eitaa logo
روایتگری شهدا
23هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
☀️روایتگری شهدا☀️ شهید محمد معماریان شهيدي كه بعد ازشهادت مادر خود را با شال سبز متبرک به ضریح امام حسین علیه السلام شفا داد عکس دوشهید صاحب کرامت رابا هم گذاشتم زیرا درتکمیل تصویرشهید شفیعی،شهیدی که بعد از 16 سال پیکر مطهرش سالم بود (درپست شماره 313majnon313)دربین تصاویر قبل موجود است وشهید معماریان که بعد از شهادت بصورت شبه معجزه ای مادرش راشفا داد، و خداوند چنين مقدر کرده تا جلوه ای ديگر از کرامات شهداء رو ببينیم. يادي که در دلها هرگز نمي ميرد ياد شهيدان است. ياد شهيدان است. ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
روایتگری شهدا شهید محمد معماریان شهيدي كه بعد ازشهادت مادر خود را با شال سبز متبرک به ضریح امام حسین علیه السلام شفا داد عکس دوشهید صاحب کرامت رابا هم گذاشتم زیرا درتکمیل تصویرشهید شفیعی،شهیدی که بعد از 16 سال پیکر مطهرش سالم بود (درپست شماره 313majnon313)دربین تصاویر قبل موجود است وشهید معماریان که بعد از شهادت بصورت شبه معجزه ای مادرش راشفا داد، و خداوند چنين مقدر کرده تا جلوه ای ديگر از کرامات شهداء رو ببينیم. يادي که در دلها هرگز نمي ميرد ياد شهيدان است. ياد شهيدان است. در سال 1368 كرامتي از سيدالشهدا(ع) ، در شهر قم مشاهده شد و طي آن مادر شهيدي شفا يافت و مادرشهید این بانوي محترم، جريان را به به نگارش درآوردند اما خلاصه ان. مادر شهيد محمد معماريان، روز اول محرم به اتفاق خانواده به يكي از روستاهاي اطراف قم مسافرت كردند و در اثر حادثه‌اي به زمين افتادند، پس از حاضر شدن دكتر از درمانگاه منطقه، قرار شد به خاطر احتمال خون‌ريزي مغزي و به پيشنهاد پزشك، سريعاً‌به قم منتقل گردند و پس از درمان‌هاي اوليه و عكس‌برداري مشخص شد پاي ايشان دچار شكستگي گشته و احتياج به گچ گرفتن دارد، ولي وي از گچ گرفتن خودداري كرده و با مراجعه به پيرمرد شكسته‌بندي به نام حاج محمد، پاهاي خود را بست و درد را تحمل مي‌كرد و به توصية پزشك معالج به استراحت پرداخت تا پايش جوش خورده و شكستگي برطرف گردد. در روز هشتم، باعصا سوار بر ماشين شده و در مسجدالمهدي(ع) واقع در بلوار محمّدامين(ص) شهرقم حاضر و به خانم‌هايي كه براي آماده سازي تدارك پذيرايي از عزاداران حسيني در شب عاشورا زحمت مي‌كشيدند كمك كرده و به منزل برگشتند و در روز تاسوعا نيز عصازنان به مسجد رفته و كمك كردند.در شب عاشورا نماز جماعت را به حال نشسته خواندند و منتظر مراسم سينه‌زني شدند، تا آن كه نوحه‌خواني و عزاداري آغاز گشت. در اين هنگام حالشان به شدت منقلب گشته و به سيدالشهدا(ع) و حضرت زهرا(ع) متوسل شدند و از ايشان شفاي خود را خواستند و عرض كردند: يا امام حسين! اگر اين مقدار زحمت من، قابل قبول شماست، شما از خدا بخواهيد به من شفا بدهد و اگر من تا صبح فردا شفا يابم و پايم به زمين برسد، ديگ‌هاي مسجد المهدي(ع) و ديگ‌هاي مربوط به عزاداريت را در منزل عمه‌ام خواهم شست. بعد از عزاداري به منزل آمدند و خوابيدند. هنگام نماز صبح بيدار شده و پس از نماز عرض كرد: يا امام حسين(ع)؛ صبح عاشورا شد ولي خبري از پاي من نشد!! @majnon100 هنوز هوا تاريك بود كه مجدداً خوابيدند.در خواب ديدند كه در مسجدالمهدي(ع) هستند و مي‌گويند: هيأتي به مسجد مي‌آيد، با خود گفت: بروم و ببينم چه كساني هستند؟ديدند هيأتي فوق‌العاده منظم با لباس‌هاي سفيد، سربندهاي مشكي وكفني تقريباً خون‌آلود به گردن، وارد مسجد شدند و شهيد سيد محمد سعيد آل طه نوحه‌خواني مي‌كنند و بقيه سينه مي زنند، با خود گفت:سيدمحمد كه شهيد شده بود! يك مرتبه متوجه شدند فرزند شهيدشان محمد معماريان نيز در جلوي هيأت حركت مي‌كنند و بقيه هم از دوستان شهيد فرزندشان هستند، به اين ترتيب، برايشان مسلم شد كه هيأت مربوط به شهداست. بعد از اتمام سينه‌زني، فرزند شهيدش جمعيت را دور زد و كنار پرده به طرف مادر آمد و همديگر را در آغوش گرفتند. در اين هنگام يكي ديگر از شهيدان نزديك آنان آمده و گفت: سلام حاج‌خانم! خدا بد ندهد! چه شده است؟محمد گفت: نه! مادر من مريض نيست، مادر، اين‌ها چيست (كه به پايت) بسته‌اي؟گفت: چيزي نيست، چند روزي است پايم درد مي‌كند و با عصا راه مي‌روم ان‌شاءالله خوب مي‌شود.محمد گفت: مادر جان چند روزي است كه با دوستان به كربلا رفتيم، از ضريح امام حسين(ع) شال سبزي براي شما آورده‌ام و مي‌خواستم به ديدن شما بيايم ولي دوستان گفتند، صبر كن با هم برويم و امشب كه شب عاشورا بود،‌رفتيم به زيارت امام خميني(ره) و آمده‌ايم تا نمازصبح را در مسجدالمهدي(ع) همراه با زيارت عاشورا بخوانيم و شما را ببينيم و برگرديم. در اين هنگام دست را بالا آورد و ازسر تا پاي مادرش را دست كشيد، باندها را از پاي مادر باز كرد و شال سبز ضريح مطهر را به پاهايش بست و گفت: مادر، پايت خوب شده است و اگر هم مقداري درد مي‌كند از عضله است كه آن هم خوب مي‌شود... در همين حال از خواب بيدار شدند و دچار اضطراب گرديدند و قدرت تكلم نداشتند و قبل از برخاستن و مشاهدة پا، به خود گفتند: ببينم خواب ديده‌ام يا واقعيت بوده است. وقتي كه نگاه كردند، ديدند تمام باندها باز شده و به جاي آن، شال سبزي به پاهايش بسته شده است. بلند شده ومتوجه گرديدند كه پايش كاملاً خوب شده است.‌اهل منزل را مطلع ساختند، و براي انجام نذر شستن ديگ‌ها، به طرف مسجد حركت كردند.با حضور ايشان در مسجد، بانواني كه ايشان را مي‌شناختند، گفتند: شما كه نمي‌توانستيد راه برويد، الان چه شده است؟گفت: «من امروز صبح شفا گرفتم».
جنازه‌ای که هرگز نپوسید 🌷🌷🌷 روزی چند نوبت باید برای سیدالشهدا گریه می‌کرد؛ محمدرضا شفیعی را می‌گویم ... . صبح‌ها زیارت عاشورا که می‌خواندیم، گریه و ناله‌هایش، جانسوز و شنیدنی بود. ساعت ۹ که کلاس عقیدتی داشتیم، استاد، بعد از درس روضه می‌خواند و او باز هم می‌گریست. نماز جماعت هر نوبت هم با ذکر مصیبت حسین (علیه‌السلام) شروع می‌شد و خاتمه می‌یافت و محمدرضا همچنان دوشادوش دیگران گریه می‌کرد. غروب که می‌شد، کتابچه زیارت عاشورایش را برمی‌داشت و می‌رفت «موقعیت صفا» قبری که با دستان خودش کنده بود، بچه‌ها این اسم را رویش گذاشته بودند. روضه‌خوان خودش بود. بعد از هر گریه، اشک‌هایش را پاک می‌کرد و به‌صورت و بدنش می‌مالید! سر این عملش را نمی‌دانستم، اما سال‌ها بعد فهمیدم. محمدرضا جزء نیروهای تخریب بود و در عملیات کربلای ۴ مجروح شد و به دست عراقی‌ها افتاد. پیکر مجروحش را به بیمارستان بغداد منتقل کردند و آنجا به فیض شهادت رسید. همان‌جا دفنش کردند. پودرهایی روی بدنش ریخته بودند که متلاشی شود و از بین برود، اما اثر نکرده بود. پیکر مطهرش را ۳ روز در معرض نور شدید آفتاب قرار دادند تا بپوسد، اما بعد از ۱۶ سال، خاک را که کنار زدند، هنوز جنازه محمدرضا مثل روز اول بود ... او را با دیگر هم‌رزمانش در قالب «کاروان شهدا» به ایران برمی‌گردانند. نامش در میان ۷ شهیدی که پیکرشان سالم است، ثبت شده. توفیق دفن جسم از سفر برگشته‌اش، نصیب من می‌شود. راستی که فیض عظیمی است ... . مادر محمدرضا، عقیقی به من می‌دهد و سفارش می‌کند آن را زیر زبانش بگذارم. لب، زبان و دندان‌هایش هیچ تغییری نکرده‌اند! شانه‌هایش را که برای تلقین خواندن، در دست می‌گیرم، تمام گوشت‌هایش را حس می‌کنم. بعد از ۱۶ سال! گویی تازه، روح از بدنش جدا شده است. محمدرضا از موقعیت صفا و اشک‌هایی که بعد از هر گریه برای سیدالشهدا به‌صورت و بدنش می‌مالید، ارث زیبا و ماندگاری برد.🌷🌷🌷 راوی: حسین علی کاجی 👇👇👇 🆔 @TebyanOnline