حاج آقای خالقی.Mp3
4.78M
#خاطره_ناب
#حاج_قاسم
🕊مسافر بهشت🕊
💠گوش کنید خاطرات استاد
خالقی از "مسافر بهشت" در
رادیو معارف.
🔷استاد محمود خالقی که از
سال ۱۳۶۴ همرزم سردار شهید
حاج قاسم سلیمانی بوده است
در برنامه "مسافر بهشت" به
بیان خاطراتی از نحوه آشنایی
خود باسردار درسفر حج ۷۲ و
ماجرای عقد اخوت پرداخت.
🔷این دوست صمیمی حاج
قاسم سلیمانی در این برنامه
وصیت حاج قاسم سلیمانی
برای دفن نامه دختر یک شهید
در قبر خود را نیز برای اولین
بار تعریف کرد.
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#خاطره_ناب
#حاج_قاسم
🔶همه ی وجود ما...🔶
♦️روزی که در بم زلزله رخ داد، حاج قاسم خود را با هواپیما از کابل به بم رساند. آن موقع سفیر ایران در فرانسه بودم که به بم رفتم. شب هنگام با یکی از سران عشایر جنوب شرق کشور صحبت می کردم کسی که واقعاً در منطقه خود سلطنت میکرد و عشیره او هزاران نفر جمعیت داشت و هنگام حرکت، سی ماشین او را همراهی می کردند، می گفت: من نه برای اسلام و نه برای ایران بلکه به خاطر حاج قاسم به اینجا آمدهام، حاجی پیغام داد که به کمک بیایید ما هم آمدیم. همه وجود ما قاسم است. عشیره ما اهل قاچاق بود، قاسم ما را از این شغل کثیف نجات داد. دو تا از بچه های من هم محکوم به اعدام بودند اما حاج قاسم آنها را نجات داد. حاجقاسم معتقد بود که برای مبارزه با فساد، مثل قاچاق مواد مخدر باید سرپل و ته یل را هدف گرفت. مردم گناهی ندارند و باید به آنها کمک کرد. حاج قاسم واقعا آدم بزرگ و با معرفتی بود.
🔹راوی:صادق خرازی
🔶شرح عکس:
شهیدکاظمی، حاج قاسم سلیمانی و سردار قالیباف در عملیات امداد رسانی به مردم زلزله زده بم ۱۳۸۲
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
32.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خاطره_ناب
#حاج_قاسم
🔷خاطره دختر شهید محرابی
از دیدارش با سردار سلیمانی
در روز عرفه:
💠دعا کنید من هم مثل حاج
عماد مغنیه داخل ماشین شهید
بشم،جوری که هیچ چیزی ازم
باقی نمونه...
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#خاطره_ناب
#شهیدمحمّد_حسین_یوسف_الهی🌹✨
#سال_روز_شهادت💕
🔶 پیش بینی حسین آقا🔶
🔵زمستان ۶۴ بود.
با بچه های واحد اطّلاعات در سنگر
بودیم. حسین وارد شد و بعد از کلی
خنده و شوخی گفت:
در این عملیات یک راکت شیمیایی به
سنگر شما اصابت می کند.
بعد با دست اشاره کرد و گفت:
شما چند نفر شهید می شوید...
من هم شیمیایی می شوم.
حسین به همه اشاره کرد به جز من!
چند روز بعد تمام شهودهای حسین،
در عملیات والفجر ۸ محقّق شد!
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب✅
#اللهم_ارزقنا_شهادت🤲
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خاطره_ناب
#مادرانه
💠مادران شهدا،زینب های
زمانه ی ما هستند... صبور
و مقاوم ...
وتاریخ هرگز این شیرزنان
را از یاد نخواهدبرد...
🔷بشنوید خاطرات ناب
مادرشهید علی شفیعی را.
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهید_در_کلام_شهید
#سال_روز_شهادت
#خاطره_ناب
💠بی بی گفت: ما پیروزیم💠
🌷خاطره شهید سلیمانی از شهید
محمدحسین یوسف الهی :
🔵یک روز با حسین به سمت آبادان میرفتیم. عملیات بزرگی درپیش داشتیم...
من خیلی ناراحت بودم. به حسین گفتم:
چندتا عملیات انجام دادیم اما هیچ کدام آن طور که باید موفقیتآمیز نبود. این یکی هم مثل بقیه نتیجه نمیدهد.
گفت: برای چی؟
گفتم: چون این عملیات خیلی سخته و بعید میدانم موفق بشویم.
گفت: اتفاقا ما در این کار موفق و پیروز هستیم.
گفتم: حسین دیوانه شدهای. در عملیاتهایی که به آن آسانی بود و هیچ مشکلی نداشتیم نتوانستیم کاری از پیش ببریم آنوقت در این یکی که کلا وضع فرق میکنه واز همه سختتر است. موفق میشویم!
حسین خندهای کرد و با همان تکه کلام همیشگیاش گفت:
حسین پسر غلامحسین به تو میگویم که ما در این عملیات پیروزیم.
میدانستم که او بیحساب حرفی را نمیزند. حتما از طریقی چیزی که میگوید ایمان و اطمینان دارد.گفتم:
یعنی چه از کجا میگویی؟
گفت: بالاخره خبر دارم.
گفتم: خب از کجا خبر داری؟
گفت: به ما گفتند که ما پیروزیم.
پرسیدم: کی به تو گفت؟
جواب داد: حضرت زینب(س).
دوباره سوال کردم در خواب گفت یا در بیداری؟
با خنده جواب داد: تو چهکار داری. فقط بدان بی بی گفت که شما دراین عملیات پیروز خواهید شد و من به همین دلیل میگویم که قطعا موفق میشویم...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
#خاطره_ناب
🔹 دلتنگ امام 🔹
🔷خاطره شنیدنی رهبر معظم انقلاب از اولین دیدارشان با امام پس از واقعه ترور در مراسم تنفیذ شهید رجایی
🔵«دلم براى امام تنگ شدهبود. ما، همراه با دكتر «فاضل» و دكتر «ميلانى» اينجا آمديم و امام را زيارت كرديم. اوّلين روزى بود كه من عصا دستم گرفتم. آمديم توى اتاق و امام نبودند. من همينطور، متحيّر ايستاده بودم كه يك وقت امام وارد شدند و با خنده جلو آمدند. گفتند: «اتّفاقاً من الان به فكر تو بودم. با خودم گفتم همه اينجا جمع شدهاند؛ جاى فلانى خالى است.» خيلى خوشحال شدم و دستشان را بوسيدم. بعد اصرار كردند: «اينجا، روى اين صندلى بنشين.» من، نمىنشستم. بهنظرم آنقدر اصرار كردند تا من نشستم.»
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯