eitaa logo
روایتگری شهدا
22.7هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋فتح المبين ص ۱۵۳ ✔جمعي از دوستان شهيد 💚عبور از میدان مین❤️ 🦋...با نزديك شــدن غروب روز اول فروردين، جنب و جوش نيروها بيشتر شد. بعد از نماز، حركت نيروها آغاز شد. 🦋من لحظه اي از ابراهيم جدا نمي شــدم. بالاخره گردان ما هم حركت كرد. اما به دلايلي من و او عقب مانديم! ساعت دو نيمه شب ما هم حركت كرديم. 🍁@shahidabad313 🦋در تاريكي شب به جايي رسيديم كه بچه هاي گردان در ميان دشت نشسته بودند. ابراهيم پرسيد: اينجا چه مي كنيد!؟ شما بايد به خط دشمن بزنيد! 🦋گفتند: دســتور فرمانده اســت. با ابراهيم جلو رفتيم و به فرمانده گفت: چرا بچه ها را در دشــت نگه داشــتيد؟ الان هوا روشــن ميشــه، اينها جان پناه و خاكريز ندارند، كاملا ً هم در تيررس دشمن هستند. 🍁@pmsh313 🦋فرمانده گفت: جلو ما است، اما تخريب چي نداريم. با قرارگاه تماس گرفتيم. تخريب چي در راه است. 🦋ابراهيم گفت: نميشه صبر كرد. بعد رو كرد به بچه ها و گفت: چند نفر از جان گذشته با من بيان تا راه رو باز كنيم!چند نفر از بچه ها به دنبال او دويدند. ابراهيم وارد ميدان مين شــد. 🍁@shahidabad313 🦋پايش را روي زمين مي كشيد و جلو مي رفت! بقيه هم همين طور! هاج و واج ابراهيم را نگاه مي كردم. نََفس در سينه ام حبس شده بود. من در كنار بچه هاي گردان ايستاده بودم و او در. 🦋رنگ از چهره ام پريده بود. هر لحظه منتظر صداي انفجار و شهادت ابراهيم بودم! لحظات به ســختي مي گذشــت. اما آنها به انتهاي مسير رسيدند! شكر خدا در اين مسير مين كار نشده بود. 🦋آن شب پس از عبور از به سنگرهاي دشمن حمله كرديم. مواضع دشمن تصرف شد. اما زياد جلو نرفتيم... ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓ ❖ @shahidabad313 ❖ ┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛