eitaa logo
روایتگری شهدا
23.9هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
5.7هزار ویدیو
84 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 #کتاب_بخونیم شهید لاجوردی : به خاطر امام خمینی داخل آتش می‌روم ... اونایی ڪه نمی‌خواستند آقا سید مسئول باشه ، خیلی بهش فشار می‌آوردند . سید تأییدِ امام رو داشت ، اما هیچ‌ وقت این تأیید رو اعلام نڪرد . می‌گفت : نباید از امام خرجِ خودمون ڪنیم ، من فدای امام ... می‌گفت : من فقط یڪ‌جا ڪوتاه میام ، اونم در برابرِ امام خمینی ... می‌گفت : ای ڪاش امام یڪبار امتحان می‌ڪرد و از من می‌خواست تا داخل آتش بروم ، به خدا میرم ، بخاطر امام حتی داخل آتش هم می‌روم ... ✍ : پ.ن. ما چقدر شبیه به شهداییم ؟؟ #شهید_سید_اسدالله_لاجوردی 📚 منبع : ڪتاب دیده‌بان انقلاب ، صفحه 40 و 42 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
📖 #کتاب_بخونیم عاشقانه‌های شهید زین‌الدین و همسرشان برای رسیدن به خدا ... آقا مهدی گاهی ڪه یڪ حدیث یا یڪ جمله‌ی‌ زیبا پیدا می‌ڪرد ، با ماژیڪ می‌نوشت روی ڪاغذ و می‌زد به دیوار . بعد در موردش با همدیگه حرف می‌زدیم ، هر ڪدام هر چه فهمیده بودیم ، می‌گفتیم . اینجوری آن جمله هم روی دیوار جلویِ چشممان می‌ماند و هم توی ذهنمان ماندگار می‌شد ... #شهید_مهدی_زین_الدین 📚 ڪتاب آقا مهدی ، ص۶۷ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
📖 #کتاب_بخونیم 🌹 #زمین_غصبی نزدیڪ ظهر بود . از شناسایی بر می‌گشتیم . از دیشب تا حالا چشم روی هم نگذاشته بودیم . آن قدر خسته بودیم ڪه نمی‌تونستیم پا از پا برداریم ؛ ڪاسه زانوهامون خیلی درد می‌ڪرد . حسن طرف شنی جاده شروع ڪرد به نماز خوندن . صبر ڪردم تا نمازش تموم شد . گفتم : « زمین این طرف چمنیه ، بیا این جا نماز بخون . » گفت : « اون جا زمین ڪسیه ، شاید راضی نباشه . » ڪتاب یادگاران ، جلد۴ ، ص۲۳ #شهید_حسن_باقری 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
📝 🌹 اعتقاد عجیبِ صیاد شیرازی به ولایتِ امام خامنه‌ای ... ✍...یڪ روز صبح رفته بودم به ملاقاتِ امام خامنه‌ای . عصر ڪه رفتم محل ڪار ، آقای صیادشیرازی پرسید : ڪجا بودی ؟ گفتم : خدمتِ حضرت آقا بودیم ... تا این را گفتم ، آقای صیاد شیرازی از جای خود بلند شد و آمد پیشانی مرا بوسید . با تعجب پرسیدم : اتفاقی افتاده ؟! ایشان گفتند : این پیشانی بوسیدن دارد ، تو امروز از من به ولایت نزدیڪتر بودی ... ✍ : خاطره ای از زندگی امیر سپهبد علی صیاد شیرازی ... 📚 : یادگاران۱۱ «ڪتاب » ، صفحه۴۳ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#کتاب_بخونیم ❤️ ✍روزی یڪی از بچه‌ها روی تڪه مقوا نوشت : سنگر فرماندهی و بالای سنگر #شهید ماهینی نصب ڪرد ، تا بچه‌هایی ڪه علیرضا را نمی‌شناختند ، بدانند ایشان فرمانده است . 💠وقتی علیرضا مقوا را دید خیلی ناراحت شد ، و آن را پاره ڪرد و گفت : من هم رزمنده‌ای مثل شما هستم و هیچ برتری نسبت به دیگران ندارم ، از شما خواهش میڪنم دیگه چنین نوشته‌هایی را بالای سنگرم نگذارید ... ✍🏻حاج احمد ساعدی همرزم شهید علیرضا ماهینی 📚 ڪتاب دلداده ، ص 163 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#کتاب_بخونیم 📖 #به_شـدت_خـوشـبخت 💕 ایشان برای اجاره‌ی خانه‌ی مشترڪ ، مقداری پول داشت ؛ خانه‌ی بزرگ و نوسازی در منطقه‌ی خوبی از شهر پیدا ڪردیم . وقتی پسندیدیم و از خانہ خارج شدیم ، گوشی آقا حمید زنگ خورد . وقتی تلفن‌شان تمام شد ، گفت « یڪی از دوستانم دنبال خانہ است و پولش ڪافی نیست . قبول می‌ڪنی مقداری از پولمان را بہ آن‌ها بدهیم ؟» قبول ڪردم و نصف پول پیش خانہ مان را بہ آن‌ها دادیم . نهایتاً یڪ خانه‌ی ۴۰ متری و قدیمی را در محلہ‌ای پایین شهر اجاره ڪردیم . سال بعد ڪہ بہ طبقه‌ی بالای همان خانہ نقل مڪان ڪردیم ، از سقفش آب وارد خانہ می‌شد ... 🌹👈 اگر چہ رفاه و آسایش دنیایی‌مان در آن خانہ ڪم بود ، اما آرامش و ایمانی ڪہ از نگاه خدا و امام زمان (عج) نصیبمان می‌شد ، بسیار دلچسب بود . حقوق اندڪ آقا حمید برڪت زیادی داشت . من در آن خانه‌ی ۴۰ متری ، بہ شدت خوشبخت بودم . 👉🌹 📗 ڪتاب یادت باشد . #شهید_مدافع_حرم_آل‌الله #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی #نشر_بمناسبت_سالروز_شهادتشان 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊