✫⇠#خاکریز_اسارت
✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی
💢قسمت چهل و هشتم:پدیده ای بنام جاسوسی
🔸️اولین چیزی که بچه های غواص به ما توصیه کردن این بود که مواظب اون سه نفری باشید که توی راهروی ورودی خوابیده بودن. با تعجب گفتیم چرا؟ گفتن اینا جاسوس اند و برای بعثیا خبرکشی می کنن. مواظب باشید حرفی پیششون نزنین که جونتون به خطر میفته. راستش اول فکر کردم اینا از منافقین هستن و داخل بچه ها برای جاسوسی و گرفتن اطلاعات نفوذ داده شدن ، اما با کمال تعجب متوجه شدم که اینا همراه همین بچه ها اسیر شدن. اصلا باورم نمی شد یه ایرانی که با دشمن جنگیده و اسیر شده و چه سختیایی از دشمن کشیده ، حالا حاضر بشه برای دشمن خبر کشی کنه و جون هموطناشو به خطر بندازه.
🔸️خیلی زود معما برام حل شد و متوجه شدم که تو شرایط سخته که مرد از نامرد و میزان خلوص ایمانِ افراد مشخص میشه. این بدبختا بخاطر دو لقمه نون بیشتر و یا فرار از کتک و شکنجه و در یه کلمه ضعف ایمان و نفْس ، حاضر شده بودن که وطن فروشی کنن. خدا می دونه که بچه ها چه سختیا و گرفتارهایی از اینجور افراد تا آخر اسارت کشیدن.
🔸️تمام شکنجه ها و برخوردهای خشنِ دشمن یه طرف و مرارتی که بچه های مامِ وطن و فرزندان خمینی(ره) از اینا کشیدن یه طرف. حواسمون رو شش دونگ جمع کردیم که حتی الامکان با اینا مواجه نشیم و حرفی از زبانمون درنیاید که سر سبز رو به باد بده.
🔸️این داستان بعدا به اردوگاه هم کشید و تو هر آسایشگاه صد تا صد و بیست نفری معمولا یکی دو نفر بودن که آلوده به خباثت و خیانت شدن. همین سه نفر بعدا تو اردوگاه یازده تکریت باعث شهادت چند نفر از بهترین بچه ها شدن. یکیشون به منافقین پناهنده شد. اون دو تا هم در اواخر اسارت پیش بچه ها ابراز ندامت کردن و گر چه نمی دونستیم که واقعا توبه کردن یا نه ، ولی بچه ها اونا رو بخشیدن و واگذارشون کردن به خدا و روز قیامت. حتی تو ایران هم کسی از اونا شکایت نکرد ، ولی ننگ و خواری ابدی رو برای خودشون به جون خریدن و شرمسار بچه ها و خونواده های خودشون و خدا و شهدا شدن...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🌹اول مرداد سالروز شهادت دانشمند هسته ای گرامی باد
♦️داریوش رضایی نژاد اول مرداد 1390 توسط عوامل سرویس جاسوسی اسرائیل (موساد) به شهادت رسید.
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🌹بہ شهادتِ با رشادتت نگاه میکنیم
و از گره دلهایمان گلہ میکنیم
دستمان را بگیر ...
شاید از معجزه نگاهت ما هم پرواز
را در آسمان عشق و شهادت
تجربہ کنیم...💔
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
❣ #لبخندهای_خاکی
شب بود، زیر چادر نشسته بودیم،
حرف ازدواج شد، همه به هم تعارف
میكردند، هركس سعی میكرد دیگری
را جلو بیندازد. یكی از برادران گفت:
«ننه من قاعدهای دارد، میگوید
هر وقت پایت از لحاف آمد بیرون،
موقع زن گرفتن است!» وقتی این
حرف را میزد «علی پروینی»
فرمانده دسته خوابیده بود و اتفاقاً
پایش از زیر پتو بیرون افتاده بود
همه خندیدم و یك صدا گفتیم:
«با این حساب وقت ازدواجِ
برادر پروینی است» :)
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🚨ﺷﻬﻴﺪﻱ ﻛﻪ ﺷﻬﻴﺪ ﺻﻴﺎﺩ ﺷﻴﺮاﺯﻱ ﻣﻴﮕﻔﺖ ﺩﺭﺟﻪ ﻫﺎﻱ ﻣﻦ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ اﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ🚨
🔰از شناسایی منطقه عملیاتی والفجر ۲ بر می گشتیم. ...
هلیکوپتر که روی زمین نشست.🚁
#شهیدصیاد شیرازی پیاده شد. پشت سرش هم کمال....👌
کمال در بین فرماندهان عالی رتبه ای که حاضر بودند روی دو زانو نشست و شروع کرد به یک چوب موقعیت محوری که باید عمل می شد را به دقت تشریح کرد....💪
کلامش که تمام شد. صیاد روی دوش او زد و گفت: باید درجه های من را بزنن رو دوش این کیهان فرد!😳!🙂
ادامه داد: چنین نیرویی را باید تو هفت سنگر پنهون کرد تا دست دشمن بهش نرسه!👌
قبل از رفتن به عملیات خواب دیده بود از هلیکوپتر سقوط می کند....😞
توی هلیکوپتر بود که شهید شد.😭
#شهید محمد امین(کمال) کیهان فرد
#ﺷﻬﺪاﻱﻓﺎﺭﺱ
شهادت:۱۳۶۲/۵/۲ عملیات والفجر ۲- حاج عمران
#ﺳﺎﻟﺮﻭﺯﺷﻬﺎﺩﺕ🌹
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | حاج قاسم سلیمانی: همان دختر کم حجاب دختر من است...
#حاج_قاسم
#حجاب
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
⚡« بِسمِ اللهِ القاصم الجبارین »⚡
📖 روایت «#هزار_و_دوازدهمین_نفر»
🔸٢٠٠ خاطره🔸️از#سردار_سپهبد_شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🔘به قلمِ محمدرضا حسنی سعدی و عباس صادقی
🔺فصل چهارم : دفاع مقدس
🔸صفحه: ۷۷
🔻ادامه قسمت هفتاد و چهارم : یا قاسم
✍اما چشمتان روز بد نبیند،یک دکل فلزی شصت متری استتار شده با گونی در میان نخل های سربریده که دور و برش هیچ موجود زنده ای یافت نمی شد و از قرار معلوم، عراقی ها هم خیال می کردند منطقه خالی است، محل ماموریت ما بود.شش نفر بودیم.
صبح ها از دکل علی شیر بالا می رفتیم،تا دم دمه های غروب با دوربینی که در هوای صاف می شد با آن تا سواحل کویت را هم دید،عراقی ها را زیرنظر می گرفتیم،یادداشت هایمان را می نوشتیم و غروب برای شام و استراحت پایین می آمدیم.در آن شب های سوت وکور، ما بودیم و پشه های بی شمار و گزنده ی اروند، که امانمان را بریده بودند.
ادامه دارد.....
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✫⇠#خاکریز_اسارت
✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی
💢قسمت چهل و نهم:قُلُپ های بزرگ و کوچیک
🍂غرفه های الرشید#سه_مصیبت بزرگ برای بچه ها داشت حداکثر مضیقه از نظر جا و مکان استراحت، حداقل تغذیه و وضعیت اسفناک بهداشت. از نظر تغذیه صرف نظر از کیفیت بسیار نامناسب، از نظر کمی هم به اندازه ای بود که فقط از مرگ افراد جلوگیری می کرد و مصداق بارز بخور و نمیر بود. روزی یه دونه صمون برای سه وعده. دو قاشق شوربا و یه کف دست برنج، تمام سهمیه غذایی یه اسیر در غرفه های الرشید بود. صبحانه حکایتی داره که علیرغم واقعیت شبیه یه طنزه و خودمون وقتی یاد اون وقتا میوفتیم خنده مون می گیره.
🍂قُصعه ظرف غذایی شبیه ماهی تابه و مستطیلی شکل بود که دو دسته داشت و غذای هر غرفه داخل یکی از اونا می ریختن. صبحانه نوعی سوپ رقیق به اسم شوربا بود. شوربا کمی برنج و عدس آبکی بود که در تموم#چهار_سال_اسارت صبحانه دائمی ما بود. سهمیه صبحانه هر نفر تو الرشید دو قُلپ بود. چون ظرفی غیر از همون قصعه نداشتیم و اصلا سهمیه به اندازه ای نبود که توی ظرف ریخته بشه. یکی بعنوان مسئول تقسیم غذا ظرف شوربا رو جلو دهان افراد می برد و هر نفر باید دو قلپ می خورد. قلپ این بود که فرد لبشو می چسبوند به کناره ظرف و به اندازه ای که دهانش پر بشه هُش می کشید. جالب این بود که اکثر روزا مسئول تقسیم صبحونه می گفت امروز سهمیه کمه و هر نفر یه قلپ بزرگ بخوره و یکی کوچیک. واقعا تو اون شدت گرسنگی تشخیص قلپ بزرگ و کوچیک مشکل بود. مسئول تقسیم هم مراقبت می کرد که کسی تخطی نکنه و اگه کسی دو قلپ بزرگ می خورد می گفت مگه نگفتم یکی بزرگ و یکی کوچیک. اون طفلکی هم می گفت والا من سعی کردم کوچیک باشه، ببخشید دیگه.
🍂البته همه بچه ها مراعات میکردن و اونو#حق_الناس می دونستن. تنها کسی که ازین قلپ بزرگ و کوچیک مستثنا بود#نعمت_دهقانیان بچه تهران بود که فکِش شکسته بود و زیر چونه اش سوراخ بود و نمی تونست صمون و برنج بخوره و صبحانه نصف لیوان شوربا بهش می دادن که قورت بده و نمیره. طفلکی برای اینکه شوربا از زیر چونه اش نریزه، یه پارچه دست می گرفت و زیر چونه اش می چشبوند که همون یه ذره شوربا بره تو حلقش...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🌤صبــح مان ، نه؛
عمرمـان
همه پُرخیر است؛
با یاد شمـا
خاکیانِ افلاک نشین . . .
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
❣ #عــند_ربـهم_یــرزقون
میگفت:
انقلاب کارمند نمیخواد
آدمِ جهادی میخواد...
یکی که نیت و هدفش از
کار کردن
صرفا کسب درآمد نباشه
فرقِ حاج قاسم با همکارهاش
تویِ همین بود...
#حاج_قاسم
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
برگرد و به یکباره
برانداز و فرو ریز
بنیادِ پلیدِ همهی فاصلهها را...
#سردار_دلها_حاج_قاسم❤️
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
#هادےدڵ 🕊'
|هرکے آرزو داشتہ باشہ خیلے خدمت کنہ،
شهید میشہ...
یہ گوشہ دلت پا بده؛
شهدا بغلت کردند.
ما بہ چشم دیدیم اینارو ؛
از این شهدا مدد بگیرید...
+مدد گرفتن از شهدا رسم بزرگے است.
دست بزار رو خاک قبر شهید بگو:
[ ••حسین،بہ حق این شهید ،یہ نگاه بہ ما کن•• ]
#حاجآقاپناهیان
_خدایابہحقاینشهیدبشنوتنہادعـآۍمرا
+شہادٺ..♥️
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
⚡« بِسمِ اللهِ القاصم الجبارین »⚡
📖 روایت «#هزار_و_دوازدهمین_نفر»
🔸٢٠٠ خاطره🔸️از#سردار_سپهبد_شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🔘به قلمِ محمدرضا حسنی سعدی و عباس صادقی
🔺فصل چهارم : دفاع مقدس
🔸صفحه: ۷۷
🔻ادامه قسمت هفتاد و چهارم : یا قاسم
✍حاج قاسم وسواس شدیدی درباره شناسایی و اطلاعات عملیات داشت، به همین خاطر خودش شخصا بر روند جمع آوری اطلاعات نظارت میکرد. هفته ای دومرتبه به همراه حسین یوسف الهی و رمضان راجی زاده فرمانده اطلاعات عملیات برای سرکشی به منطقه می آمدند، برای ما خوراکی و دو وعده غذای گرم می آوردند و اطلاعات جمع آوری شده را دریافت می کردند.
یک روز صبح باد شدیدی می وزید.بر اثر تکان خوردن گونی های روی دکل، عراقی ها متوجه حضور و بالا رفتن ما از دکل شدند. دیری نپایید که دکل با گلوله مستقیم تانکهای عراقی شروع به لرزیدن کرد. ما که بالای آن بودیم، مثل کودکی در گهواره شروع به تکان خوردن کردیم.
حدود بیست گلوله به طرف ما شلیک شد که یکی از آن ها از وسط دکل رد شد.
ادامه دارد.....
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✫⇠#خاکریز_اسارت
✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی
💢قسمت پنجاه:بهداشت در حد لالیگا
🌴گشنگی یه جوریایی قابل تحمل بود و به مرور معده هامون کوچیک شد و کمتر اذیت می شدیم ، بی خوابی شب و تنگی و مضیقه جای خواب رو هم می شد تا حدودی تو روز جبران کرد، گر چه همیشه مثل معتادا خمار خواب بودیم و حتی یه ساعت خواب راحت نداشتیم، اما#دردِ_بی_درمان، وضعیت وخیم بهداشت بود. ناهار که مقدار کمی برنج بود کف دستمون که آلوده به چرک و خون بود می ریختیم و می خوردیم. حالا بماند که گاهی سهمیه ناهار اندازه یه کف دست بیشتر نبود.
🌴در حالی که غرفه ها وسط پادگان نظامی الرشید بود و با دیوارای بلند و سیم خاردار محصور شده بود و دو درِ بزرگ و قلعه مانند که هیچ راه نفوذی نداشتن در ورودی حیاط غرفه ها و ورودی خود غرفه ها قرار داشت، اما بعثیا بخاطر آزار دادن بچه ها، شب تمامی غرفه ها رو قفل می کردن و از دسترسی به آب و توالت محروم بودیم.عده زیادی هم مجروح و مریض داشتیم که تا روز بعد که در توالت ها باز شوند نمی تونستن ساعات طولانی زمستون تحمل کنند و هیچ سطل و حتی پلاستیکی هم برای قضای حاجت ضروری در اختیارمون نبود.
🔻توالت سیّاری بنام قُصعه🔻
🌴این بود که بچه ها ناچار بودن از همون ظروف غذا «قُصعه» بعنوان توالت سیار استفاده کنن. شب ظرفا پر از ادرار می شد و صبح که درِ توالتا باز می شد، بچه ها ظرفا رو می بردن و با مختصر آبی می شستن و دوباره با اونا غذا می گرفتیم و می خوردیم. بعضی وقتا آنقدر آب کم بود که فقط عین نجاست برطرف می شد و حتی آب به اندازه تطهیر شرعی ظروف در اختیار نبود. یعنی بهداشت در غرفه های الرشید در حد لالیگا بود.
🌴صبح که توالتا باز می شد، با توجه به اینکه پنج شش تا توالت بود و ما نزدیک به پونصد نفر بودیم ساعتها تو صف انتظار بودیم تا بتونیم خودمونو به توالت برسونیم .آب هم بشدت کم و سهمیه بندی بود و لازم بود خودمون رو با شرایط وفق می دادیم و با حداقل آب طهارت مختصری می گرفتیم و خیلی وقتا بدون طهارت برمی گشتیم سرِ جامون. خبری از وضو هم نبود و با همون دستای آلوده و روی کف سیمانی غرفه ها#تیمم میکردیم و نمازمون رو می خوندیم...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
#جرعه_اۍازوصیت_نامه_شهیدمحمدرضادهقان 🕊🌺
بالهایم هوس با تو پریدن دارد...
بوسه بر خاک قدم های تو چیدن دارد
من شنیدم سر عشاق به زانوی شماست
و از آن روز سرم میل بریدن دارد
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✨اقتدارتان
بہ صلابت ڪوه
ڪہ #تخریب میڪند
آنچه ڪفر و تڪفیر...
اما امان از آن
لبخند زیبایتان
ڪہ #تخریب میکند
دلِ تنـگ ما را..
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
💌 #ڪــلامشهـــید
🌹 شھیداحمدڪاظمے '!
خودٺانراآمادھڪنیدیعنےچہ؟!
یعنےیڪشھیدهمٺباشید،
یعنےیڪشھیدخرازےباشید(:
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯