روز خرید بازار عبدالمهدی گفته بود هرچه عروس دوست دارد بگیرد. هرچه می خواهد.🥰
بانو خودش زیر بار خرید گران و کلان نرفته بود.👌به ذائقۀ خانواده ها نگاه نکرده بود. به اندازۀ نیاز اندک و ارزان خریده بود. ✅نیازش نگاه خدا بود دنبال زندگی شان، نه طلا و پارچه و چرم گران وسط خرت و پرت های خانه شان!🌺
به همین راحتی هم عقد کردند و هم عروسی. آخر شب عبدالمهدی رفت تا عروسش را بیاورد. دست عروس سفید پوشش را که گرفت، چادر عروسش را که روی صورتش کشید، آرام آرام کنار گوشش زمزمه کرد:
آخر شب آمدهام دنبالت که چشم نامحرمی به خانمم نیفتد… آدم باید یک جایی دلش را تحویل عشق بدهد و پله پله برود بالا تا خدا!
خانه اجاره ای، وسایل مورد نیاز، شروع زندگی شیرین و …
بعد هم سکونت در ۲ اتاق خانۀ عموی عبدالمهدی. عروس و داماد زندگی را زیر سایهی خدا و نگاه خدا شروع کرده بودند.
#کتاب_عبدالمهدی
#عبدالمهدی
#بریده_کتاب
رفتند شهر ری، زیارت شاه عبدالعظیم حسنی. هرکس ایشان را زیارت کند ثواب زیارت امام حسین (علیهالسلام) را میبرد.
قرار ساعتی مشخص شد و همه راهی شدند.
نیروها سر ساعت آمدند جز عبدالمهدی.
وقتی رسیدند یکی گفت:
- شما خودتان به عهدی که بستیم وفا نکردید و سر ساعت نیامدید.
یک تأملی کرد عبدالمهدی و سرش خم شد و گفت:
- حق با شماست! حق تنبیه دارید.
این حرف را به شوخی نگفت. متأسف و جدی ایستاد وسط اتوبوس و حلالیت طلبید. اتوبوس در سکوت فرو رفت.
نمیخواستند جسارت کرده باشند. یکی گفت:
-ما کی باشیم که به شما جسارت کنیم، فقط اگر یک قولی به ما بدهید ما شما را میبخشیم.
عبدالمهدی همانطور که ایستاده بود گفت:
- چهکار باید بکنم؟
همان زیرک گفت:
- قول بدید اگر شهید شدید، جمع حاضر را شفاعت کنید.
همه ساکت بودند. مبهوت هم شدند. اما حال
عبدالمهدی بدتر از همه، دگرگون شد. هیچ نگفت و نگاه از همه گرفت و کمکم عرق نشست روی پیشانیاش. همه منتظر بودند. لب زد:
- من لیاقت ندارم...
#عبدالمهدی
#کتاب_عبدالمهدی
#شهید_عبدالمهدی_مغفوری
یکبار بانو غذایی طبخ کرد تاریخی، شور و سوخته! بغض کرده منتظر آمدن عبدالمهدی بود. آمد اما نه بویی شنید، نه رویی در هم کشید، خوشی همیشگی را داشت و نشست کنار سفرهای که بانویش بغض کرده چیده بود. تا خواست بخورد بانو عذر خواست. عبدالمهدی خندید و خورد. بانو معترض شد:
_ چهطور داری میخوری.
عبدالمهدی لب زد:
_ نعمت خدا و دست پخت خانممه. غذا میخورم که جون داشته باشم، برای لذتش نیست که. با این حس بخور، نه سوختگی میفهمی نه شوری!
خورد و سفره را جمع کرد. بانو رفت تا ظرفها را بشوید، عبدالمهدی ایستاد مقابل ظرفشویی و گفت:
-شما خستهای ظرفا رو من میشورم!
#عبدالمهدی
#کتاب_عبدالمهدی #شهید_عبدالمهدی_مغفوری
#بریده_کتاب
قرار شده است ساواکیها در راهپیمایی تمام بلندگوها را با تیر بزنند و ارتباط و صدا را، در طول مسیر قطع کنند.
امام جماعت مسجد و بقیهٔ انقلابیون هوشیار شدند. قرار شد بلندگوها در دید نباشد!
ساواکیها در راهپیمایی صداها را میشنیدند اما بلندگویی نمیدیدند. کلافگی بین نیروهای گارد شاهی کار انقلابیون را پیش برد.
کمکم خبر کارهای عبدالمهدی شد پرونده در ساواک، اعلامیهٔ پخش کردن در پادگان هم شد سند محکم و اسمش رفت در لیست سیاه برای دستگیری.
اما قبلش عبدالمهدی به امر امامخمینی از پادگان تهران فرار کرد. چند وقتی بهصورت مخفی در کرمان زندگی کرد اما متوجه شد تحت تعقیب است و دوباره فرار کرد تهران!
#عبدالمهدی
#کتاب_عبدالمهدی #شهید_عبدالمهدی_مغفوری
#بریده_کتاب
عبدالمهدی کتاب پنجم مجموعه از او ،نوشته نرجس شکوریان فرد است که در انتشارات عهد مانا به چاپ رسیده است. این کتاب که در حوزه ادبیات پایدرای و دفاع مقدس جای دارد به قصهٔ شهید عبدالمهدی مغفوری میپردازد. مجموعه از او پنج جلد دارد که هر جلد حاوی خاطرات شیرینی از شهدا است.
.
دل، فرماندۀ عاطفی جسم و روح است، تنها که بشود، اذیت میشود.
همین هم میشود که انسانها دنبال کسی میگردند که بشود محرم دلشان و پناه عاطفیشان!
همین آدم را در به در میکند، میکشاند تا ناکجا آباد!
سر مزار عبدالمهدی اما آبادی دلهاست؛ کفایت میکند دقایقی در گلزار شهدای کرمان توقف کنی، از جمعیت متفاوتی که سر مزار او مینشینند و با او گرم گفتوگو میشوند، مبهوت میشوی.
کوچک و بزرگ، پیر و جوان...
با کتاب این شهید بزرگوار همراه باشید. به قول حاج قاسم، شهید عبدالمهدی نافله شب شان هیچگاه ترک نشد و حتی اگر سوار اتوبوس بودند، پیاده میشدند و بعد نماز با اتوبوس دیگری به مسیرشان ادامه می دادند.
شهید عبدالمهدی مغفوری از شهدای بزرگ و با اخلاص کرمان هستند که بعد از شهادتش در قبر اذانگفتند و سوره کوثر را تلاوت کردند...
هیچوقت نبوده که اذان بوده باشد و عبدالمهدی ایستاده نباشد و صدایش فضای اطراف را به شور نیاورد.
.اگر بوده، زمان، در اختیارش بود.
و اذان در زمان خودش سلام بلند بالای خداست!
صدای خوبی در خواندن قرآن داشت و اذانی که آرام بخشی خاصی در جانها میگذاشت.
#عبدالمهدی #کتاب_عبدالمهدی
#شهید_عبدالمهدی_مغفوری
#معرفی_کتاب