🌍#کهکشانیها
📌شهدا همیشه برای ما شبیه اسطورههای فرازمینی بودن که انگار در برههای از زمان ماموریت زمینی پیدا کردن تا با ما زندگی کنن و یه گوشه از تاریخ برای همیشه تو حافظههای جمعی سرزمینمون ثبت بشن
🔹️در کهکشانیها بخشی از روایات و سبک زندگی شهدا رو با شما به اشتراک بذاریم، خاطرات و نکتههای کوچیکی که عمل بهشون میتونه نتیجههای بزرگ رو رقم بزنه
🔸صدای شُرشُر آب ساعت ۲ نیمهشب میاومد و چند نفری که بیدار بودن، رفتن ببینن کی پای تانکر نشسته، اون وسط کسی فکر نمیکرد خودِ فرمانده وسط ظرفهای رزمندهها نشسته باشه و مشغول شستن باشه!
#حاج_همت
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🌷🕊🍃
🌱گاهی باید مکث کرد
روی لبخند هایت!
نگاه هایت!
هر کدامشان پیامی دارند
که میتواند نجات دهنده ی
حال و روز این روز هایمان باشد...
#سردار_دلها💔
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
آرمان که مریض شده بود، بردمش پیش دکتر؛ تا فهمید دکتر خانم هست و میخواد آرمان رو معاینه بکنه، گفت من نمیام، گفتم: پسرم این خانم دکتر هستند، میخوان فقط معاینهات بکنند، گفت: نه پدرجان! طبق فتوای حضرتآقا تا وقتی که میشه به پزشک محرم مراجعه کرد نباید پیش پزشک نامحرم رفت.
شهید آرمان علیوردی🕊🌹
راوی: پدر شهید
#لبیک_یا_خامنه_ای
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
💌 #ڪــلامشهـــید
🌹شهـــید حاج احمد متوسلیان:
براۍانچهاعتقاددارید
ایستادگۍڪنید...
حتیاگربهایشتنهاایستادنباشد!
#شهیدانه 🕊
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
❤️دست تو یاد علمدار مرا اندازد...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✫⇠#خاکریز_اسارت(۲۵۴)
✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی
💢قسمت دویست و پنجاه و چهارم:فرار دانشجوئی (۵)
♦️(قسمت ۲۵۲ و ۲۵۳ در قالب فرار دانشجوئی ۳ و ۴ در دسترس نبود )بالاخره بعد از مشورت به این نتیجه رسیدیم که سه نفره#نقشه عملیاتِ فرار رو عملی کنیم. روز ۲۱ بهمن ۱۳۶۸ رو برای فرار انتخاب کردیم. شبها نگهبانها دستمون رو با دستبند به تخت قفل میکردن. ما هم مرتب نگهبانو صدا می زدیم و از خواب بیدار می کردیم و برای دستشویی باز میکردن. دیگه نگهبانها عاصی شده بودن و تصمیم گرفتن که برای راحتی خودشون دستامون رو باز بگذارن تا هر وقت نیاز به دستشویی داشتیم خودمون بریم و مزاحم خواب اونها نشیم.
🔹️این فرصت خوبی رو برامون فراهم کرد تا بدون ور رفتن برای باز کردن دستبند بتونیم راحتتر نقشه فرار رو ادامه بدیم. مقداری خوابیدم و منتظر موندیم تا نگهبانها و سایر بچههای بستری شده خواب برن. بعد از اینکه کاملا مطمئن شدیم همه خوابن پا شدیم ، غافل از اینکه نزدیک صبح شده بود و چون ما ساعت در اختیار نداشتیم نمیدونستیم چه ساعتی از شبه. هنوز مردد بودم و بین موندن در اسارت یا آزادی و در صورت گیر افتادن اعدام، باید یکی رو انتخاب می کردم.
🔸️هاشم گفت منتظر چی هستی راه بیفت بالاخره تصمیممو گرفتم و بسم الله گفتیم و از اتاق زدیم بیرون . هنوز چند قدمی نرفته بودیم که دستهای از سربازها سرِ راهمون سبز شدن. سریع رفتیم کنار یه درخت و در تاریکی قایم شدیم تا نگهبانها رد شدن و به راهمون ادامه دادیم. از سیم خاردارای انتهای بیمارستان به هر زحمتی بود رد شدیم. کمی زخمی شدیم، ولی اصلا برامون مهم نبود شوق آزادی زخمها رو التیام میداد. از سیم خاردار که رد شدیم تازه متوجه شدیم وسط یه پادگان بزرگ نظامی هستیم.
💥از مسیری که حدس می زدیم به سمت بعقوبه هست راه افتادیم و حدسمون درست بود. چیزی نگذشت که یه گله سگ دنبالمون کردن. پا به فرار گذاشتیم ولی دست بردار نبودن و پارس میکردن و چیزی نمونده بود لو بریم. بهناچار با سنگ دنبال سگها دویدیم و اونها ترسیدن و فرار کردن. به یه ردیف سیم خاردار دیگه رسیدیم و با چه مصیبتی از اون رد شدیم.
🔸️از دور جاده ای رو دیدیم که ماشینها در حال رفت و اومد بودن و مطمئن شدیم راه رو درست اومدیم. از عرض جاده عبور کردیم و کمی صبر کردیم تا یه اتومبیل اومد. دست بلند کردیم و اونم وایستاد. من چون عرب بودم جلو نشستم و هاشم و مسعود هم نشستن ردیف عقب. سلام کردم و با عربی از راننده خواستم که ما رو به شهر مندلی ببره. نگاهی به ساعت ماشین کردم دیدم حدود ساعت ۴ یا ۵ صبح بود. مغزم سوت کشید. کمتر از یه ساعت به طلوع آفتاب مونده بود. سرم رو برگردوندم عقب هاشم یه تیغ جراحی رو نشونم داد و اشاره به راننده کرد، یعنی بزنمش؟. با اشاره ابرو گفتم نه...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
⚡« بِسمِ اللهِ القاصم الجبارین »⚡
📖 روایت «#هزار_و_دوازدهمین_نفر»
🔸٢٠٠ خاطره🔸️از#سردار_سپهبد_شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🔘به قلمِ محمدرضا حسنی سعدی و عباس صادقی
🔺فصل نهم: مردم داری
🔸صفحه: ۱۶۵-۱۶۴
🔻قسمت صد و هشتاد و هفتم : هیچ نگو
✍یک روز گزارش اقدامات نادرست یکی از نیروها را به حاج قاسم ارائه کردم.
پرسید:آیا یه درصد احتمال می دی که او تو مسیر بمونه درست بشه.
گفتم :بله
ادامه داد:پس هیچی نگو.
🗣️ سردار حسین فتاحی، سالنامه مکتب حاج قاسم
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🌷🕊🍃
نسیم یادت
پیراهن دلتنگی را
بر تن ساعتهای انتظار
می دوزد ،
و آرزوها با هر پلک زدن
دنیای با تو بودن را
بر قامت واژه ها
هجی می کنند ..
کاش!
بودنت رویایی دور ازدست نبود...
#حاج_قاسم💔
#صبح_وعاقبتمون_شهدایی 🕊
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
❣ #عــند_ربـهم_یــرزقون
🌹 وصیتنامه طلبه شهید محمد علیخانی:
سعی کنید با خوب درس خواندن جای یک سری از عزیزانی که شهید شدند را پر کنید و مواظب باشید شما را به عنوان یک الگوی اسلام بشناسند، کارهای خود را فقط برای رضای خدا انجام دهید و درس خواندن شما هم برای خودسازی و جامعه سازی باشد...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شوخی رهبر معظم انقلاب در دیدار با جوانان😅😂
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 روایت دانشجویان دیار حاج قاسم از راهیان نور
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢گفتوگو با همسر شهید مدافع حرم معروف به «عمو حامد»
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
📖 #تنها_گریه_کن
🔹️#حس_مردانگی
#روایت_زندگی_اشرف_سادات_منتظری #مادر_شهید_محمد_معماریان
✍🏻 به قلم #اکرم_اسلامی
🔸️#حس_خوبِ_خواندن
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✫⇠#خاکریز_اسارت(۲۵۵)
✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی
💢قسمت دویست و پنجاه و پنجم:فرار دانشجوئی (۶)
🔹️سوتی که کار رو خراب کرد
💥هوا سرد بود و شیشۀ درهای عقب پایین بود راننده گفت : «ارفعوا الجام» یعنی شیشهها رو بالا بکشید.
حواسم نبود اینو به فارسی ترجمه کردم و به بچه ها گفتم میگه شیشهها رو بالا بکشید.!! راننده چشماش گِرد شد و ترسید و شروع کرد به التماس کردن که من عیالوارم، بدبختم به من رحم کنید. به سه راهی مندلی خانقین رسیدیم.
🔸️راننده با التماس گفت اگه میشه همینجا پیاده بشید من از یه مسیر دیگه میرم. چند تا نورافکن سه راه رو روشن کرده بود و یه نگهبان هم اونجا وایستاده بود. نگهبان مشکوک شد و کمی به ما نزدیک شد. به راننده گفتم جلوتر برو. اون قدر جلو رفت که دیگه مطمئن شدیم نگهبان بی خیالمون شده و دنبالمون نمیاد. به راننده گفتم اوگفت یعنی بایست. به بچه ها هم گفتم پیاده شید. پیاده شدیم و ماشین رفت. نگهبانی که دم سه راه بود مقداری دنبالمون اومد و حتی ایست هم داد اما محل نذاشتیم و فاصله مون رو بیشتر کردیم.
🔹️برنامه این بود که هیچگونه درگیری فیزیکی نداشته باشیم.از بیراهه به سمت مندلی راه افتادیم. بارون مسیر حرکتمون رو کاملا گِلی کرده بود و امکان حرکتِ سریع رو ازمون گرفته بود. دیگه هوا داشت روشن میشد. همین طور که از کنار جاده می دویدیم بازم یه گله سگ بهمون حمله کردن. پا به فرار گذاشتیم ولی وِلکن نبودن. به بچهها گفتم تنها راهش اینه که ما بهشون حمله کنیم با سنگ و کلوخ دنبالشون کردیم و اونها هم ترسیدن و در رفتن.
🔸️مدتی راه رفتیم تا رسیدیم یه زیرگذر.نماز صبح رو همونجا خوندیم و کمی استراحت کردیم. دیگه نمیشد از کنار جاده رفت. بیابون هم گِلی بود و حرکتمون رو حسابی کُند میکرد. مشورت کردیم و هاشم یه#استخاره انداخت و گفت بریم سرِ جاده و تا مندلی با ماشین بریم. رفتیم سر جاده. هوا روشن شده بود و همه ی لباسامون گِلی بود. تا اینجا حدود ۱۵ کیلومتر از بیمارستان فاصله گرفته بودیم و تازه رسیده بودیم نزدیک سیم خاردارهای اردوگاه ۱۸ بعقوبه. برای اولین بار بعد از سه سال و خوردهای از بیرون به اردوگاه نیگاه میکردیم و این خیلی باشکوه بود. اولش یه ماشین نظامی رد شد ما سینه ی جاده خوابیدیم تا ما رو نبینه...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖 فرازی از#مناجات_شعبانیه
💠 وَ تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي وَ تَخْبُرُحَاجَتِي وَ تَعْرِفُ ضَمِيرِي
✅نشر این پیام صدقه جاریه است.
☀️#نسخه_های_معنوی
https://eitaa.com/joinchat/1916796973Cdd1c037702
┄┄┅┅┅❅❁ ❁❅┅┅┅┄
⚡« بِسمِ اللهِ القاصم الجبارین »⚡
📖 روایت «#هزار_و_دوازدهمین_نفر»
🔸٢٠٠ خاطره🔸️از#سردار_سپهبد_شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🔘به قلمِ محمدرضا حسنی سعدی و عباس صادقی
🔺فصل نهم: مردم داری
🔸صفحه: ۱۶۵
🔻قسمت صد و هشتاد و هشتم: تنبیه قرآنی
✍سربازی در مهدیه لشکر ثارالله در مراسم رسمی و سخنرانی ادب را رعایت نکرده بود، هم طرز نشستنش بد بود و هم صحبت می کرد. سردارسلیمانی بعد ازجلسه او را صدا زد و با وجودی که فرمانده لشکر بود و می توانست برای او اضافه خدمت درنظر بگیرد و یا به هر طریق دیگری تنبیهش کند، گفت:
برادرم، عزیزم، مودب ننشستی، نظم رو رعایت نکردی، نگفتی جلسه رسمیه و از تهران سخنران داریم. حالا که همه ی این کارا رو کردی، اگه جزء سی ام قرآن رو حفظ کردی و ازت سوال کردم بلد بودی، بی حساب میشیم وگرنه با شما برخورد انضباطی می کنم.
🗣محمدرضا حسنی، دوست و همرزم شهید
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯