-
سر تا پاش خاکی بود
چشم هاش سرخ شده بود از سوز سرما!
دوماھ بود ندیده بودمش ..
گفتم:حداقل یه دوش بگیر،
یه غذایـی بخور،بعد نمــٰاز بخون
سرِ سجــٰادھ ایستاد.
آستین هایش را پایین کشید و گفت:
"من با عجلھ اومدم ڪه نماز اول وقتم از دست نره."
#شهیدابراهیمهمت
#شهیدانہ