⚡﷽⚡
🌷#گذری_بر_زندگی_شهدا(۱)
🥀#شهید_محمودرضا_بیضائی
🍀شهادت_مزد_کسانی_است_که_در_راه_خدا_پُر_
کارند...
📚#از کتاب تو شهید نمی شوی،به روایت احمد رضا،برادر شهید ص ۵۳
https://www.instagram.com/p/B6fQt0CJ0AM/?igshid=147j0himetb3g
#روایتگری_شهدا
🌺 @shahidabad313
#پیام_معنوی
🌺 @pmsh313
🌷☀️🌷☀️🌷☀️🌷☀️🌷☀️🌷☀️🌷☀️🌷
⚡﷽⚡
🌷#گذری_بر_زندگی_شهدا(۲)
🥀#شهید_محمودرضا_بیضائی
🍀#بی_آرام_و_قرار
🍁یکبار در خانه صحـبت #وصــیت_نامه
شد به #پوستر #شهیدحاجهمت روی کمدش
#اشاره کرد و گـفت: #وصیت من همان
جمله حاج هـــمت است:
با خـدای خــود #پـیمان بستـهام تا
آخرین #قطره خـونم، در راه #حفظ و
#حراست از این #انقلاب_الهی یک آن
#آرام و #قـــرار نگـــیرم.
📚 کتاب تو شهید نمی شوی
☘به نقل از برادر #شهید ص۱۱۸
https://www.instagram.com/p/B6zh6-rJSWW/?igshid=1ejrp4o1smm04
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
⚡﷽⚡
🌷#گذری_بر_زندگی_شهدا(۳)
🥀#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🌷#خدایا_مرا_پاکیزه_بپذیر
🌩#کلام_شهید
✍آخرین #دست_نوشته چند ساعت پیش از #شهادت :
🍃الحمدالله رب العالمین
☀️خداوندا مرا #پاکیزه بپذیر
🍀خداوندا #عاشق دیدارتم
🌱همان دیداری که موسی را ناتوان از ایستادن و نفس کشیدن نمود...
#روایتگری_شهدا
🌺 @shahidabad313
#پیام_معنوی
🌺 @pmsh313
🌷☀️🌷☀️🌷☀️🌷☀️🌷☀️🌷☀️
https://www.instagram.com/p/B67KOExp0av/?igshid=r6nykh5woxh5
⚡﷽⚡
🌷 #گذری_بر_زندگی_شهدا(۴)
🥀#شهید_سپهبد_حاج_قاسم_سلیمانی
🍀#شهید_مدافع_حرم_محمودرضا_بیضائی
☀️«خجالت میکشم توی صورت #حاج_قاسم نگاه کنم؛ بس که چهرهاش خسته است.»
✍اسفند سال ۸۸ بود. مثل هر سال در تالار وزارت کشور برای سالگرد شهادت شهیدان مهدی و حمید باکری مراسم گرفته بودند. تهران بودم.
♻️ آنروز محمودرضا زنگ زد و گفت: میآیی مراسم؟ گفتم: میآیم، چطور؟ گفت: بیا، سخنران مراسم #قاسم_سلیمانی است. گفتم: حتما میآیم. و مقابل ورودی تالار قرار گذاشتیم. محمودرضا زودتر از من رسیده بود. من با چند نفر از دوستان رفته بودم. بیرون، محمودرضا را پیدا کردم و رفتیم و نشستیم طبقه بالا همه صندلیها پر بود و به زحمت جایی روی لبه یکی از پلهها پیدا کردیم و نشستیم روی لبه. تا #حاج_قاسم بیاید، با محمودرضا حرف میزدیم ولی #حاج_قاسم که روی سن آمد محمودرضا سکوت کرد و دیگر حرف نمیزد.
💢 من گوشی موبایلم را درآوردم و شروع کردم به ضبط کردن حرفهای #حاج_قاسم. محمودرضا تا آخر، همینطور توی سکوت بود و گوش میداد. وقتی #حاج_قاسم داشت حرفهایش را جمع بندی میکرد، محمودرضا یک مرتبه گفت: «#حاج_قاسم خیلی ضیق وقت دارد. این کت و شلواری که تنش هست را میبینی؟ شاید اصرار کردهاند تا این کت و شلوار را بپوشد و الا #حاج_قاسم همین قدر هم وقت ندارد.» بعد از برنامه، از پلههای ساختمان وزارت کشور پایین میآمدیم که به محمودرضا گفتم: کاش میشد #حاج_قاسم را از نزدیک ببینیم. گفت: «من خجالت میکشم توی صورت #حاج_قاسم نگاه کنم؛ بس که چهرهاش خسته است.»