🍃🌸🍃
شهـدا چـراغ های روشـن هدایـت هستند تا جهـالت و ظلـمت را به بصیـرت و آگـاهی تبـدیل کنند . شهدای مدافع حرم یک حرکت و موج جدید اسلام خواهی در منطقه ایـجاد کردند که به فضـل الـهی و رهبری حکیمانهٔ حضرت آیت اللّٰه امام خامنه ای شاهد تشکیل تمدن نوین اسلامی در منطقهٔ غرب آسیا خواهیم بود.
📚#برگرفته_از_مقدمه کتاب آخرین نماز در حلب
🌸#شهید_عباس_دانشگر
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
کانون شهید عباس دانشگر استان یزد (شهرستان میبد)
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
.
مجموعه جدید خاطرات و محبتهای شهید عباس دانشگر
۲۶
💠 آقای سید رضا برهان از استان آذربایجان شرقی
...
✍
روزهای پر هیجان و شور جوانی را پشت سر میگذاشتم. درونم غوغایی از سؤالات بیجواب بود. همان روزهایی که نوزدهسالگیام را پشت سر میگذاشتم، یک روز در گوشی خود مشغول گشتوگذار در فضای مجازی بودم که به طور اتفاقی به فیلمی برخوردم که تصاویری از شهدا را نشان میداد.
در میان آن عکسها، چشمان شهیدی به من خیره شده بود. نمیدانم چه چیزی در آن نگاه بود که مرا مجذوب خود کرد، احساس عجیبی به من دست داد. انگار یک نیروی مغناطیسی مرا به سمت او میکشاند. انگار سالها او را میشناختم.
بعد از مدتها جستجو، فهمیدم که آن تصویر، عکس شهید عباس دانشگر است، جوانی که در راه دفاع از حرم حضرت زینب (سلاماللهعلیها) و آرمانهایش جان خود را فدا کرده بود.
از همان لحظه، او را بهعنوان رفیق شهیدم انتخاب کردم.
هرچه بیشتر در مورد شهید دانشگر میخواندم، بیشتر شیفتهاش میشدم. او برایم الگو شده بود. اما آیا من هم میتوانستم؛ مانند او باشم؟ این سؤالی بود که ذهنم را به خود مشغول کرده بود.
رفاقت من با شهید عباس بامطالعه کتابهایش بهتدریج عمیقتر شد و تصمیم گرفتم مسیر او را ادامه دهم؛ همان راهی که او با افتخار و ایثار پیموده بود.
برای تحقق این هدف، تلاش کردم تا در دانشگاه امام حسین (علیهالسلام) پذیرفته شوم. اما در سال ۱۴۰۱، در آزمون دانشگاه افسری قبول نشدم. این شکست برایم سخت بود، اما ناامید نشدم. شبها در نمازهایم، با چشمانی اشکبار و دلی پر از امید، شهید عباس دانشگر را واسطه قرار میدادم و از او کمک میخواستم.
با توکل به خدا و عنایت اهلبیت علیهمالسلام و درخواست کمک از شهید عباس دانشگر، با اراده ی قوی دوباره برای آزمون آماده شدم و این بار، به لطف خدا قبول شدم.
در طول مراحل گزینش و مصاحبه، هرگاه به مشکلی برمیخوردم یا احساس ترس و تردید میکردم، در دلم عباس را صدا میزدم و او دستم را میگرفت. بهویژه در مصاحبهها حضور او را بهوضوح احساس میکردم. انگار کنارم بود و به من آرامش و اعتمادبهنفس میداد.
در نهایت، به فضل الهی به دانشگاه امام حسین (علیهالسلام) راه یافتم و این اتفاق مهم برایم مانند یک تولد دوباره بود.
در این مدت فهمیدم شهید دانشگر تنها یک نام نیست؛ او نماد ایثار، مقاومت و امید و یک الگویی در تراز انقلاب اسلامی برای جوانان است و امروز، بسیاری از جوانان ایران اسلامی او را میشناسند و به او عشق میورزند.
از شهید میخواهم که همواره یار و یاورم باشد و مرا در راه رسیدن به اهدافم کمک کند.
آرزو میکنم جوانان ما راه شهدا را بشناسند و به سیره زندگی آنان عمل کنند و با افتخار در این مسیر گام بردارند. راهی که انشاءالله سرانجامش یاوری و سربازی حضرت حجت (عجلالله) است.
📗
نویسنده: مصطفی مطهرینژاد
#خاطرات_جدید
📚 کتابهای شهید
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
╭─┅•🍃🌺🍃•┅─╮
@shahiddaneshgar
╰─┅•🍃🌸🍃•┅─╯
.
مجموعه جدید خاطرات و محبتهای شهید عباس دانشگر
۲۷
💠 آقای بابازاده از استان آذربایجان غربی
...
✍
روزهای سال ۱۴۰۱ پشت سر هم میگذشت و من غرق در روزمرگیهای دنیا بودم و هدف متعالی در زندگی کردن نداشتم. شبها به سختی به خواب میرفتم و صبحها با بیحوصلگی از خواب بیدار میشدم. درسهای دوره دبیرستان برایم بیمعنی شده بود و بیشتر وقتم را به بطالت میگذراندم.
سالها در گرداب گناه و غفلت غرق شده بودم و احساس میکردم چیزی در زندگیام کم است، اما نمیدانستم چه چیزی. مدتی که گذشت، یک شب با چشمان گریان از خدا خواستم راهی را به من نشان دهد تا از مسیری که در آن قرار گرفته بودم، برگردم.
انگار خدا به من میگفت: «گناه کردی؛ ولی راه توبه باز است.»
تا اینکه عکسی از شهید عباس دانشگر، شهید مدافع حرم اهل سمنان، را در فضای مجازی دیدم. چهرهی مصمم و نگاه نافذش مرا به خود جذب کرد.
گویی در چشمانش آهنربایی داشت، کششی که مرا جذب خودش میکرد.
یکی از دوستانم که فهمید با شهید دانشگر آشنا شدم، کتابی به نام "آخرین نماز در حلب" را به من هدیه داد و گفت: «این کتاب را بخوان. اگر خدا بخواهد، تو هم مثل من تغییر میکنی.»
کتاب را که باز کردم، انگار وارد دنیای دیگری شدم. داستان زندگی شهید، مانند آبی زلال بر آتش وجودم ریخت و مرا از خواب غفلت بیدار کرد.
حس عجیبی به کتاب داشتم. داستان زندگی جوان دهه هفتادی که در اوج جوانی به شهادت رسیده بود، مرا بیشتر شیفتهی او کرد. نحوه شهادتش، عشق بیپایانش به خداوند و ائمه اطهار (علیهمالسلام)، و از همه مهمتر، ارادهی قویاش برای تغییر خود، مرا تحت تأثیر قرار داد. انگار او از بین صفحات کتاب با من سخن میگفت و مرا به سوی خدا راهنمایی میکرد.
از آن به بعد شهید را به عنوان الگوی خودم قرار دادم و از رفتارهایش تقلید کردم.
خدا خواست تا با دیدن تصویر شهید و آشنایی با زندگی و شخصیت شهید، هدایت شوم.
احساس میکردم از قبل شهید را میشناختم.
در وجودم غوغایی به پا شد. شخصیت شهید، ایمان راسخش، و از همه مهمتر، دغدغهاش برای کمک به انسانها، مرا متحیر کرد. او که در اوج جوانی، همه چیز را رها کرده و برای دفاع از حرم، به سوریه رفته بود، حالا به من میگفت: «تو هم میتوانی تغییر کنی. تو هم میتوانی قهرمان زندگی خودت باشی.»
این احساس آنقدر قوی بود که تصمیم گرفتم زندگیام را از نو بسازم. اولین قدمم این بود که نمازهایم را به طور جدی در اول وقت بخوانم. باورش سخت است؛ ولی از همان روز اول، شیرینی نماز اول وقت را چشیدم. گویی دریچهای به سوی آسمان برایم باز شده بود و من برای اولین بار طعم آرامش واقعی را احساس کردم و ایمان و باور قلبی من به خدای مهربان از قبل شکوفاتر شد، من آدم قبلی نیستم.
از آن روز به بعد، احساس کردم که امید، دوباره در وجودم زنده شده است. دستنوشتههای شهید در کتاب "تأثیر نگاه شهید" را با دقت خواندم. هر جملهاش مانند مشعلی بود که راه را به من نشان میداد.
یکی از دلنوشتههای شهید خطاب به خودش که عمیقاً در ذهنم ماندگار شد این بود:
«قهرمان باش! مبارز باش! وقتی با وضعیت نامساعدی روبرو میشوی، عکسالعمل نشان نده و صرفاً آن را قبول کن. سپس با آرامش و تدبیر، اقدام کن؛ اقدامی قدرتمندانه. اگر نمیدانی فوری چه کاری انجام دهی، هیچ کاری نکن! صبور و معقول باش و راهحل را وارد میدان کن، نه احساسات را!»
این کلمات مانند نقشهای بود که در زندگیام از آن استفاده کردم. هر زمان که با مشکلی روبرو میشدم، به جای عصبانیت یا ناامیدی، سعی میکردم آرامش خودم را حفظ کنم و با تفکر و تدبیر راهحلی پیدا کنم.
سال سرنوشت بود و باید در کنکور شرکت میکردم. با اعتماد به نفسی که از مطالعه دو کتاب شهید و تأثیرات روحی از آن پیدا کرده بودم، تمام تلاشم را به کار گرفتم. هر روز صبح با انرژی و امید از خواب بیدار میشدم و با برنامهریزی دقیق درس میخواندم. گاهی خستگی بر من غلبه میکرد، اما یاد روحیه خستگیناپذیر شهید و دستنوشتهاش به من نیرو میداد. او که در سختترین شرایط زندگی، ایمان و ارادهاش را از دست نداده بود، به من یادآوری میکرد که هیچ چیز غیرممکن نیست، البته اگر خدا بخواهد.
بالاخره روز کنکور فرا رسید. با آرامش و اعتماد به نفس کامل در جلسه حاضر شدم. هر سؤالی را با دقت پاسخ میدادم و احساس میکردم که شهید عباس دانشگر در آن لحظات همراهم است.
شهید عباس دانشگر، نه تنها در کتابها، بلکه در قلب من و بسیاری از جوانان دیگر زنده است. او به ما یادآوری میکند که میتوانیم قهرمان زندگی خود باشیم و با توکل به خدا و تلاش و پشتکار، به اهداف خود برسیم.
📗
نویسنده: مصطفی مطهرینژاد
#خاطرات_جدید
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
╭─┅•🍃🌺🍃•┅─╮
@shahiddaneshgar
╰─┅•🍃🌸🍃•┅─╯
🌙|| دعای روز دوم ماه مبارک رمضان
📿به نیت #شهید_عباس_دانشگر
📌قرارگاه جهادی دانشجویی شهید عباس دانشگر
📌کانون شهید دانشگر خراسان جنوبی(قائنات)
┏━━ °••°°•°🍃°••°°•°━━┓
@jahadi_ghaenat
┗━━ °••°°•°🍃°••°°•°━━┛
⚜️ 🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹⚜️
18.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو رفتی دِگر ماه و آیینه خداحافظ...💔
سوم ماه مبارک رمضان سالروز شهادت قمری #شهید_عباس_دانشگر
|@kanoon_shahiddaneshgar|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلتنگت شدم یه عالمه...💔
#استوری
سوم ماه مبارک رمضان سالروز شهادت قمری #شهید_عباس_دانشگر
|@kanoon_shahiddaneshgar|
37.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خداحافظ ای شعر شب های روشن...💔
#استوری
سوم ماه مبارک رمضان سالروز شهادت قمری #شهید_عباس_دانشگر
|@kanoon_shahiddaneshgar|
#شهید_رمضان
#شهید_عباس_دانشگر
#شهید_مدافع_حرم
سوم رمضان ۱۴۳۷ ه ق
حومه شهر حلب
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
کانون شهید عباس دانشگر استان یزد (شهرستان میبد)
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
خُداحافظ رَفیق...💔
#تقویم_تاریخ 🗓
سوم رمضان
سالروز شهادت به ماه قمری
🌹سرگرد پاسدار #شهید_عباس_دانشگر
➖🌷➖🌷➖🌷➖
▪️محل ولادت:سمنان
▪️محل شهادت:منطقه خلصه -حلب (سوریه)
▪️تاریخ ولادت:۱۸ اردیبهشت ۱۳۷۲
▪️تاریخ شهادت:۲۰ خرداد ۱۳۹۵
💥نحوه شهادت: اصابت دو راکد موشک تاو آمریکایی به ماشین شهید،به دست گروهک تکفیری داعش، در منطقه خلصه-حلب (سوریه).
➖➖➖➖➖
👤خاطره به نقل از:احمد علی عبداللهی؛همکار شهید
➖➖➖➖➖
✍🏻عباس خوش سیما بود و دلی پاک داشت. در اصابت موشک تاو تمام بدنش سوخت. بعد از شهادتش،عباس یک درس بزرگی به همه ما داد. خدا همه چیزش را خرید. حتی چهره زیبایش را.
📘تاثیر نگاه شهید، صفحه ۵۹
📌پ.ن: عباس،نماز ظهر را در تیررس دشمن اقامه میکند؛ مثل یاران حسین(ع)؛ اما باز هم آرام است و این موقعیت خطرناک از کیفیت نمازش کم نکرده است.
کسی نمیداند در این نماز آخر، میان عباس و خدا چه گذشته است که پای عباس ساعتی بعد به آخرین پله کمال میرسد.
دو موشک تاو ضدتانک هدایتشونده، مأمور میشوند تا عباس را به سوی بهشت هدایت کنند.
✨روحش شاد و یادش گرامی باد✨
🌹شادی ارواح مطهر شهدا صلوات🌹
🌙|| دعای روز سوم ماه مبارک رمضان
📿به نیت #شهید_عباس_دانشگر
📌قرارگاه جهادی دانشجویی شهید عباس دانشگر
📌کانون شهید دانشگر خراسان جنوبی(قائنات)
┏━━ °••°°•°🍃°••°°•°━━┓
@jahadi_ghaenat
┗━━ °••°°•°🍃°••°°•°━━┛
⚜️ 🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹⚜️
مجموعه جدید خاطرات و محبتهای شهید عباس دانشگر
۳۲
💠 خانم نوروزی از شهرستان فریدن استان اصفهان
...
✍
این حقیقت که شهدا پس از شهادت، حیاتی جاودانه دارند و دستشان به لطف خداوند متعال باز است و میتوانند در زندگی ما تأثیرگذار باشند، باعث شد تصمیم بگیرم بیشتر با شهدا آشنا شوم.
در فضای مجازی به تماشای فیلم «نامه ای از دمشق» درباره شهید عباس دانشگر نشستم و با همان نگاه و تأثیر پذیری که از شخصیت شهید پیدا کردم او را به عنوان رفیق شهیدم انتخاب کردم. او که دهه هفتادی بود و تنها چند سال از من بزرگتر، در اوج جوانی، از علایق دنیوی خود گذشت و به دیدار معشوق ازلی شتافت.
آنچه بیش از هر چیز مرا شیفتهٔ شخصیت او ساخت، این بخش از نامهاش به همسرش بود که در فیلم مستند به نمایش درآمد:
«همسر عزیزم! این نامه را مینویسم بیشتر برای تنگی دل خودم. شنیدی میگویند سخن که از دل برآید، بر دل نشیند. زندگی روح دارد و جسم، مثل انسان. جسمش دیدنیهای آن است. روحش که به جسمش جان میدهد، عشق است.
عشقِ هرچه غیر خداست، مجازی و عشق حقیقی، خداست؛ اما مکر خداوند زیباست که عشق مجازی را پلی ساخته و تنها با عبور از آن به عشق حقیقی میرسیم. من دوست دارم عاشق بشوم! از تو شروع کنم تا بتوانم ذرهای عشق حقیقی را درک کنم.»
از مستند «نامهای از دمشق» متوجه شدم که شهید دانشگر، جوانی عاشق و عارف، جوانی متواضع، مهربان و باایمان بود. او عاشق خدا و اهلبیت (ع) بود و تمام زندگی خود را وقف خدمت به آنها کرد.
وقتی نامه شهید را خواندم، این ایثار بینظیر و عظمت روحی او مرا به تأملی عمیق واداشت. حس کردم درگیر روزمرگیهایی شدهام که مرا از هدف اصلی زندگی دور کرده است. انگار مدتها غرق در خواب غفلت شدهام.
ازآنپس، شهید دانشگر نیز به جمع برادران شهیدم پیوست. برایش صلوات میفرستادم و آیاتی از قرآن را نثار روح پاکش میکردم؛ تا اینکه در رمضان سال ۱۴۰۰، فرصتی ویژه پیش آمد: مسابقهای به مناسبت تولد او (۱۸ اردیبهشت) برگزار شد و جایزه آن، کتاب «آخرین نماز در حلب» بود؛ کتابی که ماهها در جستجویش بودم، لذا برای پیدا کردن کتاب به تمام کتابفروشیهای شهر سر زدم، اما هیچ کجا نتوانستم این کتاب را پیدا کنم. حتی به کتابخانه عمومی شهرمان هم مراجعه کردم؛ اما کتاب را نیافتم. حس میکردم که این کتاب، گمشدهای است که باید آن را پیدا کنم. این گونه شد که با قلبی شکسته و چشمانی گریان، از شهید دانشگر خواستم تا واسطه شود.
شبی در آستانهٔ افطار، در آن لحظات ملکوتی، درحالیکه عطر دلنشین افطاری در فضای خانه پیچیده بود و قلبم امیدوار به رحمت الهی بود، با صدایی لرزان به شهید گفتم: «برادرم عباس، اگر لایق باشم، کمکم کن تا نامم در بین برندگان این کتاب ارزشمند قرار گیرد.»
و چه زود دعایم مستجاب شد! با اعلام نتایج، نامم را میان برگزیدگان دیدم.
روز تولد شهید، هدیهام به دستم رسید. وقتی کتاب را در دستانم گرفتم، احساس کردم که شهید دانشگر آن را به من هدیه داده است.
هدیه گرفتن لذتبخش است، اما هدیهای که از طرف شهید باشد، رنگوبوی دیگری دارد.
با مرور خاطرات کتاب، عطر حضور شهید فضای خانهمان را پر کرد.
این تجربه، باوری عمیقتر در وجودم ایجاد کرد که شهدا، نهتنها زندهاند، بلکه واسطههایی بین ما و اهلبیت علیهمالسلام و خداوند متعال هستند و میتوانند دعاهای ما را به هدف اجابت برسانند و چه دعایی بهتر از دعای شهید در مستند «نامهای از دمشق» که فرمود:
«امیدوارم هر روز آسمانیتر شویم، خداوند قلبهایمان را به رنگ خود درآورد و پاکمان کند.»
🎞 مستند " نامه ای از دمشق "
📗
نویسنده: مصطفی مطهرینژاد
#خاطرات_جدید
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
╭─┅•🍃🌺🍃•┅─╮
@shahiddaneshgar
╰─┅•🍃🌸🍃•┅─╯
.
مجموعه جدید خاطرات و محبتهای شهید عباس دانشگر
۳۳
💠 ادامه خاطره خانم نوروزی از شهرستان فریدن استان اصفهان
...
✍
بعد از تماشای مستند «نامهای از دمشق» و آشنایی با شهید عباس دانشگر، او را بهعنوان برادر شهیدم انتخاب کردم.
مهمترین ویژگی شهید که منو مجذوب خودش کرد، دهه هفتادی بودن شهید بود!
عباس، جوانی دهه هفتادی، با همان شور و نشاط جوانی، اما با قلبی مملو از ایمان و اراده، نشان داد که میتوان در اوج جوانی، راه آسمان را پیدا کرد و مسیر زندگی را به سمت خدا مستقیم کرد.
جوانی که با ویژگیهایش مرا به فکر فرو برد: «ما دهه هشتادیها هم میتوانیم چنین باشیم!»
ما دهه هشتادیها هم میتوانیم مؤثر واقع شویم و برای اسلام و انقلاب و کشورمان ایران، کاری در خور انجام بدیم.
این آشنایی تازه، بهسرعت به رابطهای عمیق تبدیل شد. با خواندن خاطراتش در کتاب«آخرین نماز در حلب که آن را هدیهای از طرف شهید میدانستم، احساس کردم رفیقی صمیمی و بیریا پیدا کردهام، کسی که همیشه آماده شنیدن حرفهای ناگفتهام است، محرم اسرارِ ناگفتنیام.
هر بار قرآن میخواندم با دلی مملو از ارادت، ثواب قرائت را نثار روحش میکردم.
ادعیه شبانهام را با نام او گره میزدم. انگار او هم این ارادت را پاسخ میداد.
از آن به بعد، هر بار در مسابقات فرهنگیِ باشکوهی که هر سال به مناسبت سالگرد تولدش در فضای مجازی برگزار میشد، شرکت میکردم، هدیهای معنوی به زندگیام وارد میشد.
کتاب «آخرین نماز در حلب» که اولین هدیهاش بود را طی چند روز از ذوقی که داشتم، تمام کردم.
در خاطرات دوستش خواندم که چگونه عباس، در اوج سختیها، به دیگران کمک میکرد و در کارهایش از خودنمایی و ریاکاری خبری نبود.
صفحات کتاب را با ولع ورق زدم؛ گویی شهید خودش روبرویم نشسته و خاطراتش از بچگی تا حلب سوریه را روایت میکرد.
کتاب «آخرین نماز در حلب»، نه فقط یک کتاب، بلکه کلیدی بود که درهای آسمان را به رویم گشود.
بعد از خواندن کتابش، سعی کردم مثل او عاشق خدا باشم.
اما یک فصل از کتاب بیشتر از همه مرا تکان داد: روایت معجزهآسای دوستانی که برای حضور در اربعین به او متوسل شده بودند. همین کافی بود تا دردم را با او در میان بگذارم: «عباس جان! اگر شما شهدا واقعاً ناظر ما هستید... آرزویم را میدانی. کربلا را به قلبم انداختهای. کمکم کن تا این سفر نصیبم شود!»
باوجود اشتیاق فراوانم، نمیدانستم چگونه میتوانم به کربلا بروم. موانع زیادی پیش رویم بود، اما ایمان داشتم که عباس، کمکم خواهد کرد.
شش ماه بعد باکمال ناباوری، نامم در لیست اعزام عتبات دانشجویی اعلام شد.
انگار دستی غیبی همه موانع را کنار زده بود.
از مرز مهران که عبور کردیم، بوی عطر اسپند و صدای زائران مشتاق، فضایی روحانی و دلنشین ایجاد کرده بود.
هرچه به کربلا نزدیکتر میشدیم، اشتیاقم برای دیدن بینالحرمین امام حسین (علیهالسلام) بیشتر و بیشتر میشد.
وقتی برای اولینبار گنبد طلایی حرم سیدالشهدا را دیدم، انگار قلبم از جا کنده شد، اشکها بیاختیار از چشمانم سرازیر شد و حس عجیبی از آرامش و نزدیکی به خدا تمام وجودم را فراگرفت.
در آن لحظه، یقین پیدا کردم که این سفر، هدیهای از طرف شهید عباس دانشگر است.
حتی وقتی در حرم مطهر، روی پلههای مرمرینِ سردِ حرم سیدالشهدا قدم میگذاشتم، حس میکردم که هر قدم، مرا به بهشت نزدیکتر میکند، باور نمیکردم این سفر حقیقی است. انگار خواب میدیدم.
میدانستم حواله امضای این کربلا را عباس دانشگر از امام حسین (علیهالسلام) گرفته است.
رفاقت با شهدا معجزه میآفریند. به تجربه دریافتهام هر ذره محبتی که نثارشان کنیم، چون باران رحمتی به زندگیمان بازمیگردد.
پیش از آشنایی با عباس، تصورم از شهدا، تصوری سطحی بود، اما او به من نشان داد که شهدا، جوانانی مثل خودمان هستند، با همان آرزوها و دغدغهها، اما با ایمانی راسختر.
عباس دانشگر نه فقط یک رفیق، بلکه یک راهنما و الگوی همیشگی برای من شد. او به من آموخت که چگونه میتوان در این دنیای پرهیاهو، مسیر درست را پیدا کرد و باایمان و اراده، به آرزوها رسید.
عباس، به من آموخت که رفاقت با شهدا، معجزه میکند. او به من نشان داد که چگونه میتوان در اوج سختیها و مشکلات به آینده امید داشت و با توکل به خدا به آرزوها رسید.
📗
نویسنده: مصطفی مطهرینژاد
#خاطرات_جدید
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
╭─┅•🍃🌺🍃•┅─╮
@shahiddaneshgar
╰─┅•🍃🌸🍃•┅─╯