eitaa logo
شهیدانه
2.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
10.4هزار ویدیو
18 فایل
🌸🍃 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🌸 *وَلَا تَحسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُوا۟ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَموَ ٰ⁠تا بَلۡ أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهم یُرزقون به یاد شهدای عزیز هستیم تا شهدا شفیع مان باشند مطالب شهدایی و مذهبی و سیاسی روز خادم‌کانال: @Salam_bar_mahdi_fatemehh
مشاهده در ایتا
دانلود
دیگر شکی نداشت که به یک گنج واقعی دست یافته است. حتی اگر این عدد ربطی به سال کتابت نداشته باشد، باز کاغذهای پاپیروس و اوراق پوست آهو ثابت می کرد که قدمت این نسخه ی خطی بیشتر از آن است که بشود تصوری از آن داشت. کشیش جان تازه ای گرفت. شروع کرد به ورق زدن اوراق. بوی کهنگی کتاب را استشمام می کرد؛ کتابی که باید به هر شکل آن را به چنگ می آورد، اما در عین حال نباید در برابر مرد تاجیک، هیجانی از خود بروز بدهد. بروز هر نوع هیجان و کلامی تأييد آميز، معامله ی او را با غریبه دچار مشکل می کرد. غریبه نیز در همان حال داشت فکر می کرد که دوستش درباره ی قیمت صد هزار دلاری کتاب اغراق نکرده است؛ زیرا می دید که کشیش چگونه اوراق کتاب را لمس می کند و با هیجانی خاص به آن می نگرد. (ع) (ع) بریده_کتاب ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
«قدیس» از آن دست کتاب‌هایی است که می‌توان آن را به دوست‌داران کتاب‌های داستانی، تاریخی، مذهبی و حتی پلیسی پیشنهاد داد. در این کتاب نویسنده دنبال پیچدگی برای نوین و مدرن نشان دادن داستان خود نیست او مستقیم بدون مکث و حاشیه وارد قصه‌ای جذاب و پرکشش می‌شود، همین موضوع باعث شده تا این کتاب متفاوت و موفق باشد. قدیس برخی از حصارهای ذهنی خواننده را بهم می‌ریزد و باعث می‌شود خواننده در حین خواندن غرق در داستان کتاب شود و در انتها از خواندن آن لذت ببرد. نثر رمان ساده و روان است و با این که نویسنده در طول داستان بازگشت‌های فراوانی به گذشته دور دارد و از تاریخی سخن می‌گوید که مخاطب رمان بارها و بارها آن را در کتاب‌های تاریخ خوانده و یا در منابر شنیده است، ولی دچار کلیشه‌زدگی نمی‌شود. در واقع در داستان روایت‌هایی را می‌خوانیم که قبلا از زبان خیلی‌های دیگر هم شنیده‌ایم، اما این بار با نثر دیگری که در برخی قسمت‌ها باعث جذابیت سیر تاریخی داستان می‌شود آن را دنبال می‌کنیم.    در واقع قدیس کتابی است با یک موضوع تکراری، ولی بیانی تازه و نویسنده آن با تسلط خوبی که بر زندگی امام علی(ع) و نهج البلاغه ایشان داشته، با تکیه بر منابع و ماخذ فراوان که مورد پسند نسل امروز است به معرفی امام علی(ع) از زبان یاران و دشمنان ایشان پرداخته است.      (ع) (ع) معرفی کتاب ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
آن روز، کشیش بقچه‌ی کتاب را داخل نایلونی گذاشت و با ترس و وحشتی که در او سابقه نداشت، از کلیسا خارج شد و به آپارتمانش رفت و تا وقتی ایرینا [همسر کشیش] در را به روی او گشود و گرمای مطبوع و بوی سوپ «بورش» [نوعی سوپ روسی] به مشامش رسید، همچنان نگران بود و می‌ترسید که آن دو جوان مشکوک دیروزی به سراغش بیایند و کتاب را از چنگش در آوردند.     پس از ناهار به بانک رفت، دو هزار دلار از حسابش برداشت و به کلیسا برگشت تا ساعت پنج که مرد جوان تاجیک می‌آمد، با پرداخت پول کتاب کار را به خوبی و خوشی به پایان برساند. اما نه آن روز و نه روزهای دیگر از مرد تاجیک خبری نشد و غیبت ناگهانی او، معمای دیگری شد که کشیش نمی‌توانست آن را حل کند. با وجود این دوهزار دلار پول کتاب را همان روز در کشوی میز کارش در کلیسا گذاشت تا هر وقت او را دید به او بدهد.          حس کنجکاوی کشیش برای مطالعه کتاب، نه برای پی بردن به ارزش مادی آن، بلکه به خاطر رویایی بود که در آن حضرت مسیح به عنوان فرزندش و امانتی که به دست او می‌سپرد یاد کرده بود. مگر در این کتاب چه نوشته بود که رسالت نگهداری از آن از سوی مسیح به او سپرده شده بود؟      عصر همان روز که مرد تاجیک نیامد و بر معمای پیچیده‌ی کتاب معمای دیگری افزوده شد، کشیش به منزل رفت و از سوپ «بورشی» که ایرینا همیشه آن را لذیذ طبخ می‌کرد، چند قاشق بیشتر نخورد و با گفتن «امشب اشتها ندارم»، به اتاق کارش رفت. پشت میزش نشست، بقچه را گشود و عینکش را زد و سعی کرد با غلبه بر هیجانی که داشت مطالعه‌ی کتاب را آغاز کند.    نخست چند برگ رویی را برداشت و کاغذ پاپیروسی را که چهارده قرن پیش مردی در جایی از کره‌ی زمین روی آن نوشته بود، چند بار لمس کرد و بویید. سعی کرد حدس بزند در قرن ششم میلادی دنیای پیچیده‌ی امروز چقد ساده بوده و مردم دور از هیاهوی زندگی ماشینی و ازدحام سرسام‌آور انسان‌ها، چگونه در کنار هم می‌زیستند. کشیش عادت داشت هرگاه یک نسخه خطی را می‌خواند، شرایط زندگی آن دوران را تجسم کند. بریده_کتاب ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
گاهی خداوند مسیری را در زندگی پیش رویمان قرار می‌دهد که ممکن است در آن موهبت‌های زیادی باشد. موهبت‌هایی مثل شناخت و معرفت. این مسیر ممکن است پیدا کردن یک کتاب قدیمی درباره‌ی داستان زندگی مرد بزرگی باشد که تا به امروز تاریخ به خود ندیده است. تصور کنید شما آن کتاب را پیدا کرده اید  و آن مرد بزرگ امیر المومنین علی(ع) است، دوست دارید درباره‌ی او چه بخوانید؟ کتاب «قدیس» این بار به شیوه‌ای متفاوت زندگی امیرالمومنین را برای شما روایت می‌کند. (ع) (ع) معرفی کتاب ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
9.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 در این ایامی که بخاطر این ویروس منحوس😄 بیشتر تو خونه هستیم، چه همدمی بهتر از یار مهربان. هم یک کتاب خوب بخونیم، هم تو مسابقه شرکت کنیم .... 😊 📚 با محوریت کتاب نگاهی نو به زندگی "شهید " ⏰ زمان مسابقه: تا ۲۰ فروردین ۱۳۹۹ 🎁جوایز: 🌱سی میلیون ریال کمک هزینه نقدی سفر کربلا برای 3 نفر اول 🌱سی میلیون ریال کمک هزینه نقدی سفر مشهد برای 10 نفر 🌱پنجاه کارت هدیه یک میلیون ریالی برای پنجاه نفر 👈روش های تهیه کتاب: 🔹خرید حضوری از کتابفروشی‌های سراسر کشور 🔹خرید پیامکی: ارسال عدد 8 به سامانه 3000191717 🔹خرید اینترنتی: www.hamasehyaran.ir و یا لینک های https://b2n.ir/673803 https://b2n.ir/137747 https://b2n.ir/831400 ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
🌴راز نی در نینوا می ماند اگر زینب نبود 🌴کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود امام علی علیه السلام نامه31 نهج البلاغه:👇 "... عَوِّد نفسک التَّصَبُّرَ علی المکروه، و نعم الخُلُق التَّصَبُّرُ فی الحقّ ..." ✔... در برابر ناملایمات خودت را عادت به صبر بده، که بهترین خلق و خوها، واداشتن خود به صبر است در مسیر حقّ ... . 🌴15رجب سالروز وفات اسوه صبر و استقامت در مسیر حقّ و ماندن در کنار ولی خدا و اسوه حیا و علم و وفا حضرت زینب سلام الله علیها تسلیت باد. ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
سلام بر ابراهیم» کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی است. این کتاب زندگی‌نامه و خاطرات پهلوان بیمزار شهید ابراهیم هادی است. این کتاب علاوه بر زندگی‌نامه‌ای مختصر، ۶۹ خاطره از دوستان و اعضای خانواده این شهید بزرگوار و مفقودالاثر جمع‌آوری کرده است. این نوشتار حاصل بیش از پنجاه مصاحبه از خانواده، یاران و دوستان آن شهید است که همگی نگارنده را در گردآوری این مجموعه ارزشمند یاری رساندند. شهید ابراهیم هادی در اردیبهشت سال ۳۶ متولد شد و در ۲۵ سالگی در عملیات والفجر مقدمّاتی در منطقه فکه، در ۲۲ بهمن سال۶۱ به شهادت رسید و پیکر پاکش در کربلای فکه گمنام ماند. معرفی_کتاب ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
حاج حسین را دیدم. پرسیدم: چه نامی برای این کتاب پیشنهاد می‌کنید؟  ایشان گفتند: اذان. چون بسیاری از بچه‌های جنگ، ابراهیم را به اذان‌هایش می‌شناختند، به آن اذان‌های عجیبش! یکی دیگر از بچه‌ها جمله شهید ابراهیم حسامی را گفت: شهید حسامی به ابراهیم می‌گفت: عارف پهلوان. اما در ذهن خودم نام مجموعه را «معجزه اذان» انتخاب کردم. شب بود که به این موضوعات فکر می‌کردم. قرآنی کنار میز بود. توجهم به آن جلب شد. قرآن را برداشتم. در دلم گفتم: خدایا، این کار برای بنده صالح و گمنام تو بوده، می‌خواهم در مورد نام این مجموعه نظر قرآن را جویا شوم! بعد به خدای خود گفتم: تا اینجای کار همه‌اش لطف شما بوده، من نه ابراهیم را دیده بودم، نه سن و سالم می‌خورد که به جبهه بروم. اما همه‌گونه محبت خود را شامل ما کردی تا این مجموعه تهیه شد. خدایا من نه استخاره بلد هستم نه می‌توانم مفهوم آیات را درست برداشت کنم. بعد بسم‌لالله گفتم. سوره حمد را خواندم و قرآن را باز کردم. آن را روی میز گذاشتم. صفحه‌ای که باز شده بود را با دقت نگاه کردم. با دیدن آیات بالای صفحه رنگ از چهره‌ام پرید! سرم داغ شده بود، بی‌اختیار اشک در چشمانم حلقه زد، در بالای صفحه آیات 109 به بعد سوره صافات جلوه‌گری می‌کرد که می‌فرماید: سلام بر ابراهیم. اینگونه نیکوکاران را جزا می‌دهیم به درستی که او از بندگان مؤمن ما بود. بریده_کتاب ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
سال اول جنگ بود. به مرخصی آمده بودیم. با موتور از سمت میدان سرآسیاب به سمت میدان خراسان در حرکت بودیم. ابراهیم (شهید ابراهیم هادی)عقب موتور نشسته بود.از خیابانی رد شدیم. ابراهیم یک دفعه گفت: امیر وایسا! من هم سریع آمدم کنار خیابان. با تعجب گفتم. چی شده؟! گفت: هیچی، اگر وقت داری بریم دیدن یه بنده خدا!‌ من هم گفتم: باشه، کار خاصی ندارم.با ابراهیم داخل یک خانه رفتیم. چند بار یاالله گفت. وارد اتاق شدیم. چند نفری نشسته بودند. پیرمردی با عبای مشکی و کلاهی کوچک بر سر بالای مجلس بود. به همراه ابراهیم سلام کردیم و در گوشه اتاق نشستیم. صحبت حاج آقا با یکی از جوان‌ها تمام شد. ایشان رو کرد به ما و با چهره‌ای خندان گفت: آقا ابراهیم راه گم کردی، چه عجب این طرف ‌ها!ابراهیم سر به زیر نشسته بود. با ادب گفت: شرمنده حاج آقا، وقت نمی‌کنیم خدمت برسیم. همین طور که صحبت می‌کردند فهمیدم ایشان، ابراهیم را خوب می‌شناسد حاج آقا کمی با دیگران صحبت کرد. وقتی اتاق خالی شد رو کرد به ابراهیم و با لحنی متواضعانه گفت: آقا ابراهیم ما رو یه کم نصیحت کن! ابراهیم از خجالت سرخ شده بود. سرش را بلند کرد و گفت: حاج آقا تو رو خدا ما رو شرمنده نکنید. خواهش می‌کنم این طوری حرف نزنید بعد گفت: ما آمده بودیم شما را زیارت کنیم. انشاء‌الله در جلسه هفتگی خدمت می‌رسیم. بعد بلند شدیم، خداحافظی کردیم و به بیرون رفتیم. بین راه گفتم: ابراهیم جون، تو هم به این بابا یه کم نصیحت می‌کردی. دیگه سرخ و زرد شدن نداره!‌ با عصبانیت پرید توی حرفم و گفت: چی می‌گی امیر جون، تو اصلاً این آقا رو شناختی!؟ گفتم: نه، راستی کی بود!؟ جواب داد: این آقا یکی از اولیای خداست. اما خیلی‌ها نمی‌دانند. ایشون حاج میرزا اسماعیل دولابی بودند. سال ها گذشت تا مردم حاج آقای دولابی را شناختند. تازه با خواندن کتاب طوبی محبت فهمیدم که جمله ایشان به ابراهیم چه حرف بزرگی بوده. بریده_کتاب ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98