#پسرک_فلافل_فروش
#داستان_زندگی_شهید_مدافع_حرم
#شهید_هادی_ذوالفقاری
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_نهم
💚هميشه روي لبش#لبخند بود❤️
💕 #شوخ_طبعي۱🍃
✔️راوی:جمعي از دوستان شهيد
⏺هميشه روي لبش#لبخند بود.نه از اين بابت كه مشكلي ندارد.من خبر داشتم كه او با#كوهي_از_مشكلات#دست_و_پنجه نرم ميكرد كه اينجا نميتوانم به آنها بپردازم.
٭٭٭
💎اما🌷#هادي مصداق واقعي همان حديثي بود كه ميفرمايد:☀️#مؤمن شاديهايش
در چهره اش و#حزن و اندوهش در درونش ميباشد.
⚘@pmsh313
💎همه ي رفقاي ما او را به همين#خصلت ميشناختند. اولين چيزي كه از🌷#هادي در #ذهن_دوستان#نقش بسته، چهره اي بود كه با🤗#لبخند آراسته شده.
💎از طرفي بسيار هم#بذله_گو و#اهل_شوخي و#خنده😀بود.#رفاقت با او هيچ كس را#خسته نميكرد.در اين شوخيها نيز#دقت مي كرد كه#گناهي از او سر نزند.
💎يادم هست هر وقت#خسته ميشديم،🌷#هادي با كارها و شيطنت هاي مخصوص به خود#خستگي را از جمع ما خارج ميكرد.
٭٭٭
💎بار اولي كه🌷#هادي را ديدم،قبل از حركت براي#اردوي_جهادي بود. وارد🕌#مسجد شدم و ديدم#جواني سرش را روي پاي يكي از بچه ها گذاشته و#خوابيده.رفتم جلو و#تذكر دادم كه اينجا🕌#مسجد است بلند شو.
⚘@pmsh313
💎ديدم اين#جوان بلند شد و شروع كرد با من صحبت كردن. اما خيلي حالم گرفته شد. بنده ي خدا لال بود و با اَده اَده كردن با من حرف زد.
💎#خيلي دلم برايش سوخت. معذرت خواهي كردم و رفتم سراغ ديگر رفقا،بقيه ي بچه هاي🕌#مسجد از ديدن اين صحنه خنديدند!
💎چند دقيقه بعد يكي ديگر از دوستان وارد شد و اين جوان لال با او همانگونه صحبت كرد. آن شخص هم خيلي دلش براي اين#پسر سوخت.
💎ساعتي بعد سوار اتوبوس شديم و آماده ي حركت، يك نفر از انتهاي ماشين با صداي بلند گفت: نابودي همه ي علماي اس...بعد از لحظه اي#سكوت ادامه داد: نابودي همه علماي اسرائيل#صلوات،همه#صلوات فرستاديم. وقتي برگشتم، با تعجب ديدم آقايي كه شعار#صلوات فرستاد همان#جوان_لال در🕌#مسجد بود!
⚘@pmsh313
💎به دوستم گفتم: مگه اين جوان#لال نبود!؟ 😳
دوستم خنديد و گفت: فكر كردي براي چي توي 🕌#مسجد ميخنديديم.اين🌷#هادي_ذوالفقاري از بچه هاي جديد🕌#مسجد ماست كه پسر خيلي خوبيه، خيلي فعال و در عين حال#دلسوز و#شوخ_طبع و دوست داشتني است. شما رو سر كار گذاشته بود...
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊