🔻آرپیجی زن اول باید آرپیجی را به نفس خود بزند.
🔹قسمتی از وصیتنامه شهیدحاج حسین بصیر:
مهدی فرزندم ازکوچکی وارد عرصه جنگ شده ای، تو را به آبادان آوردمت تا بفهمی جنگ یعنی چه؟ و پدرت برای چه دارد می جنگد؟ و رزمندگان برای چه می جنگند تو باید این مطلب را درک کنی که جنگ با کفر، جنگ با الحاد و جنگ با کافران، همه جنگ ها و عملیات کوچکی هستند که انسان انجام می دهد؛ انسان موقعی می تواند خود را یک رزمنده به حساب آورد که بهتواند واقعاً با درون خودش بجنگد یک آرپیجی زن اول باید آرپیجی را به نفس خود بزند.
🌹۲ اردیبهشت سالروز شهادت سردار حاج حسین بصیر
@Afsaran_ir
✍قطعه ۲۶ بهشت زهرا(س) مزار شهیدی هست که خیلیها فقط برای زیارت این شهید به گلزار میان.
♻️شهید احمد پلارک در زمان جنگ در یکی از پایگاه های پشت خط به عنوان یک سرباز معمولی کار میکرد. همیشه مشغول نظافت توالت های پایگاه بود و همواره بوی بدی بدن او را فرا میگرفت. تا اینکه در یک حمله هوایی که در حال نظافت بوده، موشکی به آنجا برخورد میکند و او شهید و در زیر آوار مدفون میشود.
♻️بعد از بمب باران، هنگامیکه امداد گران در حال جمع آوری زخمیها و شهیدان بودند، با تعجب متوجه میشوند که بوی گلاب از زیر آوار میآید. وقتی آوار را کنار میزدند با پیکر پاک این شهید روبرو میشوند که غرق در بوی گلاب بود.
♻️بوی گلاب اطراف مزار این شهید همیشه احساس میشود و سنگ قبر شهید همیشه نمناک میباشد.
💠قطعه۲۶، ردیف۳۲، شماره۲۲
#شهید_احمد_پلارک
#درس_اخلاق
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#القصه
#میخواهم_مثل_تو_باشم
🍏سیب حلال
✍با بچههای فامیل، کنار نهر آب مشغول بازی بود که یک سیب قرمز🍎 و درشت از آب رد شد.
🍀بچهها سيب را گرفتند🍎 و تقسیمش کردند و خوردند؛ اما علیرضا نخورد.
گفت: من نمیخورم.شاید صاحبش راضی نباشد. بچهها نفهمیدند چی گفت!
🍀ولی پدر از خوشحالی بال درآورد؛ وقتی دید پسر کوچکش اینقدر حلال و حرام سرش میشود!
#شهـید_علیرضا_مظفری_صفات
📚«فکر بکر خدا»، ص70
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
روایتگری شهدا
#القصه #میخواهم_مثل_تو_باشم 🍏سیب حلال ✍با بچههای فامیل، کنار نهر آب مشغول بازی بود که یک سیب قرم
✨پیامبر خدا (ص)
🌹پرهیز از یك لقمهی حرام، نزد خداوند محبوبتر از خواندن دوهزار ركعت نماز مستحبی است.
📚دُرَرالاخبار؛ با ترجمه، ص 645
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #فیلم| شهید قرنی
📅 به مناسبت شهادت سپهبد محمد ولی قرني
🆔 @rasanews_agency
#خاطره_از_شهدا
♻️در گروه فدائیان اسلام، به فرماندهی شهید هاشمی افراد مختلف از مذاهب و اقلیتهای دینی مثل مسیحی و زرتشتی بودند. شهید هاشمی می گفت: اول جنگ است، نیرو نداریم، هر کس احساس وظیفه کرده و می خواهد بجنگد، قدمش روی چشم. اما بایستی با رفتار و اعمالمان، اونها رو به سمت اسلام بکشانیم، این هنره!
#شهید_سید_مجتبی_هاشمی
📚منبع : کتاب هاشمی
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#کلام_از_شهدا
✍و به حرف حق از هر کسی که باشد، تن در دهید و به خودِ شخص و ثروتِ شخص و خصوصیّاتِ مادیِ شخص توجهی نداشته باشید، بلکه به هدف و نیّت و سخن توجّه کنید که آیا سخن حق است یا نه.
#شهيد_غلامحسين_حسن_زاده
📚منبع:اسک دین
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
📜📜📜🌿🌹﷽🌹🌿📜📜📜
📣وصف ياران شهيدی كه وفادار بودند
♦️كجا هستند مردمی كه به اسلام دعوت شده و پذيرفتند، قرآن تلاوت كردند و معانی آيات را شناختند، به سوی جهاد برانگيخته شده چونان شتری كه به سوی بچه خود روی آورد شيفته جهاد گرديدند، شمشيرها از نيام برآوردند، و گرداگرد زمين را گروه گروه، صف به صف، احاطه نمودند، بعضی شهيد، و برخی نجات يافتند. هيچگاه از زنده ماندن كسی در ميدان جنگ شادمان نبودند، و در مرگ شهيدان نيازی به تسليت نداشتند، از گريه های طولانی از ترس خدا، چشمهايشان ناراحت، و از روزه داری فراوان، شكمهايشان لاغر و به پشت چسبيده بود، لبهايشان از فراوانی دعا خشك، و رنگهای صورت از شب زنده داری ها زرد، و بر چهره هايشان غبار خشوع و فروتنی نشسته بود، آنان برادران من هستند كه رفته اند، و بر ماست كه تشنه ملاقاتشان باشيم، و از اندوه فراقشان انگشت حسرت به دندان گيريم.
📜 #نهج_البلاغه ، #خطبه121
🌿روایتگری شهدا
🆔@shahidabad313
🌿@majnon313
📜🌹🕊
📜🌿🌹
📜📜📜📜
#کلام_از_شهید
✍شهید بزرگوار در بخشی از وصیتنامه شان که در حرم امام رضا علیه السلام نوشته شده خطاب به امام عصر عجل الله تعالی نوشته اند:آقاجان! به من میگویند تو زن و بچه داری، چرا به جهاد میروی؟ آقاجان! مگر من برای همسر و فرزندانم چه کرده ام؟ هرچه بوده از لطف و عنایت شما بوده است. آقاجان! برخی نمیدانند وقتی من از تو جدا شدم، آن روز باید نگران من شوند و انشاءالله که آن روز را نبینند.
🍀من، همسر و دو فرزندم خودمان را سربازانی در پادگان تو میدانیم، حال یکی از این سربازان عزم مأموریت دارد و مشکلی پیش نمیآید؛ چون فرمانده بالای سر خانواده هست و فقط باید مواظب باشیم تا از این پادگان اخراج نشویم، آقاجان! تو کمک مان کن، زندگی چقدر شیرین میشود وقتی که پادگان تو شود و این زندگی همان بهشت است.
#شهید_مدافع_حرم_حمید_رضا_اسد_اللهی
📚منبع:سایت قافله نور
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#خاطره_از_شهید
✍به من می گفت: مادر جان، وقتی من و داداش خونه ایم، درست نیست شما و خواهرم در حیاط را باز کنید؛ یا من می روم یا داداش. شاید یه مرد نامحرمی پشت در باشه؛
خوب نیست صدای شما را نامحرم بشنوه. خیلی حساس بود. با اینکه ما خودمان رعایت می کردیم اما همیشه حواسش بود، مخصوصا به خواهرش. #نوجوانی_شهید_حسن_آقاسی_زاده
📚منبع : کتاب دوران طلایی به نقل از شهاب
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
هنوز #هلی_کوپتر برای برگشت بلند نشده بود که درگیری سنگینی آغاز شد.20 دقیقه طول کشید تا نیروها آرایش بگیرند و #عملیات پاک سازی منطقه را آغاز کنند.💐🍃
ناآشنایی با محل و کم بودن مهمات باعث شد تا بخشی از نیروها عقب نشینی کنند.💐🍃
هلی کوپتر آمد و بچه ها را برد، سروان #علی_صیاد_شیرازی و نیروهایش جاماندند.علی که متوجه نگاه های نگران و ناامید همراهان شد، شروع کرد دوره های نظامی مختلفی را که دیده بود برای آنان شرح دادن تا بدین وسیله اعتمادشان را جلب کند و تابع دستوراتش باشند.💐🍃
علی به #امام_زمان -عجل الله تعالی فرجه الشریف- #متوسل شد و دعای فرج خواند.💐🍃
خودش می گفت:" همین که دعا را خواندم، بلافاصله طرح عملیات به ذهنم خطور کرد و تمام تاکتیک هایی را که به صورت تئوری خوانده و هیچ وقت عملا استفاده نکرده بودم به ذهنم رسید؛ آن هم #تاکتیک عبور از منطقه خطر و شرایطی که احساس می کردیم در محاصره ایم💐🍃
🌹خاطره ای از #شهید_مهدی_زین_الدین🌹
🌷تو که آن بالا نشستی، ص39.40🌷
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#جبهه_سومار
#شهید_علی_خدا_بنده_لو
#حمید_داودآبادی
#داودآبادی
زندانی در جبهه
قسمت ۱ از ۴
✍حتما هر ۴ قسمت این خاطره را بخوانید
🍀این یکی از تلخ ترین، سخت ترین، بدترین و ... خاطراتم از جبهه است. با آن پیشامد تلخ، با خودم گفتم:
دیگر به هیچ وجه به جبهه برنمی گردم.
ولی بعد از همان خاطره سخت، تا آخرین روزهای جنگ رفتم که رفتم!
🍀آبان ۱۳۶۰ استان کرمانشاه، جبهه سومار، تپه سارات
چند روزی پس از ورودم به ۱۷ سالگی
نیروهایی از بسیج همدان به سارات آمدند. در مدتی که با آنها همسنگر بودم، با یکی از آنان به نام "رجبعلی" آشنا شدم. اکثر شبها با او هم پست بودم. هنگام نگهبانی، خاطرات زیادی از خودش تعریف میکرد...
♻️از خاطرات پست های اینستاگرامی در ادرس ذیل:
برادرحمید داودآبادی
@hdavodabadi
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊