eitaa logo
روایتگری شهدا
23هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
4.9هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
✍..از بزرگان محل و ماست. كنارش نشستم و گفتم از ابراهيم برايم بگو. سكوت كرد ، چشمانش خيس شد و گفت ، جوان بودم ، محيط فاسد قبل از انقلاب. می خواستم كار را رها كنم ، می خواستم به دنبال هرزگی بروم و... آن روز سركار نرفتم ، هم سر كار نرفت ! ، چون تا ظهر با من در خيابان راه رفت و حرف زد تا مرا هدايت كند ، صاحب کار من كه از بستگانم بود ، دنبالم آمده بود. يكباره مرا ديد ، جلو آمد و یک كشيده محكم در صورت ابراهيم زد! فكر كرده بود او باعث گمراهی من است! ، اما ابراهيم ، برای خدا صبر كرد ، صبر كرد تا توانست مرا آدم كند ، مرد صورتش خيس خيس شده بود و با سكوتش اين آيه را فرياد مي زد ، وَلِرَبِّكَ فَاصْبِرْ و بخاطر پروردگارت صبر کن (مدثر/7) 📚 خوب ابراهيم 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
‌ ✍ اگر می گویید الگویتان ، (سلام الله علیها) است ، باید کاری کنید ایشان از شما راضی باشند و شما فاطمی باشد..... 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✍نامش را فراموش كردم ، اما پسری سيزده ساله بود كه پدرش راننده بود و در يك سانحه از دنيا رفت. ابراهيم خیلی مراقب اين پسر بود. برايش خرج می كرد ، او را باشگاه برد و وقتش را پر كرد بعد متوجه شد كه اينها مستأجر هستند و چند ماهی است اجاره منزلشان عقب افتاده . روز بعد همان پسر در جمع ما گفت ، خدا اين همسايه روبرویی ما رو حفظ كن ، تموم اجاره های عقب افتاده را پرداخت كرد و به صاحبخانه ما گفته كه از اين به بعد اجاره ها را او پرداخت می كند ! او خوشحال بود و ابراهيم هم ساكت ، اما من می دانستم كه ابراهيم با همسايه صحبت كرده و هزينه ها را پرداخت كرده!! خدای ابراهیم فرموده است ، فَأَمَّا الْيَتيمَ فَلا تَقْهَرْ و اما ( به شکرانه این همه نعمت كه خدا به تو داده ) یتیم را خوار و رانده و تحقیر مکن.... (ضحی/9) 📚خدای خوب ابراهیم 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✍ ابراهیم با افراد مختلفی رفاقت میکرد ، اگر می دید رگه های انسانیت در وجود آن فرد هست ادامه می داد اگه نه ارتباطش را قطع می کرد. 💠ویژگی های مثبت افراد را می دید. اگر با شخصی دوست می شد و دیگران اعتراض می کردند نقاط مثبت رفتاری شخص مقابل را مطرح می کرد و نقاط ضعف او را مطرح نمی کرد. ابراهیم به دستور اهل بیت عمل می کرد که می فرمایند ، 💠مردم را به سوی خدا دعوت کنید با وسیله ای غیر از زبان.... 📚سلام برابراهیم_۲ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#تلنگر وقتی به ابراهیم می گویند بیا برای شام با فرماندهان نان و کباب بخور ، او به آنان محل نمی گذارد و می گوید ، همه ما بسیجی هستیم ، وای به حال روزی که بین بسیجی و فرمانده تبعیض قائل شویم و غذای آنان متفاوت شود ، آن موقع کار سخت می شود... #شهیدابراهیم_هادی « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
‍ ✍شوخی های ابراهیم و دیگر دوستانش ، همیشه لبخند را بر لبان تمامی دوستان می‌نشاند. یکبار دوستان سپاهی از جنوب به گیلان غرب آمدند ، ابراهیم به همراه برخی دوستان در کنار آن ها نشسته بود ، تنها چیزی که از جمع میشنیدم صدای خنده بود. وارد جمع آنها شدم و به ابراهیم گفتم ، چیکار میکنید؟! به شوخی گفت ، میخوای گریه کنم؟! بعد خیلی عادی زد زیر گریه و اشک از چشمانش جاری شد..... 📚سلام بر ابراهیم۲ ، ص۱۱۳ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
‌‌ ‌‌ ابراهیم هر وقت اسم مادر سادات به زبان می آورد ، بلافاصله می گفت ، سلام الله علیها. یکبار در زورخانه مرشد بخاطر ایام فاطمیه شروع به خواندن اشعاری در مصیبت حضرت زهرا کرد. ابراهیم همینطور که شنا میرفت با صدای بلند گریه می کرد و آنقدر گریه کرد که مرشد مجبور شد شعرش را تغییر دهد. روزی که از بیمارستان مرخص شد ، حدود ۸ نفر از رفقایش حضور داشتند ، ابراهیم گفت ، وسط اتاق پرده بزنید تا خانم ها نیز بتوانند بیایید می خواهم روضه حضرت زهرا بخوانم..... راوی : حسین جهانبخش 📕 سلام بر ابراهیم_۲ 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
وقتی به منزل ابراهیم رفتیم بعد از تعارف معمول ، ابراهیم شروع به صحبت کرد و گفت ، استاد ( علامه جعفری ) ما توی جبهه به خیلی از مسائل یقین پیدا می کنیم !! بعد دستش را شبیه یک دایره کرد و گفت ، اگر دنیا مثل کُره باشد ، امام زمان (عج) مانند این دست های من به دنیا احاطه دارد. خداوند نیز بر تمام دنیا شاهد و ناظر است... 📕 سلام بر ابراهیم۲ « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
قلب رئوف ابراهیم ، بزرگترین نعمتی بود که خدا به این بنده اش داده بود. یکبار در دوران مجروحیت ابراهیم به دیدنش رفتم ، یکی از علما هم آنجا بود. ابراهیم از خاطرات جبهه می‌گفت. یادم هست که گفت ، در یکی از عملیاتها در نیمه شب به سمت دشمن رفتم ، از لابه لای بوته ها و درختها حسابی به دشمن نزدیک شدم. یک سرباز عراقی در مقابلم بود ، یکباره در مقابلش ظاهر شدم ، کس دیگری نبود ، دستم را مشت کردم و با خودم گفتم ، با یک مشت او را می ‌کشم. اما تا در مقابلش قرار گرفتم ، یکباره دلم برایش سوخت. اسلحه روی دوشش بود و فکر نمی کرد اینقدر به او نزدیک شده باشیم. چهره اش اینقدر مظلومانه بود که دلم برایش سوخت ، او سربازی بود که به زور به جنگ ما آورده بودند. به جای زدن او را در آغوش گرفتم. بدنش مثل بید می‌لرزید. دستش را گرفتم و با خود به عقب آوردم. بعد او را تحویل یکی از رفقا دادم تا به عقب منتقل شود و خودم برای ادامه عملیات جلو رفتم... 📕 سلام بر ابراهیم2 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✍كار ابراهیم مرا به ياد حديثی از امام صادق ( ع ) انداخت كه ميفرمايد: کسی كه حق خداوند (مانند خمس) را نپردازد دو برابر آن را در راه باطل صرف خواهد كرد . 💢 بعــد از نماز با ابراهيم به مغازه حاج آقا رفتيم. به حاجی گفت ، دو تا پارچه پیراهنی مثل دفعه قبل ميخوام. حاجی با تعجب نگاهی كرد و گفت ، پسرم، تو تازه از من پارچه گرفتی. اينها پارچه دولتيه ، ما اجازه نداريم بيش از اندازه به کسی پارچه بدهيم. ابراهيم چیزی نگفت ، ولی من قضيه را ميدانستم و گفتم ، حاج ‌آقا ، اين آقا ابراهيم پيراهنهای قبلی را انفاق كرده! ♻️ بعضی از بچه‌ های زورخانه هستند كه لباس آستين كوتاه می پوشند يا وضع ماليشان خوب نيست ، ابراهيم برای همين پيراهن را به آنها می بخشد! حاجی در حالی كه با تعجب به حرفهای من گوش ميكرد ، نگاه عمیقی به صورت ابراهيم انداخت و گفت ، اين دفعه برای خودت پارچه را ميبرم ، حق نداری به کسی ببخشی هر کسی كه خواست بفرستش اينجا..... 📕 سلام بر ابراهیم 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
پنج سفارش مهم قرآن به زنان و دختران بیایید با رعایت این موارد👆خون شهدا را پایمال نکنیم . 👈 همیشه می گفت: چادر یادگار حضرت زهرا(س) است ، ایمان یک زن وقتی کامل می شود که حجاب را کامل رعایت کند... 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
همسر شما برای خود شماست ، نه برای نمایش دادن جلوی دیگران ! می دانی چقدر از جوانان مردم با دیدن همسر بی حجاب شما به گناه می افتند؟!..... « اللهم عجل لولیک الفرج » 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
باران شدیدی در تهران باریده بود. خیابان 17 شهریور را آب گرفته بود. چند پیرمرد می خواستند به سمت دیگر خیابان بروند مانده بودند چه کنند ، همان موقع ابراهیم از راه رسید ، پاچه شلوار را بالا زد ، با کول کردن پیرمردها ، آن ها را به طرف دیگر خیابان برد. ابراهیم از این کارها زیاد انجام می داد ، هدفی جز شکستن نفس خودش نداشت. مخصوصا زمانی که خیلی بین بچه ها مطرح بود !!... 📕 سلام_بر_ابراهیم 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☀️روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
تقريباً مهمات ما تمام شده بود ، ابراهيم بچه های بی رمق کانال را در گوشه ای جمع کرد و برايشان صحبت كرد ، بچه ها غصه نخوريد ، حالا كه مردانه تصميم گرفتيد و ايستاديد ، اگر همه هم شهيد شويم ، تنها نيستيم ، مطمئن باشيد مادرمان حضرت زهرا (س) می آيد و به ما سر ميزند. بغض بچه ها ترکيد ، صدای هق هق شان هم هی کانال را پر کرده بود ، به پهنای صورت اشک می ريختند. ابراهيم ادامه داد ، غصه نخوريد ، اگر در غربت هم شهيد شويم ، مادرمان ما را تنها نميگذارد ! .... 📕 سلام بر ابراهیم 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ☀️روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
یک روز ابراهیم را در بازار دیدم که دو کارتن بزرگ روی دوشش بود. گفتم ، آقا ابراهیم برای شما زشته !! ، این کار باربرهاست نه شما ، نگاهی کرد و گفت ، نه این برای خودم بهتره ، مطمئن میشوم که هیچی نیستم!! گفتم ، کسی شما رو اینطور ببینه خوب نیست ، تو ورزشکاری و.... ابراهیم خندید و گقت ، ای بابا همیشه کاری کن که خدا تو رو دید خوشش بیاد نه مردم... 📕 سلام بر ابراهیم 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🌱 🌺@shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
بعضی ها را ، هر چقدر بخوانی خسته نمی شوی ! بعضی ها را هر چقدر ، گوش دهی عادت نمی شوند !! بعضی ها ، هرچه تکرار شوند ، باز بکرند و دست نخورده !!! مثل ... 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
توپ را در دستش گرفت ، آمد بزند که صدائی آمد!! الله اکبر... ندای اذان ظهر بود توپ را روی زمین گذاشت رو به قبله ایستاد و بلند بلند اذان گفت در فضای دبیرستان صدایش پیچید.. بچه ها رفتند ، عده ای برای وضو ، عده ای هم برای خانه او مشغول نماز شد همانجا داخل حیاط. بچه ها پشت سرش ایستادند. جماعتی شد داخل حیاط ، همه به او اقتدا کردیم..... 📕 سلام بر ابراهیم 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
خدایا ، عشق به انقلاب اسلامی و رهبر کبیر انقلاب ، چنان در وجودم شعله ور شده که ، اگر تکه تکه ام کنند و زیر سخت ترین شکنجه ها قرار گیرم ، او را تنها نخواهم گذاشت.... 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
خدایا ، تورا گواه می گیرم که در طول این مدت از شروع انقلاب تا کنون ، هرچه کردم برای رضای تو بوده و سعی کردم همیشه خود را مورد آزمایش و آزمون در مقابل آزمایش های تو قرار دهم.... 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
یکبار وارد مسجد شدم می خواستم به دستشویی بروم ، دو نفر دیگر از زیر زمین آمدند و گفتند به خانه می روند چون چاه دستشویی گرفته است. من هم تصمیم گرفتم برای نماز به خانه بروم که ابراهیم آمد وقتی ماجرا را فهمید که چاه دستشویی گرفته ، آستینش را بالا زد و در را بست و بعد از ربع ساعت بیرون آمد. بعد دیدیم که توی این ربع ساعت چاه را باز کرده و همه جا را تمیز شسته ، بعد هم مشغول شستن دستان خودش شد..... 📕 سلام بر ابراهیم 2 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
شهر سر پل ذهاب در حال سقوط بود و نزدیک بود محاصره شویم . ظهر که شد ابراهیم رفت بالای پشت بام یکی از خانه ها و شروع کرد به اذان دادن !! آن روز با نوای اذان ابراهیم شلیک توپخانه دشمن شدت گرفت. بعضی ها می گفتند ، ابراهیم الان وقت این کار نیست ! ، هر وقت اذان میدهی دشمن بیشتر حمله می کند. ابراهیم کمی فکر کرد و در جواب گفت ، مگه توی کربلا ، امام حسین (ع) محاصره نشده بود؟ چرا اذان گفت و درست در جلوی دشمن نماز خواند! ما برای همین اذان و نماز با دشمن می جنگیم... 📕 سلام برابراهیم_۲ 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
به کوچکترین چیزهایی که ما توجه نداشتیم دقت می کرد. اسراف در زندگیش راه نداشت. ‌ تا می توانست ، در هر شرایطی به مخلوقات خدا کمک می کرد . از هر لحظه ی عمر خودش بهترین استفاده را می کرد. یادم هست پشت باشگاه صدری ، دور هم نشسته بودیم. کنار ابراهیم ، یک تکه نان خشک شده افتاده بود. نان را برداشت و گفت ، ببین نعمت خدا رو چطور بی احترامی کردند؟! نان خیلی سفت بود ، بعد یک تکه سنگ برداشت ، و همینطور که دور هم نشسته بودیم ، شروع به خُرد کردن نان نمود. حسابی که ریز شد ، در محوطه باز انتهای کوچه پخش کرد! چند دقیقه بعد کبوتر ها آنجا جمع شدند. پرنده ها مشغول خوردن غذایی شدند که ابراهیم برایشان مهیا نموده بود..... 📕 سلام برابراهیم۲ ، ص۱۴۷ 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
شب جمعه بود ، به همراه ابراهیم و چند جوان دیگر جلوی مسجد ایست و بازرسی داشتیم . ساعت دو شب بود و ابراهیم برایمان صحبت میکرد که ناگهان به سرعت به سمت بالای خیابان رفت ، بعد ایستاد و از جوی آب چیزی برداشت و گوشه ای گذاشت و مجددا برگشت . پرسیدم ، آقا ابرام چیزی شده !؟ گفت ، یه پیت حلبی توی جوی افتاده بود و ایجاد سر و صدا میکرد ، آن را برداشتم تا برای همسایه ها ایجاد مزاحمت نکند.... 📕 سلام بر ابراهیم 2 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
( دستخطی‌ که از شهید ابراهیم هادی بر جای مانده است ) راستی اینجا به ما خیلی خوش می ‌گذرد ، چون رزق مومنین دائما برقرار می ‌باشد. رزق مومن که می ‌دانید چیست؟ از همان سورهای امام حسینی که دائم برقرار است و ما هم آن را توی رگ می‌ زنیم که قوت بگیریم که اگر با دشمن روبرو شدیم با یک مشت ، به درک واصلشان کنیم. والسلام..... 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌷🕊🍃 آمدے... دل به تو دادم سخنم، نامِ تو شد و دلم... رامِ تو شد قبلِ تو گمشده در خلوت دنیا بودم بعدِ تو مقصد من، پیروی از گام تو شد 🕊 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯