#کلام_از_شهدا
✍ای وارثان انقلاب، اگر زیرک باشید، آن وقت از کوچکترین انحراف یا توطئهای در مسیر انقلاب الهی ما باخبر میشوید و با ایمانتان و جانتان با آن به مقابله برمیخیزید.
#شهید_قدرتالله_طاهری_بروجنی
📚منبع :اسك دين
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
💥روایتگری شهدا
┏━━━🕊🏴🕊━━━┓
🏴 @shahidabad313
┗━━━🏴🕊🏴━━━┛
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
#خاطره_از_شهدا
✍او از بچگى طلبگى را دوست داشت. حوزه درس خواند، جلسه هاى بحث با جوان هاى محل راه انداخت، زندان رفت و نوارها و اعلاميه هاى امام را به شهرهاى كوچك تر برد. بعد از انقلاب نماينده ى امام شد در سپاه. مدتى ياسوج و شيراز بود. از وقتى رفت جبهه، منتظر مزد كارهايش بود. خودش مى گفت «من سى ماه ياسوج بودم، سى ماه شيراز. حالا كه اومدم جبهه، بايد سى ماهه جوابم را بگيرم.» و گرفت.
#شهید_عبد الله_ميثمي
📚منبع : برگرفته از مجموعه كتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | مریم برادران
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
💥روایتگری شهدا
┏━━━🕊🏴🕊━━━┓
🏴 @shahidabad313
┗━━━🏴🕊🏴━━━┛
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
🍀امروز روز شهادت سردار رشيد اسلام، برادر "غلامحسين افشردي" معروف به "حسن باقري" (1361 ش)
✍غلامحسين افشردي معروف به حسن باقري در 25 اسفند 1334 ش در تهران به دنيا آمد.
🔷اين شهيد گرانقدر در نوجواني در كلاسهاي مذهبي كه زير نظر آيت اللَّه دكتر بهشتي برگزار ميشد شركت ميكرد و شديداً تحت تأثير وي قرار گرفت. ايشان پس از گذراندن دروس ابتدايي و دبيرستان وارد دانشگاه اروميه شد ولي به دليل فعاليتهاي سياسي، پس از دو سال از دانشگاه اخراج گرديد.
🔶 از آن پس به سربازي رفت و در لبيك به فرمان امام خميني(ره)، از پادگان گريخت. شهيد افشردي در جريان انقلاب، در تصرف يك كلانتري و نيز پادگان عشرت آباد تهران مشاركت نمود و با پيروزي انقلاب به كميته انقلاب اسلامي پيوست.
🔷وي همچنين مدتي به روزنامه نگاري پرداخت و در سال 58 در رشته حقوق قضايي دانشگاه تهران پذيرفته شد. او با شروع جنگ تحميلي، به سوي جبهه هاي جنوب شتافت و به سرعت، استعدادهايش شكفته شد و در مناصب فرماندهي نظامي سپاه و بسيج رشد كرد تا جايي كه فرماندهي چندين عمليات نظامي و موفق از جمله ثامنُ الحُجَج، طريق القُدس، فتح المبين، بيت المقدَّس، رمضان و محرَّم را در برخي محورهاي مهم بر عهده گرفت.
🔷شهيد افشردي همچنين در آزادسازي شلمچه و خرمشهر نقش مهمي داشت. وي سرانجام در حالي كه به عنون جانشين فرماندهي نيروي زميني سپاه، در حين يك عمليات اكتشافي و اطلاعاتي در جبهه فكه حضور داشت، بر اثر اصابت گلوله توپ دشمن، در 27 سالگي شربت شهادت نوشيد.
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
💥روایتگری شهدا
┏━━━🕊🏴🕊━━━┓
🏴 @shahidabad313
┗━━━🏴🕊🏴━━━┛
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
#شهیدی که دعایش مستجاب شد!!!!
🍂آخرین باری که آمده بود مرخصی خیلی حال عجیبی داشت ، نیمه شب با صدای ناله اش از خواب پریدم رفتم پشت در اتاقش سرگذاشته بود به سجده و بلند بلند گریه می کرد
🍂میگفت:
« خدایا اگر شهادت را نصیبم کردی می خواهم مثل مولایم امام حسین (ع) سر نداشته باشم مثل حضرت عباس (ع) بی دست شهیـد شوم 😔»
دعایش مستجاب شد😔
🍂 و یکجا سر و دستش را داد...😭
به یاد سردار بی سر
🌷شهید ماشااللّه رشیدی🌷
🍂فرمانده گردان حضرت سیدالشهدا علیه السلام ،از لشکر ۴۱ ثارالله بود
🍂که در ۷بهمن سال ۱۳۶۵ در حالیکه گردانش را در عملیات کربلای ۵ ،شلمچه ،
در نبرد با تانکهای دشمن رهبری میکرد، بر اثر اصابت گلوله مستقیم تانک به شهادت رسید.
🍂مزار: طغرالجرد استان کرمان
📎هدیه به ارواح مطهر شهدای لشگر ۴۱ ثاراللّه
و سلامتی فرمانده دلسوخته لشگر ۴۱ حاج قاسم سلیمانی صلوات
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
💥روایتگری شهدا
┏━━━🕊🏴🕊━━━┓
🏴 @shahidabad313
┗━━━🏴🕊🏴━━━┛
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
👆خاکریز خاطرات ۱۲۴
🌸 دغدغهی یک شهید در کوچه پس کوچه های تورنتوی کانادا چه بود؟
#تقوا #بندگی #بیتفاوت_نبودن #نخبه #احکام_شرعی #شهیدآقاسیزاده
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
💥روایتگری شهدا
┏━━━🕊🏴🕊━━━┓
🏴 @shahidabad313
┗━━━🏴🕊🏴━━━┛
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
روایتگری شهدا
👆خاکریز خاطرات ۱۲۴ 🌸 دغدغهی یک شهید در کوچه پس کوچه های تورنتوی کانادا چه بود؟ #تقوا #بندگی #بی
.
📝 متن خاکریز خاطرات ۱۲۴
✍ دغدغهی یک شهید در کوچه پس کوچه های تورنتوی کانادا چه بود؟
#متن_خاطره:
حسن رفته بود کانادا و توی دانشگاهِ تورنتو درس میخواند. اونجا تهیهی گوشتی که ذبح شرعی شده باشه، خیلی سخت بود. برای تهیهی غذا محدودیت داشتند. تا اینکه یک روز گفت: یه افغانیِ شیعه پیدا کردم که در یکی از روستاهای اطراف تورنتو قصابی باز کرده، من هم هر ده پانزده روز یکبار از دانشجوهای مسلمان پول جمع میکنم و میرم اون روستا و از ایشان برای بچهها گوشتی میخرم که ذبح شرعی شده...
✍خاطره ای از زندگی سردار شهید حسن آقاسی زاده
📚منبع: کتاب شهاب ، صفحه ۵۲
#تقوا #بندگی #بیتفاوت_نبودن #نخبه #احکام_شرعی #شهیدآقاسیزاده
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
💥روایتگری شهدا
┏━━━🕊🏴🕊━━━┓
🏴 @shahidabad313
┗━━━🏴🕊🏴━━━┛
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
سرهنگ زمان شاه بود. اهل #نماز و دعا نبود. مصطفی راكه میديد؛ سلام نظامی میداد. هر دو فرمانده بودند.
مصطفی كه دعا میخواند، میآمد يك گوشه مینشست. روضه خواندنش را دوست داشت. چراغ ها كه خاموش میشد، كسی كسی رانمیديد. قنوت گرفته بود. سرش را انداخته بود پايين، گريه میكرد. يادش رفته بود فرمانده است. بلند بلند گريه میكرد. میگفت «همهی اين ها را از مصطفی دارم.»
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
#درس_اخلاق
@Afsaran_ir