4_482346263522574584.pdf
1.62M
👆👆
📘کتاب زیبای « آن سوی دیوار دل »
👌خاطرات همسران شهدا
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ #تلنگر #اخلاقی
#کار کردن در ذوب آهن کفاف خرج و برج نَه فرزند را نمیداد. همین هم باعث شده بود که نورمحمد اداره #حمام عمومی روستا را به عنوان شغل دوم قبول کند.
اما آن شب انگار از دندهچپ بلند شده بود. حرفش یک کلام بود:
👌 «من دیگه نمیتونم حموم عمومی رو اداره کنم».
اصرارهای "آقا اسماعیل" هم فایده نداشت. نورمحمد حاضر شده بود شغل دوم را از دست بدهد، جریمهی لغو قرارداد را هم گردن بگیرد ولی یک دقیقه هم به کارش ادامه ندهد.
مدتی بعد که آقا اسماعیل با کلی اصرار دلیل کارش را پرسیده بود، نورمحمد به شرط اینکه تا زنده است به کسی چیزی نگوید، گفته بود:
👌«از وقتی حمومی رو قبول کردم، #نماز شبم #قضا میشد. به همین خاطر قید #شغل دوم رو زدم».
*
❤️رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:
🌷 نماز شب، موجب رضايت پروردگار، #دوستى فرشتگان، #سنت پيامبران، #نور معرفت، #ريشه ايمان، #آسايش بدنها، مايه #ناراحتى شيطان، سلاحى بر ضدّ دشمنان، مايه اجابت دعا، قبولى اعمال و #بركت در روزى است.
📚(ارشاد القلوب، ج 1، ص 191)
#شهید نورمحمد عبداللهی
راوی دختر شهید.
برگرفته از خاطره اسماعیل شیخ.
📚آرشیو هیئت محبین اهلبیت(علیهم السلام) روستای طزره
🌹الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✫⇠#خاکریز_اسارت
✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی
💢قسمت بیست و چهارم:اقامه نماز و آتیش سیگار
🌴دم دمای عصر بود و هنوز نمازمو نخونده بودم. جابجاییای مختلف سبب شده بود فرصتی برای خوندن#نماز پیش نیاد. تو اون وقت هیچی برام مهمتر از این نبود که هرجوری شده نمازمو بخونم و#قضا نشه.#جهادِ_ما_برای_نماز بود. دیدم الان وقتشه. نیت کردم و سرمو پایین انداختم و با همون حالت شروع کردم نماز خوندن و اذکار نماز رو زیرِ لب می خوندم. ظاهراً سربازا متوجه شده بودن لب من تکان می خوره و چیزایی می گم. شاید اصلا تصور نمی کردن دشمنشون که کافرش می دونستن تو این شرایط بحرانی و با این وضع اینقدر نماز براش مهم باشه که مشغول نمازشده باشه.
🌴بعثیا در تبلیغاتشون ایرانی جماعت رو#مشرک و#مجوس معرفی می کردن و خودشونو مسلمون واقعی .
سایه ای روی سرم احساس کردم و دستم آتیش گرفت. از بوی سیگار متوجه شدم که آتیش سیگاره. یکیشون آتیش سیگار رو می چسبوند پشت دستام. سوختگی هم به زخمای روی دستم اضافه شد. نمازم قطع شد. فک نمی کردم با این وضعی که داشتم و چشم و دست بسته اینقدر سنگدل باشن و اینجور رفتارای وحشیانه رو انجام بدن .
🌴با سوزش دستِ من دلش خنک شد و رفت نشست. دوباره نمازمو از اول شروع کردم و دوباره قضیه تکرار شد. شکر خدا که با عنایت و کمک او، با وجودِ درد شدیدی که داشتم حسرتِ داد زدن و آه و ناله کردن رو به دلشون گذاشتم. چه نمازی بود نمازِ اون روز. بی طهارت و وضو. روی آیفا و دو مامور عذاب. به هر صورتی که شد نماز ظهر و عصرم رو با آتیش سیگار و پوتین و بعد از چند بار شکسته شدن بجا اوردم و روسیاهی برای اون دو جنایتکار باقی موند. پشت دستام می سوخت و پام بشدت درد می کرد و اونا مستانه قهقهه می زدن.اون دو نانجیب برای آزار دادنم با هم رقابت می کردن و مرتب یکی بلند میشد و یکی می نشست و لابد به مسلمونی خودشونم افتخار می کردن که مثلا یه دشمنِ مجوسی رو گیر اوردن و برای رضای خدا دارن اونو آزار می دن.
🌴چقد تو اون شرایط غربت و تنهایی که به اسیری می بردنم، با#قافله_اسرای_کربلا احساس یگانگی می کردم. دست و چشمم بسته بود و دست دشمن باز. زخمی بودم و اونا سالم. تنها بودم و اونا با هم. غریب بودم و اونا تو وطنشون. ولی من همه چیز رو داشتم و اونا نداشتن. خدایی که منو فراموش نکرده بود و به من توفیق هم کلام شدن با خودشو تو این وضع بحرانی داده بود. من حضرت زینب(س)و زین العابدین(ع)رو داشتم و اونا وارثِ شمر و خولی. در رذالت و شقاوت با هم مسابقه می دادن و من به قافله اهل بیت(ع)دلخوش بودم.
🌴مطمئنم هرگز آیه ی «فاستقبوالخیرات» به گوششون نخورده بود و اگه هم شنیده بودن معنای#خیرات رو براشون کج تفسیر کرده بودن که برای شکنجه ی یه مسلمانِ زخمی و در حال نماز با هم مسابقه می دادن. وقت و زمان برای من و اونا هر دو سپری می شد. برای ما با عشق به محبوب و راز و نیاز با معشوق و برای اونا به غیض و غضب و عقده گشایی. اذیت می کردن و می خندیدن و فراموش کرده بودن روزی خواهد رسید که مؤمنان در حالیکه غرق خوشی و نعمتای الهی هستند به آنان خواهند خندید...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️ ناامیدی ممنوع ⛔️
🌴 لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ (زمر: ۵۳)🌴
🍃از رحمت خداوند نومید نشوید🍃
✅ #عاقبت_ناامیدی
✍در گذشته در شیراز تاجری ظاهراً مؤمن و مقدس زندگی میکرد. او #اهل_مسجد و نماز جماعت بود ولی عاقبت معلوم شد که نماز او خشک و از حقیقت تهی بوده است.
از قضای روزگار تاجر ورشکست شد و خانه نشین گردید. به قدری زندگی به او فشار آورد که مجبور شد، اثاثیه خانهاش را بفروشد تا بتواند زندگی اش را بچرخاند.
روزی او با خودش حساب کرد که اگر به همین نحو به فروش اثاثیه خانه ادامه دهد، بعد از سه سال، اثاثیه خانهاش تمام خواهد شد و او دیگر پولی نخواهد داشت.
این موضوع او را به فکر انداخت که سه سال دیگر، باید سر کوچه برود و دستش را برای گدایی دراز کند. این فکر به قدری برایش آزار دهنده بود که به فکر خود کشی افتاد. بالاخره مقداری سم خورد و خودش را کشت.
تاجر فوق، اگر چه در ظاهر مقدس بود ولی در #کفر به #قضا و قدر الهی ماند و عاقبت نیز کافر از دنیا رفت.
📚 داستانهای شهید دستغیب ره
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯