eitaa logo
روایتگری شهدا
23هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
4.9هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
✫⇠(۲۹۱) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت  دویست و نود و یکم:روز پایانی اسارت 🍂بالاخره بعد از قریب به چهل و چهار ماه اسارت بصورت مفقود و بی نام نشان روز موعود فرا رسید و اول صبح روز شنبه ۲۴ شهریور هفت نفر از نماینده‌های صلیب سرخ  شامل پنج مرد و دو زن که سوئدی بودن وارد اردوگاه شدن و به هر کدوم از ما پرسشنامه‌ای دادن و ما هم سریع پر کردیم و مراحل ثبت نام طی دو سه ساعت انجام شد. 📌این اولین باری بود که چشممون به نماینده‌های صلیب سرخ می‌خورد، در حالی که طبق قوانین بین المللی و کنفوانسون ژنو در مورد اسرا، عراق موظف بود بلافاصله بعد از اسارت ما، آمار اسرا رو به صلیب تحویل بده و ما در طول دوران اسارت حق مکاتبه با خانواده و سایر مزایا رو داشتیم، اما همۀ این حقوق از ما سلب شد و چهار سال دور از چشم دنیا در سخت‌ترین شرایط نگهداری شدیم و تعداد زیادی از ما رو بشهادت رسوندن. هر چه بود گذشت و حالا چند ساعت به آزادی، صلیب دیده بودیم. ولی هم‌چنان و حتی به نماینده های صلیب اعتمادی نداشتیم و دل تو دل بچه‌ها نبود و برای آزادی و بوسیدن خاک وطن لحظه شماری می‌کردیم. 📍قبلا توضیح دادم که یه سال تموم از داشتن قرآن محروم بودیم و با چه سختی و بعد از بارها درخواست و التماس، به هر آسایشگاه ۱۲۰ نفری فقط یه جلد قرآن دادن و هر وقت هم دلشون می‌خواست به بهونه‌های مختلف و برای مجازات ما قرآنها رو جمع می‌کردن. حالا برای این که خودشون رو مسلمان و تابع قرآن جلوه بِدن به تعداد تمومی اسرا قرآن تهیه کرده بودن و بعد از ثبت نام و سوار شدن به اتوبوس یه قرآن دست بچه ها می‌دادن. 🔹️ما روزهای قبل این صحنه‌ها رو از تلویزیون عراق دیده بودیم و زورمون میومد قرآن رو از دست بعثیهایی بگیریم که ۴ سال به خاطر قرآن و دعا خوندن ما رو شکنجه کرده و کتک زده بودن و محدویتهای زیادی برامون ایجاد کردن. لذا توی شورای فرهنگی تصمیم گرفته شده وقتی قرآن رو به دستمون دادن به قرآن ادای احترام کنیم و ببوسیم و روی هر دو چشم قرار بدیم و دوباره سرجاش بذاریم و این کارو انجام دادیم. 🔸️قبل از سوار شدن به اتوبوس بچه‌ها از یه دست قرآن رو می‌گرفتن و می‌بوسیدن و به صورت و چشماشون می‌مالیدن و با احترام از اون دست دوباره سر جاشون می‌ذاشتن. این قضیه اونقدر برای بعثیها گرون تموم شد که نزدیک بود تبادل رو به هم بزنن و درگیری آغاز بشه و حتی تهدید کردن اگه کسی با خودش قرآن رو نبره نمی‌ذاریم برگرده ایران ، امّا یاد گرفته بودیم که چاره کار فقط استقامته و هفت نفر صلیب سرخی هم شاهد ماجرا بودن. وقتی توپ و تشرشون جواب نداد با اشاره فرمانده کوتاه اومدن و هیچ‌کدوم از ما قرآنِ تزویر بعثیها رو همراه خودمون به ایران نیاوردیم... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◽️شهیدی که پس از گذشت 16 سال از شهادتش با پیکری سالم به زادگاهش برگشت 🎙حجت الاسلام جوشقانیان ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔍دعاها و مناجات های منتخب(۱۴) 💠 جرعه‌ای عاشقانه ... ❤️ الهی، تو با نعمت‌ها به ما مهر می‌ورزی و ما با گناهان با تو مقابله می‌کنیم، خیرت به سوی ما سرازیر است و بدی ما به سوی تو بالا می‌آید 📖 فرازی از دعای ابوحمزه‌ثمالی ★ــــــ★ــــــ★ــــــ★ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢(۱۲) 📌برشی از کتاب از چیزی نمی ترسیدم 🔸️نگران حال مادر ✍تابستان در حال تمام شدن بود و خانه ها در حال جمع شدن برای بازگشت به گمبه های خشت لذا همه پشت سر هم روضه ها را میخواندند.ایل ما به سمت خانه های زمستان کوچ کرد مادرم آن روز سردرد بود هر وقت سردرد می شد از شدت درد برخی مواقع بی حال می شد من و خواهرانم بر بالین مادرم می نشستیم گریه میکردیم همیشه نگران از دست دادن مادرم بودم به محض اینکه مادرم سردرد میشد لرزه بر اندامم می افتاد اما آن روز حال مادرم طور دیگری بود.با پدرم آهسته چیزی میگفت چندبار گفت:《خدا کریمه.》 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚡« بِسمِ اللهِ القاصم الجبارین »⚡ 📖  روایت «» 🔸٢٠٠ خاطره🔸️از 🔘به قلمِ محمدرضا حسنی سعدی و عباس صادقی 🔺فصل دهم: شهادت 🔸صفحه: ۱۸۵ 🔻قسمت دویست و دوازدهم: عقد اخوّت ✍نخستین بار با سردار سلیمانی در عملیات والفجر۸ ملاقات کردم و در کربلای۴ با ایشان بیشتر آشنا شدم. در سال ۱۳۷۱ در معیت حاج قاسم به حج مشرف شدیم و در‌ مسجدالحرام عقد‌ اخوت بستیم. سال ۱۳۸۲ دوست مشترکمان شیخ حمید حسنی سعدی که مدتی فرمانده سپاه کرمان بود، بعد از زلزله بم در یک حادثه رانندگی جان خود را از دست داد. حاج قاسم که در مراسم او حضور یافته بود، به من گفت: اگه اتفاقی برام افتاد غسل و کفنم را تو به عهده بگیر. ادامه دارد........ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢شعرخوانی آقای غلامرضا کافی در محضر رهبرانقلاب با موضوع می خواهم این که آیینه جان ببینمت کاری نکن که آینه گردان ببینمت پوشیده باش در دل من، مثل رازِ عشق باری چه حاجت است نمایان ببینمت ای گوهر نفیس، نَفَس در هوس مَزن در پرده باش تا که درخشان ببینمت زیبایی ات حَراج، به بازارِ تن مَباد پوشیده باش تا که فقط جان ببینمت لطف خداست این که لطیف است خلقتت حیف است این که بَرده ی شیطان ببینمت گوهر به حُقّه ی صدف آسوده خاطر است ایمن ز حُقّه بازی دوران ببینمت سخت است بَر تو تا گِرِهِ سُستِ روسَری می آید این که سخت پشیمان ببینمت چشم هوس فرا نرود از حصار جسم تا کی اسیر چشم هوس ران ببینمت دلشوره ام فقط نه به موی پریش توست آشفته ام که باز پریشان ببینمت زن زندگی ظرافت و زیبایی‌ات به جا کی در مقام شامخ انسان ببینمت فرق است در ترانه ی تاریکِ چَرت خوان، یا در بیانِ روشن قرآن ببینمت خواهی که زیر خواهش راعیل له شوی، یا در شکوه دختر عِمران ببینمت؟ دین هَرزه، چند در پیِ ناقورِ این و آن؟ آزاده باش تا که مسلمان ببینمت در اختیار توست که دوزخ نشین شوی یا در بهشت و سبزه ریحان ببینمت گُردآفریدِ عصر تویی، دخت نامدار! بر تارکِ تَبارکِ ایران ببینمت ای دختر عزیز من ای غنچه ی بهار! چون بوی گل درآی که پنهان ببینمت ای گل به لاله‌های وطن خیره شو، مباد شرمنده ی مرام شهیدان ببینمت‌‌ دیدار رمضانی شاعران و اساتید ادبیات فارسی با رهبر انقلاب 🌻 ۱۴۰۲/۱/۱۶ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🍃 🌤 چه قطور شده کتاب تاریخ نبودنت!... هزار و چند فصل دارد؛ دلتنگی زمین! و فصل آخر،هنوز هم ناتمام.... قصه‌ی نیامدنت بسر نمی‌رسد؟ 💚 🕊 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
💌 🌹شهـــید محمد حسین سراجی: نتیجه‌ی عمر و لذت زندگی را در دو چیز یافتم، نماز با اخلاص و حضور قلب و عشق به امام حسین و اهل بیت(ع) و انتظار فرج. دوست دارم فرزندانم به این وصیت عمل کنند، متقی باشید، مطیع ولایت باشید تا راه را گم نکنید، پاسدار خون شهدا و ارزشهای والای شهیدان باشید، در انجام واجبات سهل انگاری نکنید و ازمحرمات بپرهیزید، نماز را سبک نشمارید و در اول وقت بجا آورید، در شب و روز جمعه توبه کنید، مرگ را در پیش چشم ببینید، به تعهدتان عمل کنید، شما را سفارش می کنم به حق‌الناس، قرآن بخوانید و اموات را فراموش نکنید، همواره شکرگزار خداوند باشید. ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✍الکساندر دوگین فیلسوف روسی: «ژنرال سلیمانی مانند قهرمان زندگی کرد، مانند قهرمان جنگید و مانند قهرمان شهید شد» ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥تفاوت بین «بیا» و «برو» 🔺حاج قاسم سلیمانی: فرماندهی در جنگ ما امامت بود؛ نه هدایت. فریادشان این بود «بیا» نه این‌که «برو» 🎧 در ویدیوکست‌ها گزیده‌ای از بیانات ماندگار شهید حاج قاسم سلیمانی را می‌شنوید. ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جزء ۱۶ قرآن.mp3
4M
✾طرح تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے✾ (تندخوانے) جزء شانزدهم قرآن کریم با صوت استاد معتز آقایے زمان : 35دقیقہ ✨ڪلام حق امروز هدیه به روح✨ ✾شهید،‌‌⇦ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✫⇠(۲۹۲) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت  دویست و نود و دوم:شیرین‌ترین سفر دوران زندگیم 🍂سوار اتوبوس که شدیم از خوشحالی تو پوستمون نمی‌گنجیدیم و اصلاً یادمون رفت که هنوز توی خاک عراق هستیم و ماهیت بعثیها عوض نشده و هر آن احتمال داره یه کار غیر منتظره انجام بدن و دردِ سرِ جدیدی پیش بیاد. مداحامون شروع کردن مداحی و اشعاری رو در مدح امام خمینی(ره) و جمهوری اسلامی می خوندن و سرودهای شاد انقلابی رو اجرا می کردن. کم‌کم راننده هم با ما همنوا شد و یه نوار سرود مذهبی گذاشت. ⚡اتوبوس مجهز به میکروفن بود. کم‌کم طمع کردیم و از راننده خواستیم میکروفن رو در اختیارمون قرار بده تا صدای مداح به همه برسه. اونم موافقت کرد.خلاصه تا مرز ایران خوندیم و شادی کردیم و خندیدیم. نگهبانهای محافظ هر چند مثل راننده خوشحال نبودن ولی کاری هم نمی‌کردن. فقط وقتی به دژبانی می‌رسیدیم ازمون می‌خواستن که ساکت بشیم و راننده میکروفن رو خاموش می‌کرد. برخلاف تموم مسافرتهای قبلی که دستامون بسته بود و با کابل می‌زدن تو سرمون و گاهی جفتک هم می‌ انداختن و اوقاتمون تلخ بود، ولی این سفر چشم و دستمون باز بود و لبمون خندون و شیرین‌ترین سفری بود که توی تموم عمرمون انجام شد. 📌یکی از نکات جالب این سفر عمامه‌گذاری تعدادی از طلبه‌ها داخل اتوبوس بود. روزهای قبل و بصورت مخفیانه با باند و پارچه‌های سفید که حالا دیگه مقدار زیادی در اختیارمون بود، به اندازه‌ ۵،۴ نفر عمامه تهیه کردیم. بعضی دوستان نگران بودند و می‌گفتن مبادا بعثیها حساسیت نشون بدن و اقدامی انجام بدن. ما هم به خنده و شوخی می گفتیم: دیگه با برادران بعثی دوست شدیم. البته اسمشون بود، ولی شل و وارفته و در هم ریخته، به هر حال سفید بود و نشون می‌داد اینها روحانی هستند. 🔹️در بین مسیر راه که دیگه خیالمون از اینکه برمون گردونن راحت شد، عمامه‌ها رو درآوردیم و سرمون گذاشتیم و یهوئی چند تا حاج آقا تو اتوبوسهای مختلف پیدا شد. داشت چشم برخی محافظهای داخل اتوبوس از حدقه درمیومد. البته راننده ما آدم خوبی بود و تا آخر مسیر همکاری کرد. حالا این کار چه فایده‌ای داشت و چی رو می‌خواستم ثابت کنیم؟ دقیقاً یادم نیست ولی هر چه بود اینم ازون کارهای ابتکاری و جذاب بود که هم بچه‌های خودمون و هم عراقیها رو غافلگیر و به قول امروزیها سورپرایز کرد... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔍دعاها و مناجات های منتخب(۱۵) 💠 جرعه‌ای عاشقانه ... ❤️ خدایا تو منزّهی، چقدر بردبار و بزرگ و کریمی، آغاز کننده به نیکی و تکرار کننده آنی 📖 فرازی از دعای ابوحمزه‌ثمالی ★ــــــ★ــــــ★ــــــ★ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢(۱۳) 📌برشی از کتاب از چیزی نمی ترسیدم 🔸️بیسکویت خوردن ✍تازه دادن بیسکویت به دانش آموزها باب شده و کارتن های بیسکویت را که خالی می کردند بوی بیسکویت گرجی حالی به ما می داد که از سینه مادر شیرین تر! وقتی زنگ،تفریح مدیر بیسکویت ها را توزیع می کرد چه صفایی داشت اولین بار بود بیسکویت می خوردم هنوز شیرینی طعم آن را در کام خود دارم. ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚡« بِسمِ اللهِ القاصم الجبارین »⚡ 📖  روایت «» 🔸٢٠٠ خاطره🔸️از 🔘به قلمِ محمدرضا حسنی سعدی و عباس صادقی 🔺فصل دهم (آخر):شهادت 🔸صفحه: ۱۸۵ 🔻ادامه قسمت دویست و‌ دوازدهم: عقد اخوّت ✍شش سال قبل نیز در مراسم تدفین یکی از علما، بار دیگر به من تأکید کرد که غسل و کفن او را انجام دهم و در وصیت نامه اش هم این موضوع را نوشت. یک بار در صحبتی خصوصی که با هم داشتیم، پارچه ای را آورد و از من خواست آن را که ادعیه استحبابی به رویش نوشته شده است، امضا کنم. این کار برایم خیلی سخت بود . گفتم: مادرم به من اظهار علاقه می کنه و می گه الهی بلاگردونت بشم. حالا من این رو به شما می گم. لطفاً منو از امضا کردن معاف کنید. روز تدفین پیکر حاج قاسم در کرمان، می ترسیدم به مراسم نرسم یا من را نشناسند. تا اینکه با آقای رزم حسینی استاندار سابق کرمان همراه شدم و ایشان مرا به پیکر مطهر او رساند. ادامه دارد .. ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯