📚کتاب#از_قفس_تا_پرواز
💢خاطرات#شهید_محمدعلی_برزگر
🍂قسمت شانزدهم
📝کفش کتانی ♡
🌷عيد نوروز جزو دلخوشی های کودکیمان بود ،میوه ،شیرینی تنقلات و از همه مهمتر لباس نو و عیدی از جمله چیزهایی بودند که برای به دست آوردنشان روزشماری می کردیم.
🔹️ من هم مانند محمد در کودکی یتیم شدم من در سه سالگی پدر را از دست دادم و واقعاً خود را با او هم دل می دانستم البته وضع مالی آنها خوب بود ولی مادرم از صبح تا غروب در خانه و مزرعه مردم کارگری میکرد تا گرسنه نمانیم.
🌷نوروز که فرا میرسید در روستای ما رسم بود چهاردهم ماه فروردین پیر و جوان و کودک پیاده به حرم امام زاده می رفتند در آنجا دست فروشان بسیاری می آمدند و نیازهای مردم را به فروش می گذاشتند.
🔹️ مادر محمد که می دانست من ،تنهایم مرا همراه بچه هایش به حرم امامزاده می برد و دور از چشم من عیدیهای محمّد و رسول را پوشاک می گرفت و سپس مقداری خوراکی با وسیله ای مشترک مثل توپ برای هر سه مان می خرید و با شوق بر می گشتیم و تا پاسی از شب بازی می کردیم
🌷یک سال طبق روال همیشه محمّد به دنبالم آمد و چهار نفره پیاده به طرف حرم امام زاده راه افتادیم و با تخمه کدویی که مادر محمّد با خود آورده بود سرگرم شده بودیم.
🔹️ مسافت راه به چشممان نمی آمد و ناگاه سوزشی در کف پایم احساس کردم، ایستادم و نگاهی انداختم، کفش کتانی ام از شدت کهنگی ته کفش در راه افتاده بود و من از فرط خوشحالی متوجه نشده بودم، مادر محمد روسری اش را درآورد و به پایم بست . محمدهم تمام مسیر را برگشت و ته کفشم را پیدا کرد تا بعداً بدوزم. با ناراحتی به سمت امامزاده به راه افتادیم
🌷رسول مشتی تیله خرید تا بازی کنیم فکر و ذکرم کفشم بود از مادرم می ترسیدم. موقع برگشتن بود که محمد با کفشهایی نو در بغلش آمد و کنارم نشست و گفت این کفشها برای توست، گفتم: خودت چه؟
🔹️خندید و گفت می بینی که یک جفت کفش ،دارم بیشتر از این اسراف است، پسرعمو! خوشحالی تو خشنودی خداست گفتم ولی پول عیدی توست دوباره دستی به شانه ام کشید و گفت: آدم#هدیه را می پذیرد، بلند شو تا شب نشده باید به خانه برسیم.
🌷با ذوق کفشها را پوشیدم وقتی به منزل رسیدم و جریان را برای مادرم توضیح دادم، تعجب کرد و از من پرسید: اگر تو جای محمد بودی این کار را می کردی؟ سرم را پایین انداختم.
🔹️ فردای آن روز مادرم برای تشکر کردن به کمک حاج خانم رفت تا ذره ای از محبت پسرش را جبران کند...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🌷🕊🍃
نمی دانم!
از این ستون عاشقی
کدامتان رفتید تا دلِ آسمان؛
و کدام مانده با غمِ فراق یاران؟!
امّا خوب میدانم
ماندن است که زجر دارد ...
#مردان_بی_ادعا
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
💌 #کــلامشهـــید
من در چشمان خود نمک میریزم تا نکند
در غفلت من طفلی بیپناه را سر ببرند ..
حاج قاسم✍🏻
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سخنان سپهبد حاج قاسم سلیمانی در مورد ویژگی حکومت امام زمان (عج)
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✍شهید حاج قاسم سلیمانی
من از بیقراری و رسواییِ جاماندگی، سر به بیابانها گذارده ام؛ من به امیدی از این شهر به آن شهر و از این صحرا به آن صحرا در زمستان و تابستان میروم. کریم، حبیب، به کَرَمت دل بسته ام، تو خود میدانی دوستت دارم. خوب میدانی جز تو را نمیخواهم. مرا به خودت متصل کن.
#مکتب_سلیمانی
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
💠 چگونه #حجاب را ترویج کنیم؟
🔹️#جهاد_تبیین
🔸️#به_وقت_حجاب
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
📢 مدیر بلند همت
🔹 رهبرانقلاب: یکی از خصوصیات برجسته شهید طهرانیمقدم مدیریت بود. یک مدیر طبیعی بود، درس مدیریت هم نخوانده بود، اما واقعاً یک مدیر بود.
🌷 سالگرد شهادت شهید حسن طهرانی مقدم
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🔶 #ورق_بزنید | از شهر زیرزمینی حماس چه میدانیم؟
🔹️حماس از یک سیستم تونلی گسترده و پیچیده برای حمل سلاح، ذخیرهسازی، تدارکات و آموزش نیروهای عملیاتی بهره میبرد.
#طوفان_الاقصی
#جهاد_مقدس
#اسرائیل_کودک_کش
#فلسطین
#غزه
#مقاومت
#سپاه_جهانی_آزادیبخش_اسلامی
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
📚کتاب#از_قفس_تا_پرواز
💢خاطرات#شهید_محمدعلی_برزگر
🍂قسمت هفدهم
📝جبهه♡
🌷محمد در حوزه علمیه فاروج درس میخواند و از لحاظ درسی در سطح متوسطی قرار داشت ولی از جنبه دینی و اخلاقی بسیار مورد پسند همه بود محمد اواخر هفته ها به روستا بر می گشت.
🔸️یکی از معلمان حوزه علمیه محمودیه هم روستاییمان بود که قرآن و احکام تدریس میکرد گاهی به روستا می آمد و از اقوام خود حال پرسی میکرد.
صبح یک روز بهاری بنده با دیگچه مسی از شیر دوشی گوسفندان بر میگشتم که با جناب آقای «ابهری» روبرو شدم
🌷سلامی عرض کردم و از محمدم پرسیدم ایشان سری به نشانه تأسف تکان داد و گفت چه عرض کنم محمد حالش خوب است ولی میان کلامش شکر انداختم و با نگرانی پرسیدم نکند خطایی از او سر زده؟ لبخندی زدند و گفتند نه نمیدانم چرا؟ چند وقتیست درس هایش افت پیدا کرده فکر کنم شما با او صحبت کنید بهتر باشد.
🔸️با سرافکندگی خداحافظی کردم و به منزل همسایه رفتم تا پیمانه وزن کردن شیر را تحویل دهم ولی وضعیت محمد آن قدر ذهنم را به خود مشغول کرد که پایم به قلوه سنگی گیر کرد و با دیگچه روی زمین واژگون شدم.
🌷عصبانی به خانه برگشتم و منتظر آمدن محمد ماندم آخر هفته که به روستا برگشت چفیه ای دور گردنش بسته بود و مثل انسانی مجرب از جنگ تحمیلی حرف میزد. پس از شام او را کنار بخاری نشاندم و سر صحبت را باز کردم سرش را پایین انداخت و گفت: مدتی هست که حال درس خواندن ندارم با عصبانیت فریاد زدم پس ترک تحصیل کن تا مدیون بیت المال نشویم.
🔸️آهسته از جایش برخاست و از صندوقچه چوبی پستوخانه شناسنامه خود را پیدا کرد و با خوشحالی درون کیفش گذاشت پرسیدم شناسنامه ات را برای چه میخواهی؟ گفت: کار ثبت نامم ناقص مانده باید ببرم
🌷 محمد رفت و دو هفته بعد ناراحت و گوشه گیر به روستا آمد. مدام درسش را می خواند و کم حرف میزد.
صبح فردا روی بهار خواب قند می شکستم که با حالتی گرفته از اتاقش بیرون آمد، صدایش زدم و گفتم: اتفاقی افتاده؟ نکند مرا غریبه میدانی؟
🔸️طبق سیاست مادرانه، از سلاح گریه استفاده کردم و محمد لب به سخن باز کرد و جریان را تعریف کرد و :گفت راستش بسیاری از طلبه هابه جبهه اعزام شده اند،چند نفر از کلاس ما نیز برای ثبت نام داوطلب شدیم ولی به خاطر سن کم به ما اجازه رفتن ندادند و از شدت ناراحتی درس خواندن را کنار گذاشتیم و با شوق اعداد و ارقام شناسنامه مان را تغییر دادیم ولی مدیر فهمید و اکنون شناسنامه ام دست مدیر مانده و گفت: باید بزرگترت را بیاوری تا شناسنامه را تحویل دهم.
🌷گفتم حالا فهمیدم که تو شناسنامه ات را برای اعزام میخواستی. محمد به نشان تأیید سرش را تکان داد و به ناچار صبح روز شنبه به حوزه رفتم و حقیقت را برای مدیر تعریف کردم و شناسنامه خط خورده اش را تحویل گرفتم ولی محمد مصمّم بود و بار دیگر عزمش را جزم کرد و تا لحظة شهادت خدمت کرد
🌷 عکسهای اعزام اولش گواه سخنان بنده است از کلاه گشاد و لباسهای رزمی تا خورده اش معلوم میشود که او کوچکتر از سن قانونی به جبهه رفته است...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🌷🕊🍃
تو لبخند آفتابۍ..🌤
که صبح مرا روشن میکند
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 #کــلامشهـــید
شهـــید بابک نوری هریس❣️🌱
تقوا يعنی اگه توی جمع همـه گناه میکردن،
تو جوگیر نشـی!
یادت باشه که خدایی هسـت
و حساب و کتابـی..!
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 کلیپ | حاج قاسم سلیمانی:
اولین موضوعی که اثرگذار بود در جبهه، فضای مدیریتی جنگ بود... من فضای مدیریتی جنگ را که میگویم، ذهن شما به سمت من و برادرانی که باقی مانده اند نرود…
ذهنتان متوجه همت، خرازی، کاظمی. و متوسلیان بشود…
#طوفان_الاقصی 🇵🇸
#حاج_قاسم #امام_زمان #حجاب
#پند #طوفان_الاقصی #فلسطین #غزه
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯