✨#شهدا_نماز_شب✨
«...شبهایی که دو ساعت مانده به اذان صبح بیدار میشدم هر چه میگشتم تا بچههای گردان را پیدا کنم نمیتوانستم. نه داخل مسجد و نه تو اتاقهای گردان. مگر تک و توکی که احتمالاً در کارشان ناشی بودند.
یک روز صبح محمد سیفی -مسئول دسته -را کنار کشیدم و پرسیدم: مگر من تافته جدا بافته هستم؟ نصف شبها کجا میروید؟ اول خودش را به آن راه زد اما سماجت مرا که دیدگفت: شب که شد بهت میگم.
1:30یا ۲ نصف شب بیدارم کرد. از مقر گردان رفتیم بیرون به سمت خاکریزها و بیابانهای پشت خاکریزها. با تعجب گفتم: آقا محمود سرکاریه؟ کجا میبری منو نصفه شبی؟
با صدایی گرم و محجوب گفت: عجله نکن الان میرسیم پسره شیطون.
وقتی رسیدیم پشت خاکریز گفت: بچهها آن پشت هستن نگاه کن. گفتم: گرفتی ما رو؟ شوخی میکنی؟ وقتی اشک را در چشمهایش دیدم یواشکی رفتم بالای خاکریز و سرک کشیدم.
خدای من! چه خبر بود! اینجا کجاست؟! تعداد زیادی قبر کنده شده دیدم. که عدهای داخلش مشغول #عبادت بودند. یکی نماز میخواند یکی ناله میزد یکی گریه میکرد و...
تعجب کردم که خدا چطور مرا به میان این فرشتگان زمینی راه داده! بوی عطـر رفت و آمد ملائک و ائمه به مشام میرسید. در حالی که سعی میکردم محمود انقلاب روحیام را نفهمد و اشکهایم را نبیند، گفتم خیلی خُب فهمیدم بریم...»
#حماسه_یاسین
#سید_محمد_انجوی_نژاد
#نماز_شب
#حماسه_یاسین کتابی که به بارها خواندن می ارزد...
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊