#یادی_از_شهدا
🌷🌷🌷 در جبهه، شهید فهمیده به اتفاق دوست شهیدش "محمدرضا شمس"، در سنگری واحد قرار داشت كه در هجوم عراقی ها به خرمشهر محاصره شد. محمدرضا شمس دوست و همسنگر حسین زخمی شد و حسین با سختی و مرارت فراوان او را به پشت خط رساند و به جایگاه قبلی خود بازگشت.
او با مشاهده تانكهای عراقی (ظاهراً 5 دستگاه تانک) كه به طرف رزمندگان اسلام هجوم آورده و درصدد محاصره و قتل عام آن ها بودند تاب نیاوردند و در حالی كه تعدادی نارنجك به كمرش بسته و در دستش گرفته بود، به طرف تانك ها حركت كرد.
در این هنگام تیری به پایش اصابت كرد و او از ناحیه پا مجروح شد؛ اما نتوانست در اراده محكم و عزم پولادین او خللی ایجاد كند، از این رو بدون هیچ دغدغه و تردیدی تصمیم خود را عملی ساخت و از لابلای امواج تیر كه از هر سو به طرف او می آمد، خود را به تانک پیشرو رساند و با استفاده از نارنجک، موفق شد كه تانک را منفجر كند و خود نیز تكه تكه شود.
به مجرد انفجار تانك مهاجمان گمان كردند كه حمله ای صورت گرفته است، لذا روحیه خود را باختند و با سرعت هرچه تمامتر تانک ها را رها كردند و پا به فرار گذاشتند. در نتیجه، حلقه محاصره شكسته شد و پس از مدتی نیروهای كمكی هم سر رسیدند و آن قسمت را از وجود متجاوزان پاكسازی كردند.🌷🌷🌷
#شهید_محمدحسین_فهمیده
👇👇👇
🆔 @TebyanOnline
داشتم خونه رو مرتب می کردم
حسین گوشهی آشپزخونه نشسته و به نقطهای خیره شده بود
اونقدر غرق افکار خودش بود که هر چی صداش کردم، جواب نداد
رفتم جلوش و گفتم: حسین... حسین ... کجایی مادر؟!
یهو برگشت و بهم نگاه کرد
گفتم: حسین جان! کجایی مادر؟!
خندید و گفت: سر قبرم بودم مامان...
از تعجب خندهام گرفت.
بهش گفتم: قبرت؟!.. قبرت کجاست مادر جون؟!
گفت: بهشت زهرا سلام الله علیها ردیف ۱۱ قطعه ۲۴ شماره ۴۴
چیزی نگفتم و گذشت ...
وقتی شهیــــد شد و دفنش کردیم به حرفش رسیدم؛
با کمال تعجب دیدم دقیقاً همون جایی دفن شده که اون روز بهم گفته بود
پشتم لرزید، فهمیدم اون روز واقعاً سر قبرش بوده...
✍به روایت مادر شهید
منبع: کبوترانه پریدید...
📎محمدحسین فقط سیزده سالش بود و انقدر بزرگــــ بود، ما کجای کاریم؟!!!
#شهید_محمدحسین_فهمیده
#سالروز_شهادت 🌷
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊