4_5864129981231137592.mp3
6.22M
رفقا میگن شهدا زنده اند...
یعنی همین😭👌
#پیشنهاد_دانلود
😭شهدا گوشه نگاهی
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#وصیتنامه_شهدا
نتیجه حفظ حجاب از نگاه یک شهید ۱۳ ساله🍃
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌺🍃🌷✨﷽✨🌷🍃🌺
#طنز_جبهه
🔴 #روح
🔶معمولا یک هفته قبل از شروع عملیات تمامی تیپ ها و لشگرها در محدوده منطقه عملیاتی اردو بر پا می کردند.و آموزش ها در زمینه عملیات و نحو نبرد توسط فرماندهان به نیروها آموزش داده می شد.
🔶شب ها بیشتر بچه ها سرگرم ذکر و دعا می شدند.عده ای هم به بگو و بخند مشغول بودند و برای افزایش روحیه بساط شوخی راه می انداختند.
🔶از قضا هر روز صبح هم پیرمردی که به حاجی صلواتی شهرت داشت با سر و صدای بلند به داخل سنگرها می رفت و بچه ها را بیدار می کرد. یک شب بچه های یکی از گردان ها ،همه را دور هم جمع کرد و نقشه اش را برای اذیت کردن حاجی صلواتی پیاده کرد.
🔶القصه چند نفر ملاحفه های سفیدی مهیا کردند و لباس سفیدی که فقط جای دو چشم داشت را تهیه کردند.صبح روز بعد حاجی بنده خدا طبق معمول ابتدا با بلندگو همه را دعوت به بیداری کرد ،سپس راهی سنگرها شد.بنده خدا حاجی صلواتی هنوز به داخل سنگر نیامده بود که ناگهان روح بلند قامتی زوزه کشان جلویش ظاهر شد.فقط تصور کنید این پیرمرد بنده خدا چه حالی پیدا کرد و چقدر ترسید.روح هم ول کن نبود و دست از سر حاجی برنمیداشت و مدام تعقیبش می کرد.پشت سر روح، یک گردان بسیجی می دوید می خندید.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💠نمازجلوی بچه ها ...
یک بار با عصبانیت ایستادم بالای سر منصور و نمازش که تمام شد، گفتم «منصور جان، مگه جا قحطیه که میای میایستی وسط بچهها نماز؟
خُب برو یه اتاق دیگه که منم مجبور نشم کارم رو ول کنم و بیام دنبال مهر تو بگردم.»
تسبیح را برداشت و همان طور که میچرخاندش، گفت «این کار فلسفه داره. من جلوی اینها #نماز میایستم که از همین بچگی با نماز خوندن آشنا بشن.
مهر رو دست بگیرن و لمس کنن. من اگه برم اتاق دیگه و اینها نماز خوندن من رو نبینن، چه طور بعداً بهشان بگم بیایین نماز بخونین!؟»
قرآن هم که میخواست بخواند، همین طور بود. ماه رمضانها بعد از سحر کنار بچهها می نشست و با صدای بلند و لحن خوش قرآن میخواند.
همه دورش جمع میشدیم. من هم قرآن دستم می گرفتم و خط به خط با او میخواندم.
اصلا اهل نصیحت کردن نبود. میگفت به جای این که چیزی را با حرف زدن به بچه یاد بدهیم، باید با عمل خودمان نشانش بدهیم.
#شهید_منصور_ستاری
#درس_اخلاق
@Afsaran_ir
❤️ماجرای خواندنی شهیدی که امام زمان(عج) او را کفن کرد💔👇
یکی از شهدا همیشه ذکرش این بود:
یابن الزهرا
گشته ام از فراق تو شیدا💔
یا بیا یک نگاهی به من کن😔
یا به دستت مرا در کفن کن😭
از بس این شهید به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف علاقه داشت❤️
بعد به دوست روحانی خود وصیت کرد🍃:
اگر من شهید شدم، دوست دارم در مجلس ختم من تو سخنرانی کنی☝️
آن روحانی می گوید:
من از مشهد که برگشتم، عکس ایشون رو دیدم که شهید شده بود🕊
رفتم پیش پدرش و گفتم: این شهید چنین وصیتی کرده است، طبق وصیتش باید توی مجلس ختم او سخنرانی کنم؟🎤
رفتم منبر و بعد از ذکر خصوصیات شهید و عشقش به امام زمان عج ، گفتم: ذکر همیشگی این شهید در جبهه ها خطاب به مولایش امام زمان عج این بوده است:💔
یا بن الزهرا
گشته ام از فراق تو شیدا
یا بیا یک نگاهی به من کن
یا به دستت مرا در کفن کن💔
تا این مطلب را گفتم، یک نفر از میان مجلس بلند شد و گفت:🍃
من غسال هستم، دیشب (به من گفتند یکی از شهدا فردا باید تشییع شود، و چون پشت جبهه شهید شده است باید او را غسل دهی)🍃
وقتی که میخواستم این شهید را کفن کنم، دیدم درب غسالخانه باز شد و شخص بزرگواری به داخل آمد و گفت:😔
بروید بیرون، من خودم باید این شهید را کفن کنم🍂.
من رفتم بیرون و وقتی برگشتم بوی عطر در فضا پیچیده بود.🍃 شهید هم کفن شده و آماده ی تشییع بود💔
منبع: کتاب روایت مقدس صفحه 100
به نقل از نگارنده کتاب میر مهر(حجه الاسلام سید مسعود پورآقایی) صفحه۱۱۷
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظه وداع غواصان دفاع مقدس قبل از عملیات.
غواصانی که برای عملیات کربلای ۴ به آب زدند و ۳۰ سال بعد بازگشتند😔
#کربلای 4
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌺« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌺
#گذرے_بر_سیره_شهید
همیشه وضو داشت. یه روز گفتم رضا چرا وقتی که پای سفره می شینی. وقتی می خوابی وقتی از خونه بیرون می ری اول وضو می گیری؟
گفت:وقتی کنار سفره میشینم مهمان امیرالمومنینم شرم می کنم بدون وضو باشم...وقتی می خوابم یا بیرون میرم ممکنه از خواب بیدار نشم یا بر نگردم. هرکسی هم با وضو از این دنیا بره اجر شهید را داره می خوام از اجر شهید محروم نشم...
#شهید_رضا_پورخسروانی
#شهدای_فارس
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
📸 این درخت کریسمس یک خانواده مسيحی لبنانیه که با عکسهایی از شهدای مقاومت تزیین شده...
ایجاد همدلی و حکومت بر قلبها رمز قدرت حزب اللهست؛
پيامبراكرم (ص)فرمودند:
قسم به خدايی كه جانم در دست اوست وارد بهشت نميشويد مگر اينكه مومن شويد، و مومن نميشويد مگر اينكه همديگر را #دوست_بداريد...
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✨🌺🍃✨﷽✨🍃🌺✨
#مرتضی_کریمی_شالی
راوی_مادر_شهید
❣ مرتضی یک برادر داشت که فلج بود ، محسن از مرتضی کوچک تر بود...
مرتضی خیلی حواشو داشت هر جا هیئت بود و میخواست بره برادرش رو هم با خودش میبرد. ✌️
❣ اگه محسن خواسته ای داشت سریع می رفت براش انجام میداد ...
یکبار ساعت 12:30 نصف شب بود
محسن ساندویچ می خواست هر چه بهش می گفتم الان مغازه هابسته اند
ان شاءالله فردا برات می خریم.
اما لج کرده بود و می گفت الان دلم می خواد ... 🙄
مرتضی اون شب از راه رسید.همین که فهمید محسن میگه من ساندویچ می خوام.
بهش گفت : الان خودم میرم برات میگیرم و میام.
❣ از خونه زد بیرون ... وقتی برگشت دیدم ساندویچ گرفته.
گفتم کجا رفتی مادر از کجا گرفتی؟
گفت : رفتم سه راه آذری یک ساندویچی باز بود براش گرفتم. 👌
مرتضی ساندویچ رو باز کرد و کمک کرد بهش تا بخوره.
بهم گفت : مامان هرچی که محسن میخواد براش تهیه کن نزار این بچه چیزی توی دلش بمونه.
خیلی حواسش به محسن بود از طرف هیئت بردش مشهد بهم می گفت نگران نباش اونجا بچه ها هستند کمک می کنند.
❣ محسن رو میبرد پارک می برد نماز جمعه ...
موقع جشن ها که خیابون ها چراغانی بود می بردش توی خیابون ها میتابوند تا خیابونا رو ببینه... 😇
می گفت : وقتی توی خونه باشه دلش میگیره و پکر میشه
❣ همین خصلت ها بود که مرتضایم را آسمانی کرد.
✍از کتاب : بر مدار حرم
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊