟ استاد حمید وحیدی @shahid_seyed_mahdy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج قاسم سلیمانی: بیش از دویست هزار نفر در جنگ تحمیلی به شهادت رسیدند، و امروز یک میلیون نفر دیگر شهید بشود؛ این جامعه و این نظام ارزش این فداکاری‌ها را دارد... @shahid_seyed_mahdy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سردار حاجی‌زاده؛ آماده باشید تا به بفهمانید ریختن خون مهمان در خانه ما چه عقوبتی دارد. ما هنوز داغ‌دار در غربتیم ... @shahid_seyed_mahdy
📌 شهید رضا پناهی، نوجوانی که با خط خود، روی پیراهنش نوشت.. 🔹 در سن ۱۲ سالگی در محل کنونی جاده پایانه خسروی(قصر شیرین) به شهادت رسید. ◇ این مردان، سیدالشهدا(ع) را زودتر از مزار اباعبدالله الحسین(ع) زیارت کردند. 🩸 کوچکترین کماندوی دنیا و کوچکترین شهید اطلاعات و عملیات دفاع مقدس و کوچکترین شهید البرزی است. ✍ یک خط وصیت : امید است که شهادت ما موجب آگاهی و رشد فکری جامعه جهانی اسلام گردد. : ۲۷ بهمن ۱۳۶۱_قصرشیرین @shahid_seyed_mahdy
1_6680514521.mp3
2.7M
🔳 حضرت پیامبر(ص) 🔳 شهادت امام حسن(ع) 🌴امشب هوای غربت رخنه به سینه کرده 🌴آخر ماه_صفر یاد مدینه کرده 🎙حاج سعید حدادیان روضه اکرم(ص) حسن(ع) لبیڪ یاحسن @shahid_seyed_mahdy ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
هدایت شده از بی نهایت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 *نادیا دیگر نمی‌خندد!* 🔹️نادیا دختر خوش‌خنده لبنانی، که بعد از بمباران وحشیانه بیروت توسط رژیم صهیونیستی، پیکرش از زیر آوار بیرون آمد.
🔹️محمدتقی خیلی باغیرت بـود. یک روز همراه خواهرانم رفته بودیم خانه‌اش. خـانه هم مقداری گرم شده بود. 🔹️بهش گفتم: «محمد! پنجره را باز کن تا هـوای تازه داخـل اتاق بیاید.» 🔹️با خنـده‌اش فهمیدم که این کار را نمی‌کند؛ چون اتاقشان طوری بود که از بیرون خانه دید داشت. 🔹️خیلی کیف کردم؛ بلند شدم بوسیدمش! گفتـم: «قـربونت بـرم داداش با غیـرت خـودم. ما حجابمان را رعایت می‌کنیم؛ تو بلند شو پنجـره را بـاز کن.» راوی:خواهرشهید شهیدمدافع‌حرم محمدتقی سالخورده ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌷پنج صلوات هدیه‌ به‌ ارواح‌طیبه‌شهدا اَللّٰهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهم @shahid_seyed_mahdy