eitaa logo
روایتگری شهدا
23.2هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
5هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺 مگه میشه اینقدر خوب و دوست‌داشتنی بود😊 💢با خانواده‌اش که سفر می‌رفت، حتماً یک خانوادۀ دیگه رو هم با خودش می‌برد. می‌گشت و از بینِ فامیل و دوستان خانواده‌ای که توانِ مالی مناسبی برای سفر رفتن نداشتند، رو با خودشون همراه می‌کرد.هم تفریح می‌کردند و هم تا برگشتن، کلی از مشکلات روحی و روانی اعضـاء آن خانواده‌‌ی نیازمند حل شده بود. 🌹خاطره‌ای از زندگی نخست‌وزیر شهید محمدجواد باهنر(ره) 📚منبع: کتاب « هنر آسمان » ، نوشته مجید تولایی 🍁 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✫⇠(۲۱۷) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت  دویست و هفدهم:جلوه های زیبای همدلی ♦️یکی از چیزهایی که  تحمل اون شرایط دشوار رو تا حدودی آسان می‌نمود، اوج و صمیمیت بچه‌ها بود. اکثر نقاط بدن کبود و زخمی از جای کابل بود، اما بچه‌ها هم‌چنان شاداب بودن. دست از بذله‌گویی و شوخی بر نمی داشتن. به همدیگه روحیه می‌دادیم .آب و غذای اندک رو با انصاف بین خودمون تقسیم می کردیم و هوای بیماران رو داشتیم. بعضی از بچه‌ها تا پاسی از شب رو در کنار افراد بیمار و گاه تا صبح بسر می بردن. تنگی مکان و مضیقه‌ها باعث نمی‌شد افراد به جان هم بیفتن. عصبانیت آنجا جایی نداشت. همه چیز بود و صمیمیت و این چرخۀ سنگین این زندگی مرارت بار رو آسان و تحمل پذیرتر می‌کرد. 🔹️یه شب بازو و کتفم به شدت درد گرفته و امونمو بریده بود. از شدت درد به خودم می‌پیچیدم. بچه ها قرص مسکنی نداشتن که دردم رو تسکین بده، دیدم یکی از بچه‌های آبادان بنام غلامرضا شیرالی اومد و شروع کردن به آرامی مالش دادن کتفم. حالا شاید تاثیری هم در کاهش درد نداشت، اما همین کار از دستش برمیومد. 🔸️خلاصه از هیچ کاری برای آرامش دادن به همدیگه مضایقه نمی‌کردیم. از جا و مکان تا غذا و دارو تا حتی پیشقدم برای کتک خوردن بجای دیگری، از مسائلی بود که خیلی عادی بود و اصلاً ریابردار نبود. 🔹️هر چه شرایط سخت‌تر می شد، بچه‌ها و مناجات‌های شبانه و راز و نیاز با خدا بیشتر می‌شد. بعضی از بچه‌ها بیشتر روز‌ها را روزه بودن. با قرآن و دعا مانوس بودیم و سینه به سینه دعاها رو به هم انتقال می‌دادیم و هر اسیری بخش قابل توجهی از دعاها رو حفظ کرده بود. از زیارت عاشورا گرفته تا دعای روزها و کمیل تا مناجات‌های امام سجاد(علیه السلام) و این در شرایطی بود که هیچ کتابی در اختیار نداشتیم و همه چیز  همان اندوخته‌های جبهه و ایران بود و بس. 💥ناگفته نمونه که بعد از گذشت یه ماه شرایط کمی بهتر شد. دست از کتک کاری روزانه برداشتن، فقط گه‌گاهی یکی دو نفر رو به بهانه ای بیرون می‌بردن و می‌زدن و بر می گردوندن داخل اتاق...   ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
✫⇠(۲۶۵) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت  دویست و شصت و پنجم:درسها‌و برکات فرار دانشجویان ♦️حماسه فرار سه دانشجوی بسیجی، گر چه نافرجام موند، اما و درسهای بی شماری برای خود اونها و همه اسرایی که از این ماجرا باخبر شدن بجا گذاشت و باعثِ تقویت و بیشتر بین بچه‌ها شد و تا مدتها یکدل و یه صدا برای سلامتی و زنده موندنشون می‌کردیم. همّ و غمّ همه شده بود غم‌خواری برای سه دانشجوی بسیجی که تموم خطرات رو به خاطر بقیه بجون خریدن و حاضر شدن به قیمت تحمل سختیهای بی شمار و حتی احتمال از دست دادن جون شیرین، لیستِ اسامی اسرای مفقود الاثر دو اردوگاه تکریت ۱۱ و ملحق ۱۸ رو به ایران برسونن. 🔸️این یه بود که در تاریخ دفاع مقدس ما ثبت شد. برکت دیگه این قضیه توجه دوباره و بیشتر از گذشته به و راز و نیاز به درگاه الهی بود و یه موج معنوی در اردوگاه راه افتاد و دعا و قرآن و توسل که مقداری نسبت به اوایل اسارت  کمرنگ شده بود دوباره جون گرفت و در واقع تجدید حیات معنوی در این مقطع شکل گرفت و تا آخرین روزهای اسارت تداوم یافت. 🔹️درس بزرگ دیگه این ماجرا این بود که حتی در سخت ترین شرایط نباید نا امید و تسلیم شد. بچه‌ها با این کارشون به بقیه آموختن که با و می شود دست به کارهای بزرگ زد. گر چه نتیجۀ نهایی حاصل نشد و بچه ها نتونستن به ایران برسن و دوباره برگردونده شدن به محیط اسارت، اما اگه مقداری تجربه بیشتر داشتن و می تونستن کمی پول فراهم کنن ،آزادی و رسیدن به ایران دور از دسترس نبود. 💥درس دیگه‌ی این، حتی برای دشمن، روحیه و جنگندگی اسرای ایرانی بود که هیچ گاه تسلیم شرایط نشدن و تلاش می‌کردن که بر شرایط فایق و پیروز بشن. فرار از چنگ دشمن با اون همه استحکامات و موانع بمعنای روحیه شکست ناپذیری اسرا بود. فرار بود. در صورت موفقیت لبۀ تیزش به دشمن بر می‌گشت و مفتضحش می‌کرد و در صورت ناکامی چه بسا فرد رو به کام مرگی دردناک و یا شکنجه‌های طاقت فرسا می فرستاد...    ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌
✫⇠(۲۶۹) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت  دویست و شصت و نهم:محرم بیاد ماندنی سال ۶۹ (۳) ♦️روزهای اول که اون گروه چهل نفره عزاداری رو شروع کردن و هر گونه احتمال خطر وجود داشت و برخی بشدت نگران و مخالف بودن، اما بتدریج که عادی شد و خطری بچه‌ها رو تهدید نکرد همون مخالفین هم تو مراسمات شرکت می‌کردن و با خودشون تصمیم گرفته بودن که جداگونه توی یکی از دو آسایشگاه بزرگ مراسم بگیرن. من متوجه قضیه شدم. دیدم این جوری باز همون هیأت بازی ایران می‌شه و نباید بین بچه‌ها دوگانگی اونم تو مراسم ابا عبدالله دیده بشه. 🔸️بچه‌هایی که با هم بودیم رو جمع کردم و یه جلسه مشورتی برگزار شد. پیشنهاد مشخصِ من این بود که توی دو روز آخر، مدیریت رو بدیم دست این بچه‌ها و ما هم تو مراسم اونها شرکت کنیم. چند تا ازون آتیش پاره‌ها مثل نعمت دهقانیان و رضا البرزی از بچه های تهران و تعدادی دیگه مخالفت کردن و می گفتن: اینها از اول مخالف بودن و ما رو متهم می‌کردن که داریم جون‌شونو بخطر می‌ندازیم. حالا که عادی شده و خطری نیست ما مدیریت رو به اونها بدیم؟!. 💥البته کمی هم حق داشتن. ولی من با زبون خوش و با این استدلال که تو این ماههای پایانی نباید بچه‌ها خدشه دار بشه و بین ما دو دستگی بیفته اونم تو مراسم امام حسین(علیه السلام). خلاصه به هر مکافاتی بود اونها رو قانع کردم. قرار شد لیستی از بچه‌های مداحِ ما رو به اونها بدیم و مراسم بصورت یه‌پارچه و یگانه انجام بشه. منم رفتم پیش یکیشون که بقیه ازش حرف شنوی داشتن و خواهش کردم که دو دستگی نشه و ما میایم زیر پرچم شما سینه می‌زنیم و اسم مداحای خودمون رو بهش دادم و گفتم: اگه دوست داشتید این بچه‌ها، آمادگی دارن که مداحی کنن. انصافا ایشون هم با روی گشاده استقبال کرد و از همه مداحها توی مراسمات شب و روز تاسوعا و عاشورا و شام غریبان استفاده شد. 📌این تصمیم که به امام حسین(علیه السلام) در ذهن من جرقه زد و خدا هم کمک کرد من و بقیه بچه‌ها خودمون رو زیر پا بذاریم و یه مراسم باشکوه و متحد برگزار بشه، جزو شیرین‌ترین خاطرات کل دوران اسارت من شد.  جالب‌تر قضیه این بود که روز عاشورا مصادف شد با یازدهم مرداد و همون روز عراق به کویت حمله کرد و کویت اشغال شد و دو روز بعدش همه ما از زندان قلعه آزاد شدیم و به اردوگاه ملحق ـ که قبلا ۴ ماه با آسایش در اونجا بودیم ـ منتقل شدیم. خیلی از بچه‌ها این گشایش رو به برکت همون دهه محرم می دونستن...    ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
✫⇠(۲۸۵) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت  دویست و هشتاد و پنجم:یادواره شهید پیراینده در اسارت 🍂یکی از ابتکارات گروه فرهنگی گردهمایی وحدت و همدلی، بین بند یک و دو در هفته‌های پایانی اسارت بود. بعد از برگزاری، بچه های فرهنگی به فکر افتادن که یه گردهمایی با حضور تمومی ۶۰۰ اسیر بند ۱ و ۲ و این بار در هواخوری بند ۲ به عنوان وحدت و همدلی و در تجلیل از🌷 برگزار بشه. برگزاری نماز جمعه تجربه موفقی بود تا امیدوار به جلب موافقت فرمانده اردوگاه برای برگزاری این گردهمایی باشیم. صحبت‌ها و مشورتهای اولیه انجام شد و پیشنهاد برگزاری گردهمایی به تصویب رسید. با مذاکراتی که با فرمانده اردوگاه انجام شد و بعد از اخذ تضمین های لازمه در خصوص آروم و مسالمت آمیز بودن این مراسم، مقرر شد این بار گردهمایی در محوطه بند دو انجام بشه. ⚡آقای عبدالکریم مازندرانی به من پیشنهاد کرد که مراسم رو به عهده بگیرم و منم پذیرفتم. همۀ ۶۰۰ نفر در محوطه هواخوری بند دو جمع شدیم و مراسم با تلاوت قرآن آغاز شد. سخنانم رو با تشریح وظیفه ما در دفاع مقدس و اسارت آغاز کردم و به تجلیل از بچه ها در اسارت ادامه دادم و ضمن ادای احترام به مقام شامخ تمامی شهدای اسارت بصورت ویژه از🌷 و مجاهدت او یادی کردم. اصل سخن بررسی تطبیقی کاروان و قافله اسرای کربلا با قافله اسرای ایرانی بود و به تشریح ظلم و جنایتی که نظام بعثی در حق اسرا انجام داد پرداختم و اون رو با ظلم و جنایات بنی امیه در شام با کاروان اهل بیت(علیهم السلام) کردم و با نوید به بچه ها اعلام کردم که ما اکنون در حال بازگشت به وطن هستیم، همانگونه که قافله اهلبیت(علیهم السلام) که به مدینه بازگشت و در مسیر برگشت به زیارت مزار اباعبدالله(علیه السلام) و شهدای کربلا رفتن، و مروج و پیام‌رسان عاشورا شدن، ما هم وظیفه داریم مروج و پیام‌رسان حماسه‌‌های اسارت باشیم. 💥این گردهمایی از شیرین‌ترین برنامه های روزهای پایانی اسارت بود که و بین اسرا رو به رخ دشمن جنایت‌کار کشوند و پیام شادابی و سرزندگی و بالنده بودن اسرای ایرانی رو در تاریخ دفاع مقدس ما ثبت و ضبط کرد... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌