با تندی از ما خواستند بلند شویم و بایستیم. ایستادیم، بی آنکه بدانیم برای چه میایستیم. از پشت سر صدای پا کوبیدن نظامیان بلند شد و عکاسها بهسمت صداها هجوم بردند. از فاصلهی دور دیدیم مردی با لباس نظامی، دست دخترکی سفیدپوش را گرفته و دارد بهسمت ما میآید... مرد به ما نزدیک و نزدیکتر میشد. حالا او را کاملا میدیدیم که لبخند میزد و بهسمت صندلی شاهانه میرفت. او صدام حسین بود؛ رئیس جمهور عراق. دنیا انگار روی سرمان خراب شد. ما در قصر صدام بودیم. مردی که شهرهایمان را موشکباران و به خاکمان تجاوز کرده بود. او جوانان وطنمان را کشته بود و در آن لحظه چشم در چشم ما در فاصلهی چندمتریمان داشت لبخند میزد و ما هیچ کاری نمیتوانستیم بکنیم؛ جز اینکه مثل همیشه گره در ابروان بیندازیم، که یعنی ما از حضور در کاخ رئیس جمهور عراق شادمان نیستیم.»
#آن_بیست_و_سه_نفر
کتاب مناسبتی#دهه_فجر
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
روایت هشت ماه از اسارت نهساله احمد یوسف زاده، که با قلمی روان و ساده و در عین حال جذاب و توصیفگر نوشته شده است.
نویسنده به خوبی توانسته حالات انسانی و موقعیت وقوع رویدادها را ترسیم کند تا از همین رهگذر، هم به شرح ماجرای پیش آمده برای خود بپردازد و هم مخاطب را با زندانهای مخوف عراق و روزهای سخت اسرای ایرانی در این زندانها آشنا کند.
بیشک یکی از نقاط قوت این کتاب، قلم روان و ساده و در عین حال جذاب و توصیفگر نویسنده است. یوسفزاده بهخوبی و باحوصله حالات انسانی و فضای وقوع رویدادها را ترسیم کرده و مخاطب را با خود به زندانهای مخوف عراق برده است. علاوه بر این ارجاعهای به گذشته (فلاشبک) که نویسنده از دوران اسارت به دوران زندگی در روستای خود زده، به ترسیم فضای بهتر حالات روحی اسرا برای خوانندهی کتاب کمک کرده است...
این کتاب در چهار فصل اصلی تنظیم شده است و در هر یک، رویدادهای یکی از فصلهای سال ۶۱ شمسی در دوران اسارت تشریح شده اند. تنظیم مناسب کتاب، علاوه بر قلم شیوای نویسنده، به مطالعهی آسان و روان کتاب کمک میکند.
#آن_بیست_و_سه_نفر
کتاب مناسبتی #دهه_فجر
#معرفی_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
شهیدانه
وظیفه حقیقی و واقعی زن، تربیت زنان و مردانی است که سازنده جوامع بشری هستند. در این راستا «ام البنین» یکی از مربیان تاریخ قلمداد می شود که تا هستی بر جاست و تا صفات عباس بر زبانهاست سخن از ام البنین نیز هست. آنگاه که کتاب زندگانی عباس بن علی علیه السلام را ورق می زنیم و ویژگیهای والا و فضیلتهای بالای وی را می بینیم و صفاتی چون ادب، شجاعت، آزادگی، وفادری و اخلاص و ایمان و بصیرت که همه و همه به گونه ای در وجود مادر او بوده است و ظهور و بروز این صفات در فرزند متجلی می شود را می یابیم، به عظمت مسأله تربیت و پرورش معنوی و اخلاقی فرزندان پی می بریم. به نظر می رسد پاره ای از صفات در وجود ابوالفضل درخشش فراوانی داشته است؛ از جمله ادب او که در مورد پدر بزگوارش، علی بن ابی طالب علیه السلام ، و برادران عزیز و گرامی اش حسن علیه السلام و حسین علیه السلام به وضوح دیده می شد. مورخان می گویند: عباس بن علی هر گاه حسین علیه السلام را مورد خطاب قرار می داد از واژه «یا مولای» و «یا سیدی» استفاده می کرد و کمتر اتفاق می افتاد که او را با لفظ برادر صدا کند. اگر چه هر دو از یک پدر بودند اما تواضع و ادب او نسبت به حسنین علیه السلام به علت نگرش عمیق او به عظمت حضرت زهرا علیها السلام بوده است و این درسی است که از کودکی آنگاه که سر بر دامن معلم اولین خود، ام البنین، می نهاد آموخت. آری، درس ادب، ولایت، عشق به همنوع و آشنایی با دردهای زمان از جمله درسهایی بود که چهار پسر ام البنین در مکتب مادر آموختند و همواره به آنها پای بند بوده و با آنها جاودانه شدند.
ام البنین الگویی تمام عیاربرای ما هست . و واسطه فیض الهی هستند؛
#مادر_مهتاب
#ام_النبین
#حضرت_ام_البنین
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
اگر بخواهیم چشم انـدازي از زنـدگانی سراسـر ایثار و ازخود گذشـتگی ام البنین، مادِر شـجاعت، را در برابر آیندگان بگشاییم باید
بگوییم که: ام البنین آسـمانی زنـدگی کرد و در دامان حقیقتها پرورش یافت و در بوسـتان زندگی خویش گلهایی را پرورش داد و
فرزنـد پـاك بـانوي آفرینش، تقـدیم کرد.
سپس بـا دست خویش و از اعمـاق قلب مطهرش به امـام زمـان خود، حسـین علیه السـلام ِ
زنـدگانی این بانوي حرم علی بن ابیطالب علیه السـلام آینه اي است براي هـدایت بشـر امروز و به ویژه درسـی براي زنان برجسـته
است و میتوان دوره هـاي زیر را در زنـدگی سراسـر عشق و مبـارزه او مشاهـده کرد: 1 (دوران قبـل از ازدواج بـا روحیات پاك و
صادقـانه که رؤیـاي صادقه او نتیجه این طهارت بود. 2 (زنـدگانی درخـانه ولایت و به جاي گذاشـتن خاطره هاي خوش در اذهان
فرزندان همسر 3 (تربیت فرزندانی شجاع و دلاور وشیفته دانایی و تربیت ولایی جوانان خود که 34سال این دوره به طول انجامید و
انجام وظایف مادري به بهترین صورت. 4 (ایثار درجایگاه «همسـرشهید» وصبر و بردباري در فراق همسر با وفاي خود که 20سال
به طول انجامیـد. 5 (نگهـداري از یتیمـان و بازمانـدگان واقعه کربلاـ و بیـدادگریها و مبارزات سیاسـی که این دوره 9 سـال به طول
انجامیـد. آخِرسـخن اینکه این بـانوي کریمه و بزرگوار، مـادر چهار شـهید و همسـر شـهید، برگی ّ زرین ازکتاب تاریـخ را برجاي
گـذاشت وجـاودانه شـد. امیـد آنکه با پویش راه کمال و الگوگیري از بزرگانی اینچنین، نام ما نیز در زمره شـیفتگان ولایت ثبت
شود.
#مادر_مهتاب
#ام_النبین
#بریده_کتاب
✅ پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
شهیدانه
⚫️ راوی: #لبابه
(همسر حضرت عباس علیه السلام)
وقتی همسرم عباس با لبخند از سخت گیری های مادرش در تربیت فرزندان می گفت و می گفت که مادرش نخستین مربی شمشیر زنی و تیراندازی او و برادرانش بوده نمی توانستم به خود بقبولانم که این فرشته مجسم و این تندیس بی نقص لطافت و زنانگی نسبتی با شمشیر و کمان داشته باشد . همواره صحبت های از این دست را ترفندی از جانب همسرم می دانستم که شاید می خواست میزان شناخت من از روحیه و عواطف مادرش را بسنجد .
امروز دربازار مدینه با دو زن مسافر از قبیله بنی کلاب ملاقات کردم . وقتی دانستند که من عروس فاطمه کلابیه(حضرت ام البنین) هستم با خوشحالی مرا در آغوش گرفتند و بعد از پرسیدن حال و نشانی منزل اولین سؤالشان مرا از فرط تعجب بر جا خشک کرد :
*هنوز هم شمشیر می بنده؟*!
شمشیر ؟؟؟! نه!*
*پس برادرش درست می گفت که بعد از ازدواج تغییر کرده.
یعنی می گوئید مادر همسرم جنگیدن می داند ؟!
از حیرت ؛ سادگی و نوع پرسشم به خنده افتادند. یکی از آنها به عذر خواهی از خنده بی اختیار و بی مقدمه شان ؛ روی مرا بوسید و گفت : شما دختران شهر چه قدر ساده اید ؟! قبیله ما ( بنی کلاب ) به جنگاوری و دلیری میان قبایل مشهور و معروف است و تقریبا تمام زنان قبیله نیز کما بیش با شمشیر زنی و تیراندازی و نیزه داری آشنایند اما فاطمه از نسل ملاعب الاسنه (به بازی گیرنده نیزه ها) است و خانواده اش نه فقط در میان قبیله ما و کل اعراب بلکه حتی در امپراتوری روم نیز معروف و مورد احترامند.
فاطمه(حضرت ام البنین) در شمشیر زنی و فنون جنگی به قدری ورزیده و آموزش دیده بود که حتی برادران و نزدیکانش تاب هماوردی و مقابله با او را نداشتند . بعد در حالی که می خندید ادامه داد : هیچ مردی جرأت و جسارت خواستگاری از او را نداشت.
به خواستگاران جسور و نام آور سایر قبایل هم جواب رد می داد . وقتی ما و خانواده اش از او می پرسیدیم که چرا ازدواج نمی کنی ؟!
می گفت : #مردی نمی بینم. اگر مردی به خواستگاری ام بیاید ازدواج می کنم .
**من که انگار افسانه ای شیرین می شنیدم گویی یکباره از یاد بردم که این بخش ناشنیده ای از زندگی مادر همسرم است لذا با بی تابی پرسیدم خب ؛ بگویید آخر چه شد ؟!
*خب معلوم است آخرش چه شد . وقتی عقیل به نمایندگی از طرف برادرش امیرالمومنین علی علیه السلام به خواستگاری فاطمه آمد ؛ او از فرط شادمانی و رضایت ؛ گریست و گفت : خدا را سپاس من به مرد راضی بودم ولی او #مرد_مردان را نصیب من کرد.
📚بر گرفته از کتاب (ماه به روایت آه) به قلم ابوالفضل زرویی نصر آبادی
#آه_به_روایت_ماه
#ام_النبین
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
شهیدانه
درجات ایمان و مقام بالای صحابی بزرگ رسول الله، جناب ابوذر، بر هیچکس پوشیده نیست. جالبه بدونید بزرگ ترین عاملی که ابوذر را ابوذر کرد، با اون همه درجات معنوی و مقام؛ بزرگترین عاملی که ابوذر را در بدترین بحران ها و فتنه ها، کنار امام معصوم نگهداشت در حالی که نزدیکترین یاران پیامبر ریزش کردند؛ عبادتها و ریاضت های آنچنانی نبود. امام صادق(ع) درباره او فرمودند: « کان اکثر عباده أبی ذر خصلتین: التفکر و الاعتبار » ابوذر به خاطر شدت تفکر در احوال روزگار و انسان های گوناگون، به توانایی اعتبار دست یافته بود. اعتبار یعنی عبور کردن از یک رخداد و مدل سازی آن در مواردی مشابه. به قول قدیمی ها یعنی « عبرت گرفتن» و به قول جدیدی ها یعنی «شبیه سازی». ابوذر عمیقاً در احوال دنیا تفکر کرده بود و با گوشت و پوست و استخوان فهمیده بود که برای این مسافرخونه ( یعنی دنیا) نباید زیاد خرج کرد؛ پس حسود و بخیل و تنگ نظر و دروغ گو و نیرنگ باز نشد.جناب ابوذر در احوال شبکه درهم تنیده هستی تفکر، و توحید خدا را لمس کرده بود؛ پس،به شدت لارج، لوتی مسلک، خوش مشرب، کریم، جوانمرد، شجاع و نترس و دلاور، و در یک کلمه « متقی» به معنای واقعی کلمه بود. ابوذر در احوال خوبان و بدان روزگار به شدت تفکر کرده بود؛ در نتیجه رادارهای سیاسی بسیار قوی ای داشت و فتنه را از کیلومتر ها اونطرف تر تشخیص می داد و ردیابی و پیش بینی میکرد.
تفکر و بصیرت داشتن مبنای نگرشی صحیح برا ی یک ملت، آنچنان اهمیت داره که اصلاحاتی زیر ساخت های اقتصادی و فرهنگی وابسته به اوست. و به همین دلیل صهیونیسم و استعمار جهانی روی علوم انسانی کار میکنند، نه روی علوم فنی و مهندسی. نابغه های خودشان را می فرستند تو رشته های انسانی، و نابغه های ما را تو رشته های تجربی و فنی مهندسی تا همون طور که گفتم اونا رو برای ساخت کشور خودشان به بیگاری بکشند.
#در_جستجوی_ثریا
#بصیرت
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
دانشجوی بسیااااااااار شیطون و شوخ و البته نابغه فنی مهندسی!..
که در دوران دانشجویی اش استاد میشه و فقط پروژه های ملی میپذیره!
با وزارت خونه ها کارمیکنه وحقوق های عالی هم بابت پروژه های محشرش میگیره..
با تمامِ استعداد بی نظیر و عملکرد عالیش در رشته و دانشگاه..
احساس میکنه یه چیزی این وسط کمه وهیچ کدوم از اینا روحش رو اغنا نمیکنه..
اینجوری میشه که یه تصمیم حیرت انگیز میگیره!..!!…!!
این کتاب در ادامه تحلیل های بسیار دقیقی از اثر عمل تکتک انسان ها بر جامعه داره، وخیلی عالی به این سوالا جواب میده:
اگر این نظام اسلامیه پس چرا انقدر مشکل داره وکشورهای بی دین انقدر پیشرفته تر ازما هستن؟ چرا اون بالا همه دارن میخورن و این پایین مردم از گشنگی میمیرن؟؟
ادامه اش: و صدها سوال دیگه درمورد وضعیتِ الان جامعه ما و مشکلاتی که همه باهاش درگیریم… عالی جواب میده.. عالی تحلیل میکنه.. مغز آدم رشد میکنه!
#در_جستجوی_ثریا
#انقلاب
#معرفی_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
«تو فریب نخور! برای خودت ارزش قائل باش: من تو را به عنوان گوهر گران قیمت، طلای ناب، یا مروارید گرانبها می بینم. همه زنان مروارید های گرانبهایی هستند، اما برخی از ما در مورد ارزش پاکدامنی مان فریب خوردیم.....
مروارید های وجودی مان بسیار گرانبها هستند، اما آنها میخواهند به ما بقبولانند که بی ارزشند. ولی باورم کن! هیچ جایگزینی برای این نیست که بتوان در آیینه نگاه کرد و بازتاب پاکدامنی، نجابت و عزت نفس خود را در آن دید. مُدهایی که از زیر دست خیاطان غربی بیرون می آیند، برای این طراحی میشوند که آنها تو را به صورت اسرار آمیزی پوشانده اند و عزت نفس و اعتماد تو به پروردگار بینهایت را جلوه میدهند.( جوانا فرانسیس)
#در_جستجوی_ثریا
#زن
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
اگر احساسات پاک زنانه به جا و صحیح در عرصه جامعه بروز پیدا میکرد، بدترین و سخت ترین بحرانهای یک ملت را میتوانست مدیریت کنه و بهش جهت بده. مادر مهربون مون حضرت صدقه طاهره سلام الله علیها، که حتی از مرد کور هم حجاب می گرفتند، در جریان سقیفه قبل از شروع صحبتشان مفصل گریه کردند و اشک همه را در آوردند و وجدان انسان ها را بیدار کردند و امیر المؤمنین را نجات دادند. دختر امیرالمومنین حضرت زینب سلام الله علیها، با بروز احساسات پاک شون، قلب تمام امت اسلام را تکون داد. امروز اگر موج بیداری اسلامی، شرق تا غرب امت اسلام را فراگرفته و در ایام اربعین همه سیاه پوش میشه، مال احساسات پاک حضرت زینب و اون ناز دونه سه ساله هست که به موقع از پس پرده در اومد و علم هدایت و نورانیت را به دوش کشید. این اتفاق تصادفی نیست، نشون دهنده این هست که در شرایطی که از مردان برای بهسازی وضع جامعه، و احیای دین و زنده کردن دلها کاری بر نمی اید، گره به دست زنان فرهیخته ای باز میشود که با بروز به موقع احساسات خودشان میتوانند عالمی را به آتش بکشند. ......
#در_جستجوی_ثریا
#زن
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گرنگاهی به ماکندزهرا
دردها را دوا کند زهرا
کم مخواه از عطای بسیارش
هر چه خواهی عطا کند زهرا
ولادت بانو فاطمه زهرا برهمه شیعیان و ارادتمندانش مبارک. وروز زن بر همه بانوان ایرانی و مادران نمونه مبارک باد.
#مادر آیت الله العظمی خامنه ای
#میلاد_حضرت_فاطمه_زهرا (س)
#روز_مادر
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
شهیدانه
دهان به دهان می چرخید وصف گریه ی رسول خدا.
_حتما جهنم وعده گاه همه ی آن هاست...فقط هفت طبقه دارد و هر طبقه با قسمت های مختلفش،جای جماعتی از آن هاست...
خدای رحمان و رحیم وعده ی قطعی داده بود،وعده ی عذاب،جهنم را وصف کرده بود.آیات لرزه انداخته بود بر جان پیامبر(صلی الله علیه و آله)و سیلاب اشک بر چهره ی ایشان،همه را بی تاب کرده بود.
کسی نمی دانست چرا و پیامبر(صلی الله علیه و آله) آرام نمی گرفت.
تنها یک نفر بود که از دیدنش همیشه لبخند مهمان صورت رسول خدا(صلی الله علیه و آله)می شد؛عطر و بوی بهشت می داد؛فاطمه
فاطمه(علیها السلام) را خبر کردند.با شتاب آمد.
اما کی فاطمه (علیها السلام) تاب دیدن صورت پر از اشک بابا را داشت.مقابل پیامبر(صلی الله علیه و آله)زانو زد و التماس گونه آرام شدن پدر را طلب کرد.
پیامبر(صلی الله علیه و آله) اما به فاطمه (علیها السلام) دلیل گریه اش را با خواندن آیه ی 43و 44 سوره ی حجر داد.فاطمه(علیها السلام) تا شنید چشمه ی اشکش جوشید.هق هق گریه هایشان همراه با این کلمات تن ها را می لرزاند:
_وای به حال کسی که داخل آتش جهنم شود.
سلمان هم زانو زد و زاری کرد.
مقداد هم،ابوذر
و علی (علیه السلام) که دست بر سر نهاد و گریست و گفت:
_امان از دوری راه و کمی توشه در سفر قیامت که عده ای به سوی آتش می روند و آتش آن ها را در بر می گیرد که دیده هم نمی شوند...در طبقات آتش جابه جا می شوند.
به این می گویند:دل بی تاب
شاید هم می گویند:خوف
البته ترس از این که با کارهایت،خدا را از دست بدهی،اشک آور است.جهنم عذابش،دوری از خدای مهربان است.فکرش هم تن را به لرزه می اندازد:
بی همگان به سر شود، بی تو به سر نمی شود
#مادر
#میلاد_حضرت_فاطمه_زهرا(س)
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
راست و درست زندگی کردن، قاعده های خوش بختی را در زندگی کسی دیدن،چند روزی،چند ساعتی، لحظاتی، با یک عزیز بی همتا گذراندن، در خانه ی او تکیه به دیوارش دادن و چشم دنبالش داشتن، فکر و ذهن را میزبان صحبت هایش کردن، دل را در کنارش بزرگ کردن، تا بی نهایت، یک آرزوست...
این کتاب لذت این آرزو را اندکی به جان می نشاند؛ اندازه ی قطره ای. مهمان خانه یه مادر عالم شدن،خوش آمد دارد.
کتاب حاضر با قلمی زیبا، روان و دلنشین به بیش از چهل داستان با حال و هوایی متفاوت از زندگی پر از احساس حضرت مادر اشاره دارد.
#مادر
#میلاد_حضرت_فاطمه_زهرا
#معرفی_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
جملاتی از کتاب مادر
کارهای خانه را که میکرد آرامآرام لبهایش هم تکان میخورد
لحظههای شیرینی داشت با جنینی که همراهش بود.
صدای قرآن خواندن پیامبر (ص) که فضا را متحول میکرد
خدیجه (س) مینشست، چشم میبست، لذت میبرد و زمزمه میکرد.
راز و نیازهای سر سجادهٔ خودش و رسول خدا...
هرجایی که بوی زشتی میداد نبود.
بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۱۷
#مادر
#میلاد_حضرت_فاطمه_زهرا (س)
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
در کتاب مادر نوشته نرجس شکوریان فرد، نکتههای نابی درباره فخر دو عالم، حضرت فاطمه زهرا (س) و شیوه تربیتی و و زندگی این بانو میخوانید.
شکوریان فرد در این کتاب با روایت کردن داستانهای تربیتی و اخلاقی از زندگی حضرت زهرا سلامالله علیها برداشتهای اجتماعی و اخلاقیاش را برای مخاطب نوشته است. با او لحظاتی را در خانه عزیزترین و والاترین انسان چند ساعتی بنشینید و با دنیا و تفکر و شیوه زندگی او آشنا شوید و میزبان سخنان چون در و گوهرش باشید.
خواندن کتاب مادر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
علاقهمندان به آشنایی با سبک و سیاق زندگی ناب اسلامی را به خواندن این ااثر دعوت میکنیم.
#مادر
#میلاد_حضرت_فاطمه_زهرا
#معرفی_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
شهیدانه
کتاب «ر» زندگی رسول حیدری (مجید منتظری) را به تصویر کشیده است؛ زندگی مردی که در کنار مردمی از جنس خودش اما با زبان و آداب و رسوم متفاوت در کشوری غریب (بوسنی) به شهادت رسید.
این زندگی در سه فصل روایت شده است: فصل نخست، از زمانی آغاز میشود که رسول حیدری از سفر بوسنی در سال ۷۱ باز میگردد. نویسنده در این فصل، حال و هوای او در خانه و دلتنگیهای همسرش معصومه و بچهها را در آن روزها ترسیم کرده است. روایت زندگی در بخش بعدی وارد دوره دانشجویی او میشود که با همرزمانش در دانشگاه امام حسین علیهالسلام میگذرانند. فوتبالهای گل کوچک دانشکده فرصتی است برای بازگشت به دوران نوجوانی و جوانی و از آنجا خاطرات دوران کودکی رسول آغاز میشود و تا دوران انقلاب و بعد از آن، تا سال ۶۲، ادامه مییابد. تشکیل سپاه همدان، سپاه ملایر، دورههای آموزشی و جریان مبارزه با ضد انقلاب و شرکت در عملیات غرب و ازدواج با معصومه برزگر از مهمترین وقایع این برهه است که برای خواننده روایت میشود.
فصل دوم کتاب دوران تشکیل قرارگاه رمضان تا پایان جنگ را در بردارد و به دوره ورود به دانشگاه اشاره میکند که خواننده با فضای آن در فصل نخست آشنا شده است. در این فصل، مانند سایر فصول، سعی شده است روایتی انسانی از حضور رسول حیدری در تمام مراحل زندگی تصویر شود. چرا که برای مخاطب این کتاب، شناخت مردان جنگ و نه صرفاً شاهکارهای جنگی آنها اهمیت دارد. جذّابیت زندگی رسول نیز مانند بسیاری از دیگر مردان دوران جنگ، همین چهرهی انسانی اوست. به همین دلیل در همه جا نویسنده به عمد از جزییات عملیات جنگی عبور کرده است.
از آنجایی که نقطه تمایز زندگی رسول حیدری، شهادت او در بوسنی است، فصل سوم که به نُه ماه زندگی آخر او (مهر ۷۱ تا خرداد ۷۲) برمیگردد سفر آخر او به این سرزمین و جزییات حضورش در آنجا را در برمیگیرد و شاید نقطه عطف کتاب همین چیزی است که کتابهای نگاشته شده تاکنون به آن کمتر پرداختهاند.
استفاده از عکسها، آوردن نقل قولهای مستقیم و ارجاع به نامهها و اسناد خطی دیگر علاوه بر افزایش سندیت، بر جذابیت و لطافت کار افزوده است. نویسنده نام کتاب را از امضای همیشگی رسول پای نامههایش ر انتخاب کرده است.
#ر
#رسول_حیدری
#معرفی_کتاب
✅ پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
شهیدانه
پرده اول: وظیفه چه میشود؟
صبح معصومه صبحانه را رو به راه کرد. داشت سفره میچید که صدای داد و بیداد رسول را از اتاق دیگر شنید. دوید سمت اتاق. مهدی او را با طناب به تخت بسته بود. رسول هم مثلاً وانمود میکرد نمیتواند تکان بخورد. معصومه خندهاش گرفت. فکر کرده بود حتماً در این مدت، مهدی طناب را فراموش کرده باشد. چند ماه پیش که با بچهها رفته بودند فروشگاه قدس که خرید کنند، یک لحظه غفلت کرده بود و مهدی از جلوی چشمش غیب شده بود. وقتی پیدایش کرد دید طنابی را انتخاب کرده است و با خودش میکشد که معصومه برایش بخرد. گفته بود وقتی بابا بیاید، میخواهد با طناب او را ببندد که دیگر جایی نرود، پیش خودشان بماند. حالا چشم باز نکرده، اول رفته بود طناب را از گوشهی انباری بیرون کشیده بود و رسول را به تخت بسته بود و جدّی هم روی حرفش ایستاده بود و تا قول مردانه از رسول نگرفت، نجاتش نداد.
رسول داشت میفهمید چقدر بهشان سخت گذشته است. برای همین سعی میکرد بیشتر سکوت کند و درد و دلهای معصومه را گوش بدهد و حرفهای تلنبار شدهی بچههایش را هم که بیشتر با رفتارهایشان نشان میدادند.
معصومه آن روز به قول رسول جشن گرفته بود و برایش مرغ پخته بود که غذای مورد علاقهی او بود. رسول وقتی فهمید معصومه برایش چه تدارکی دیده است، هیجان زده شد که «وای، چه عالی» و تند تند سفره را چید و مثل همیشه یکی یکی صدایشان زد: «صفا، صمیمیت، محبت، دوستی، عشق.» و به همین ترتیب دور سفره نشستند: «خودش، معصومه، علیرضا، زینب و مهدی.»
مثل همیشه خودش را ذوق زده نشان داد؛ اما معصومه میتوانست درک کند که این بار مزهی غذا به دهانش فرق دارد. دلش جای دیگری بود. هروقت فرصتی پیدا میکرد میخواست برایش از بوسنی بگوید. از اینکه چه چیزهایی دیده است. گرسنگی بچهها و بلاهایی که سرشان میآید، از دربه دریشان، از ترس و وحشتی که هرلحظه تجربه میکردند. اینکه در یک کرواتنشین، نود نفر مسلمان، از کودک یک ساله تا پیرمرد نود ساله را در خانهای حبس کرده بودند و همه را سوزانده بودند. دیده بود مادری که از بین آشغالها و ته ماندهی غذای سربازها دنبال یک تکه نان برای بچههایش میگشت، چطور با تیر زده بودند. غذا خوردن دیگر برایش راحت نبود.
«آنها هم مثل شما هستند، کودک معصوم و مسلمان. زنانشان همیشه در دلهرهاند.»
هر از گاهی اینها را تعریف میکرد که بچهها بدانند به خاطر چه کسانی رفته است. معصومه حرفهایش را میشنید؛ اما به روی خودش نمیآورد. دلش نمیخواست دیگر برود. حالا نوبت دیگران بود.
گفت: «مگر این چیزها نوبتی است؟ اگر نرفتند چی؟ وظیفه چه میشود؟» نشنیده گرفتم. باز پرسید: «حالا از نظر شما نوبت کیست؟» منظورم همان دوستان هم دانشگاهیاش بود که وقتی او رفت، ماندند. رسول دانشگاه امام حسین(ع) علوم سیاسی میخواند. ترم هفتم بود که رها کرد و رفت. گفتم: «باید درسشان تمام شده باشد، نه؟ از درس تو هم چیزی نمانده، یک یا دو ترم. درست است؟ حالا تو بمان و درست را بخوان و آنها بروند.»
#ر
#شهید_رسول_حیدری
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
شهیدانه
پرده دوم: ما چون ایمان داریم، ده برابر آنها هستیم.
از همان سال ۱۳۶۰، رسول مسئول عقیدتی سیاسی را به محمد [یکی از دوستان نزدیک رسول] واگذار کرده بود. گاهی به محمد میگفت: «برو توی بازداشتگاه، با اینها حرف بزن. شاید توبه کنند و برگردند.»میرفتم حرف میزدم، موعظه میکردم. آنها اغلب دوستهای خود ما بودند که بعد از انقلاب بریده بودند از این راه. گاهی خسته میشدم از این بحث و نصیحت. برای رسول از قرآن و روایت میخواندم که رسول خدا میفرماید اگر تو هفتاد بار برای اینها استغفار بکنی، هرگز اینها پذیرفته نمیشوند؛ چون نفاقشان درونی است. دست از سر اینها بردار عمو رسول، درست نمیشوند. اما رسول قبول نمیکرد. میگفت: «نه وظیفهات است که بروی. شاید راه نجات باشد.»
علی غفاری جوانی بود که با تبلیغات گروهکها به کومله پیوسته بود. پسر شجاعی بود، با هیکلی درشت که از هیچ خطری نمیگذشت. رسول او را همراهش کرده بود و کنار خودش نگه داشته بود. از کودکی پدر و مادرش را از دست داده بود و برادر بزرگترش او و خواهرش را تر و خشک کرده بود. احساس تنهایی میکرد؛ اما به رسول اعتماد داشت و تمام درددلهایش را به او میگفت. در بیشتر گشتهای شناسایی سالهای ۱۳۵۹ و ۱۳۶۰ سرپل ذهاب و قصرشیرین رسول را همراهی میکرد. این بار علی غفاری به همراه رسول و چند نفر دیگر برای شناسایی رفته بودند قصرشیرین. دوازده شب رسیدند. قرار شد نوبتی کشیک بدهند تا هوا روشن شود و بتوانند محلِ تانکها را شناسایی کنند. نوبت کشیک علی برزگر (یکی از همرزمان رسول) بود.
«مهتاب بود و موشها میآمدند جلوی صورتم رژه میرفتند. یک لحظه احساس کردم سایهای رد میشود. خوب که دقت کردم، دیدم از تپهی روبه رویی یک گروه پشت سرهم رد میشوند. عینکم همراهم نبود. رسول را بیدار کردم، دوربین را گرفت و فهمیدیم نزدیک به سی نفرند. دنبال راهی میگشتیم که خودمان را نجات بدهیم. کنار رودخانهی الوند بودیم؛ اما هیچ کداممان هنوز شنا بلد نبودیم، به جز علی غفاری. تا دید رسول مستاصل است، گفت: «از جایتان تکان نخورید. میروم ببینم سرعت آب چقدر است، آنوقت خودم همهتان را میبرم آن طرف آب.»؛ اما نشد شنا کند. همینطور نگران بودیم، دوباره گفت: «هر روز چه قرآنی میخوانید؟ خب من هم امروز قرآن خواندم. نوشته بود ما چون ایمان داریم، ده برابر آنها هستیم. آنها اگر سینفر هستند ما سیصد نفریم.» با این حرفش انگار قفل ذهنمان باز شد و آرام شدیم. بعد کمی صبر کردیم و فرصت که فراهم شد برگشتیم عقب. رسول که از سپاه ملایر رفت همدان، کسی نتوانست با علی غفاری کار کند. انگار چم و خمش دست رسول بود. عذرش را خواستند و او هم چند سال بعد خودکشی کرد.»
#ر
#شهید_رسول_حیدری
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
تولد در لس آنجلس
✏بعدها تو راه «بلیم» به «منائوس» هم یک گروه جوان اسرائیلی برخوردم. همه سرباز بودند، تازه سربازی شان تمام شده بود. با سنجاق هایی عرقچین ها را به مویشان وصل می کردند… یکی شان از من پرسید: «کجایی هستید؟»
با همان افتخار گفتم: «من ایرانی هستم.»
گفت:این چیست دستت؟»
گفتم: «این قرآن است»
بعد بقیه را صدا زد و گفت: «بیایید! یک نفر دارد توی این کشتی قرآن می خواند!»
همه شان تعجب کردند. آمده بودند من را تماشا می کردند و می گفتند: «نگاه کن! توی این کشتی قرآن می خواند!» این را مدام تکرار می کردند و با هم می خندیدند. من می رفتم بالاترین نقطه کشتی و قرآن می خواندم. جایی بود که کل جنگل آمازون، رفت و آمد کشتی ها، میمون ها و پرنده ها را می توانستم از آنجا ببینم.
#تولد_در_لس_آنجلس
#قرآن
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98🖌