eitaa logo
روایتگری شهدا
23.1هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐 🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷 ✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🍀امشب همراه با 🌿هفتمین شهیدماه کانال افسران جوان جنگ نرم شهید 🕊صیاددلها سپهبد علی صیاد شیرازی درخدمت شماهستیم ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ⬇️قسمت نوزدهم 🔴مثل یک خادم ✍آخر هرماه روضه خوانى داشت؛ توى زیرزمین خانه‌اش، که حسینیه بود. معمولاً هرکس مى‌آمد روزه بود. آخر جلسه نماز جماعت بود و افطارى. هر دفعه یک گوسفند مى‌کرد؛ براى فقرا، آن‌هایى که مى‌شناخت. شش بعدازظهر، مراسم شروع مى‌شد. اما دوستان نزدیک، از ساعت سه مى‌آمدند. حسینیه قبل از سه آماده بود. نمى‌گذاشت کسى دست به چیزى بزند؛ خودش پاچه‌هایش را بالا مى‌زد و مثل یک کار مى‌کرد. تو و بیرون حیاط را مى‌شست و آب و جارو مى‌کرد. جلسه که شروع مى‌شد، خودش را خیلى نشان نمى‌داد. تا موقع ، جلو نمى‌آمد. 🌷شادی روح شهیدان اسلام صلوات🌷 ⚡️اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم⚡️ @majnon100 ↩️گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeIo9GNQCWHaQQ 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
🌷 💠خط عاشقی 🔰چهل هفته از خرم آباد تا جمکران🕌 می آمدیم؛ حاج آقا داشت. مجید آن موقع کوچک بود👶 همراه مان می آوردیمش. 🔰با من و پدرش طی کرده بود که اگر به رسیدیم و خواب بود😴، باید بیدارش کنیم. آن روز توی راه برده بود، دل مان نیامد صدایش بزنیم☺️ 🔰رفتیم مان را کردیم. وقتی رسیدیم به ماشین🚗بیدار شده بود. گفت: شما دوباره من رو بیدار نکردین⁉️ولی من خواب دیدم اومدن اینجا و یه تاج سفید👑 گذاشتن روی سر من😍 ✅ راوی: مادر شهید 🌷 📚برادرفداکارش،حسین کاجی،ص۱۳ ✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨ 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 💥روایتگری شهدا @shahidabad313 ╭❃-----------------❃╮ 🌷 @majnon313 ╰❃-----------------❃╯ 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ۱۴ 💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 (س) ✍...چند روزی که از سفر اولش به سوریه می گذشت، رفتنش شروع شد. اوایل اسفند۹۴ به مناسبت # وفات (ع) با پدر ومادرم رفتیم . توی آن به پدرم گفت: بابا پایه ای هر هفته پنجشنبه ها بیایم ؟ پدرم گفت: تا جایی که بتونم همراهی ات می کنم. بهم گفت کرده یک برود و باید توی این مسیر مشکل کارم رو پیدا کنم! از ته دل می سوخت: می خوام بشم. نمی دانم چرا، ولی این لفظ شدن از زبانش نمی افتاد. 🍀راوی:زهرا عباسی،همسر شهید 📚 فصل ۱ ص ۸۰ هدیه نثار روح این بزرگوار 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺  🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ۲۲ 💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 (س) (س) ✍...بعد از عقد اخوتمان واینکه سعی کنیم به شهید حاج احمد کاظمی نزدیک شویم،افتادیم دنبال سرنخ. 💦سرنخی که مارا به حاج_احمد وصل کند.سرنخی که حاج احمد را به وصل کرد. اولین سرنخ افتاد دستمان؛ و اردات به (س) همین شد.یکی از پل های ارتباطی ما و ،بعد از مدتی، محسن یکی از آرزوهایش را بر ملا کرد:دوست دارم قیافه ام شبیه حاج_احمد بشه! 💦 کردیم .این را ببین، آن کتاب را بخوان که حاج_احمد چه می گشته. در قدم اول به هم قول دادیم از این به بعد، ریش وسبیلمان را نزنیم؛مثل حاج_احمد شلوار پارچه ای بپوشیم، پیراهن را هم بیندازیم روی شلوار. اولش هم سخت بود هم کمی تابلو .به کل تیپمان عوض شده بود! 💦محسن گوشزد کرد که در هم باید پا پیش بگذاریم.در کتاب ها خواندیم حاج_احمد زیاد می رفته (س) وبرای خواندن (س) و مداومت داشته. 💦می رفتیم سرخاک حاجی و محسن برنامه می ریخت که امروز چه بخوانیم حتی یک سال شب را کنار حاجی کردیم. 🍀راوی:محسن همتی ها،دوست شهید 📚 فصل ۲ ص ۱۲۳ هدیه نثار روح این بزرگوار 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺  🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #شهدا_الگوی_تربیت ❇️ خاطره پدر #شهید #محسن #حججی 🔹 #ماه_رمضان بود که محسن ما را به سفر مشهد برد و شب‌های قدر را با یکدیگر در صحن و حرم #امام_رضا(ع) تا #صبح سر کردیم و زمانی که احیا تمام شد و ما رفتیم به‌سمت هتل تا صبحانه بخوریم محسن رفت کنار #ضریح و از آن‌جا به ما زنگ می‌زد و التماس #دعا داشت و می‌گفت: «تو رو #خدا دعا کنین و رضایت بدین من برم سوریه»، که در آخر هم به خواسته خودش رسید. ✅ پسرم برای سوریه رفتن #نذر کرده بود پای #پدر و مادرش را ببوسد تا #رضایت ما را جلب کند. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
⭕️توئیت جالبِ در 🔹دیروز هنگام شیفتم بعد از سرکشی به بخش در حیاط بیرونی، وارد دفترم شدم، آنجا عکس مریم ومسیح دارم، زانو زدم گذاردم و کردم اگر پس از این بیماری واگیردار، سالم از اینجا جان به در بردم، سه را کنم: ۱- حسین در کربلا ۲- شهید عماد مغنیه در لبنان ۳- شهید قاسم سلیمانی در کرمان 👈این است تاثیر اهلبیت و شاگردانِ این بر روح انسان‌های حقیقت‌طلب. ❀🕊🍃🌺🍃🕊❀ ☀️پیام معنوی ✅ @pmsh313 ❀🕊🍃🌺🍃🕊❀
👈: 🌷 📍 💢 به مردم عزیز کرمان... 💎نکته‌ای هم خطاب به دارم؛ مردمی که دوست‌داشتنی‌اند و در طول ۸ سال بالاترین فداکاری‌ها را انجام دادند و سرداران و مجاهدین بسیار والامقامی را تقدیم نمودند. من همیشه آنها هستم. هشت سال به‌خاطر به من کردند؛ فرزندان خود را در قتلگاه‌ها و جنگ‌های شدیدی چون کربلای۵، والفجر۸، طریق‌القدس، فتح‌المبین، بیت‌المقدس و... روانه کردند و لشکری بزرگ و ارزشمند را به نام و به عشق☀️(ع) به نام☀️، بنیانگذاری کردند. این لشکر همچون شمشیری برنده، بارها قلب ملت‌مان و مسلمان‌ها را نمود و غم را از چهره آنها زدود. عزیزان! من بنا به امروز از میان شما رفته‌ام. من شما را از پدر و مادرم و فرزندان و خواهران و برادران خود بیشتر دارم، چون با شما بیشتر از آنها بودم؛ ضمن اینکه من آنها بودم و آنها وجود من، اما آنها هم قبول کردند من وجودم را وجود شما و ایران کنم. 💎 دارم کرمان همیشه و تا آخر با بماند. این ولایت، ولایت☀️(ع) است و خیمه او خیمه☀️(ع)است، دور آن بگردید. با همه شما هستم. می‌دانید در زندگی به انسانیت و عاطفه‌ها و فطرت‌ها بیشتر از رنگ‌های سیاسی توجه کردم. خطاب من به همه شما است که مرا از خود می‌دانید، برادر خود و فرزند خود می‌دانید. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🌱 🌺@shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
💎 (۷) 🍀(ره) ⭐ همراه با تلاش خالصانه 🌿 و درس آموز 🍂مقدمه سازی 👈: ص ۱۷ 🔹️به اهتمام: سیدعبدالمجید کریمی 🔸️انتشارات زائر رضوی 🖊نذر جالب حاج قاسم سلیمانی ص ۲۱ 🔸️یک روز از مـاه را یک ۷۰ درصــد کـرده بـود. می رفت نجف آباد اصفهان، تمام کـارهـای جانباز را انـجـام مـــی داد، از حمام بردن تا شستن لباس و نظافت. 🔸️سوریه که خبر شهادت جانباز را دادنــد، یک نفر را مأمور کـرد بـرود نجف آباد تا هم در مراسم شرکت کند و هم کاری روی زمین نماند. 🌼حجت الاسلام اسماعیل سعادت ┏━━━🍃🌷🕊━━━┓ 🌷 @shahidabad313 🌷 ┗━━━🕊🌷🍃━━━┛
⚡﷽⚡ ☀️(۲۲) 🔸بیست و دومین فراز از وصیتنامه شهید حاج قاسم سلیمانی: 🔹خطاب به مردم عزیز کرمان… 💢عزیزان! من بنا به امروز از میان شما رفته‌ام. من شما را از پدر و مادرم و فرزندان و خواهران و برادران خود بیشتر دوست دارم، چون با شما بیشتر از آنها بودم؛ ضمن اینکه من پاره‌تن آنها بودم و آنها پاره وجود من، اما آنها هم قبول کردند من وجودم را وجود شما و ملت ایران کنم. ┏━━━🍃🌷🕊━━━┓ 🌷 @shahidabad313 🌷 ┗━━━🕊🌷🍃━━━┛
✅هر چیزی سر جای خودش 💓به روایت معصومه‌ی سبک‌خیز همسر : در یکی از عملیات‌ها، 💍انگشترم را کردم و گفتم «اگر انشاءالله به سلامتی برگرده، همین انگشتر رو می‌اندازم تو ضریح امام رضا (ع)». شهید برونسی در همان عملیات مجروح شد، اما زخمش زیاد کاری نبود و سالم به خانه برگشت. جریان نذر انگشتر را برایش گفتم خندید و گفت «وقتی نذر می‌کنی، برای جبهه نذر کن» پرسیدم «چرا؟!» گفت «چون امام هشتم احتیاجی ندارند، اما جبهه الان خیلی احتیاج داره؛ حالا هم نمی‌خواد انگشترت رو ببری حرم بندازی». از دستش دلخور شدم😕😔 اما چیزی نگفتم... عبدالحسین در عملیات بعدی به سختی مجروح شد، او را به بیمارستان کرج برده بودند؛ از همان جا به ما اطلاع دادند و فهمیدیم که حالش اصلا خوب نیست بطوریکه اصلا نمی‌توانست صحبت کند. فردای آن روز برادرم از تهران زنگ زد. زود پرسیدم «چه خبر، حالش خوبه؟» گفت «خوبتر از اونی که فکرش رو بکنی الان هم یک پیغام خیلی مهم هم برای شما داشت،اولاً که سلام رساند، دوماً گفت اون انگشتری رو که عملیات قبل نذر کرده بودی، همین حالا برو حرم، بندازش در ضریح» گیج شده بودم😢، حساب کار از دستم در رفته بود؛ گفتم «او که می‌گفت این کار را نکنم!» گفت: 💫 «وقتی ما رسیدیم بالای سرش، هنوز به هوش نیامده بود. هم تختی‌هاش می‌گفتند توی عالم بیهوشی داشت با پنج تن آل عبا (ع) حرف می‌زد، آن هم با چه سوز و گدازی! تک‌تک آن بزرگوارها را به اسم صدا می‌زد… وقتی به هوش آمد، جریان را از خودش پرسیدیم. اولش که طفره رفت، بعد خیلی غمگین شروع کرد به گفتن؛ توی عالم بیهوشی، دیدم (ع) بالای سر من تشریف آوردند. احوالم را پرسیدند و دست می‌کشیدند روی زخم‌های من و می‌فرمودند عبدالحسین خوش‌گذشته(به خیر گذشته)، انشاءالله زود خوب می‌شه. بعد یکی از آن بزرگوارها، عیناً انگشتر خانمم را نشانم دادند و فرمودند👈 بگویید آن انگشتر💍 را بیندازند توی ضریح». فهمیدم خواست خودش نبوده که انگشتر را بیندازم ضریح؛ فرمایش همان‌هایی بود که به خاطرشان می‌جنگید و شاید هم یادآوری این نکته که هر چیز به جای خودش نیکوست… 📚 کتاب خاک های نرم کوشک 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🔘به مناسبت سالگرد سلیمانی سردار دلها 🍁 شهید بزرگوار ⬅️قسمت سی و سوم https://digipostal.ir/cj751yi 👈: ⬅️ 🌷 🔹️ 🍁 💢... 💎...عزیزان! من بنا به امروز از میان شما رفته‌ام. من شما را از پدر و مادرم و فرزندان و خواهران و برادران خود بیشتر دارم، چون با شما بیشتر از آنها بودم؛ ضمن اینکه من آنها بودم و آنها وجود من، اما آنها هم قبول کردند من وجودم را وجود شما و ایران کنم... 🎐 | | | | ┏━━━🍃🌷🕊━━━┓ 🌷 @shahidabad313 🌷 ┗━━━🕊🌷🍃━━━┛