#عاشق_فوتبال
از کودکی #عاشقفوتبال بود. هرجایی که فرصت میشد با بچهها مسابقه فوتبال راه میانداخت. نوعش مهم نبود. از گل کوچیک گرفته تا چمن مصنوعی یا داخل سالن و ...
میگفت لذت میبرم از فوتبال. روزهای آخر #سوریه، دو روز قبل از #عملیات با چند تا از بچههای سوری و دوستانش مسابقه فوتبال گل کوچیک راه انداختند. ما هم شده بودیم تماشاچی!
تعامل بین بچهها با دو تا #جوانسوری خیلی جالب بود. در بازی آنقدر به آنها احترام میگذاشتند که قابل تامل بود. این دو جوان هم با لبخند و سر تکان دادن جواب #محبت بچهها را میدادند. جالبترین قسمت آنجایی بود که بچهها به #زبانعربیِ مندرآورده میخواستند حرفی را به اینها برسانند! ما که از خنده میمردیم... #یادشبخیر!
#آقاسجاد من را صدا کرد و گفت بیا بازی. گفتم: "بابا بشین یه گوشه استراحت کن انرژی رو مصرف نکن نیازه" صورتش کامل پر از عرق و قرمز شده بود. #خندهای کرد و گفت: اتفاقا دارم #انرژی میگیرم! دوباره دوید دنبال توپ...
#به_نقل_از_همرزمشهید
#برگرفته_از_کتاب
#ساقیان_حرم
#خاطرات_شهیدمدافعحرم
#سجادطاهرنیا
@shahid_tahernia
یادگاه ••مسافرتاسوعا••شهيد(سجادطاهرنيا)
#شهیدِتاسوعا #مدافع_حرم🕊 #آقاسجاد_طاهرنیا🌹 @shahid_tahernia
#استفاده_نکردن_از_بیتالمال
از #ماموریت برگشته بودیم. نزدیک #اذان صبح بود. رسیدیم محل کار و لباسمان را عوض کردیم و #تجهیزات را گذاشتیم سر جایش. #آقاسجاد ماشینش را از پارکینگ بیرون آورد تا برویم منزل. متوجه شدم بخاطر بیست روزی که نبودیم شیشههای ماشین کاملا #خاک گرفته است.
به #آقاسجاد گفتم: "عقبتر بیا آب بگیرم شیشه #تمیز بشه" ولی عکسالعملی از او ندیدم! #آقاسجاد... بیاعقب...
باز هم #نیامد! رفتم کنار پنجرهی راننده و با انگشت زدم روی شیشه و گفتم: " چرا نمیای؟ شیشه خیلی کثیفه..."
گفت: #سوار_شو!
نشستم و راه افتادیم.
گفتم: " بابا! تا #قم که نمیشه اینجوری بریم..."
#نگاهِ همیشگی... #لبخندِ همیشگی...
گفت:" من رانندهام. تو بخواب تا موقعِ نماز"
رسیدیم عوارضیِ تهران_قم. ایستاد برای نماز. #نماز را که خواندیم #آقاسجاد زودتر از من برگشت. وقتی آمدم دیدم یک #بطری آب معدنی خریده و در حال شستنِ شیشهی ماشین است...
تازه متوجه شدم #قضیه چه بود!!!
#به_نقل_از_همرزمِشهید
#برگرفته_از_کتاب
#ساقیان_حرم
#خاطرات_شهیدمدافعحرم
#سجادطاهرنیا
@shahid_tahernia