📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
#قسمت_هشتادُنه
یادم هست، بعد از پیادهروی، گم شده بودم در ازدحام بینالحرمین. گوشهای دنج، سر میچرخاندم بین دو حرم؛ لذت تماشا... و گوش میسپردم به همهمه زائران، این زیباترین نغمهای که تا کنون شنیدهام. مهدی، دوستم بین آن جمعیت مرا دید و کنارم نشست. رو کردیم به گنبد حضرت عباس(علیهالسلام)... گفتم مهدی! بیا دعایی بکنیم... دستهایمان را رو به آسمان گرفتیم. تلالو دلانگیز گنبد، فوجفوج آرامش را به قلبم سرازیر میکرد. آرزویم را همانجا، در بینالحرمین ثبت کردم:«انشاءالله سال دیگه در محضر اربابم، امام حسین(علیهالسلام) باشم...» رو کردم به مهدی و گفتم حالا تو برایم دعا کن. سرم را پایین انداختم و منتظر آمین گفتن شدم. مهدی گفت:«خدایا این عباسآقا رو سال دیگه پیش امام حسین(علیهالسلام) مهمون کن...» سرم را بلند کردم؛ آمینم رفت بین دعاهای زائران...
....
۸۹
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
@shahidabbasdaneshgar_ker
.
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
#قسمت_صدوبیستُ_شش
شرایطِ آن سوی تپه، شرایط خوبی نبود. تیر و ترکشها در میان درختان صلح، زیتون، آتش جنگ را شعلهور کرده بودند. نیروهای عراقی، آرامآرام در منطقه توزیع میشدند.
تا من بروم و برگردم، سیدغفار و مصطفی و امیر هم آمده بودند. رحیم و چند نفر از نیروهای عراقی توی روستا در خطر بودند. نگرانشان بودم. وسط نگرانیهایم سروکله رحیم پیدا شد. از دور او را میدیدم که به نیروهای فاطمیون نزدیک میشود. در حال رصد کردن اوضاع بود. من از پشت سر به سمتش میرفتم.
منطقه را زیرنظر داشتم و شبهایی را به یاد میآوردم که با علی آمده بودیم برای مینگذاری در نزدیکی همین منطقه. بخشی از خاکریزهای از قبل مهیاشده حالا کمککننده بودند. آرام به سمت رحیم حرکت میکردم. مشغول صحبت با یکی از نیروهای فاطمیون بود. میگفت این نیرویی که روی خاکریز ما ایستاده، خودی است؟ جواب داد آخر روی خاکریز ماست، حتما خودی است! دوباره سوالش را تکرار کرد؛ اینبار یکی دیگر از نیروها گفت، خودی نیست، تکفیری است!
رحیم کفری شد که کدامتان درست میگویید؟ خوب نگاه کنید؛ دارند توی سنگرهای شما را میگردند! تا این صحنه را دید به یکی از نیروها گفت به سمتش تیراندازی کن! تعلل کرد؛ رحیم فریاد زد که بزن! تیراندازی همان و فرار و تیراندازی متقابل آن نیروها همان؛ خودی نبودند!
رحیم، سرش را که برگرداند و مرا پشت سرش دید. لابد فکر میکرد برگشتهام عقب. گفت خدا خیرت بدهد! حالا که ماندهای بیا کاری بکن! تو از سمت راست برو به خانهای که چند نفر از نیروهای فاطمیون آنجا هستند؛ برایت نیرو میفرستم. خودم هم از سمت چپ خانهها میروم؛ بیسیمت را هم روشن بگذار. و من بیسیم نداشتم!...
....
۱۲۶
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
@shahidabbasdaneshgar_ker
✅ #بیادرفیق_شهیدم
📸 تصاویر ارسالی از رفیق شهید
که امروز بر سر مزار مطهر حاج قاسم و
بیت الزهرا سردار رفته بود
#تصاویر_ارسالی
#رفیق_شهیدم
🌷🇮🇷
@shahidabbasdaneshgar_ker
8.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞خودسازی به سبک شهید مدافع حرم عباس دانشگر*
"حرکت جوهره اصلی انسان است و گناه زنجیر...
#کلیپ_ارسالی
#شهید_عباس_دانشگر
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
#کانال_آرشیوکلیپها
🌷🎞
💠 @shahid_daneshgar_clip
#موسسه_شهیددانشگر
🌷🇮🇷
@shahidabbasdaneshgar_ker
♦️ #خطتوصله؟!
شهدا آنقدر پشت خط ماندند...
تاخــــــــــــداجوابشان را داد...!
#لبیک_یا_خامنه_ای
#شهدارایادکنیدباذکرصلوات
╭─┅•🍃🌸🍃•┅─╮
@shahidabbasdaneshgar_ker
╰─┅•🍃🌸🍃•┅─╯
#عاشقانهای_به_سبک_شهدا💕
.
.
《🌿》در سالهاے اول زندگے،
یک روز مشغول اتو کردن لباسهایش بودم؛
《😠》در همین حال از راه رسید و از من گله کرد
و گفت: شما خانم خانه هستید و وظیفهاے در قبال کارهاے شخصے من ندارید.
《😍》شما همین که به بچهها رسیدگے مےکنید، کافےست.
《😊》تا آنجایے که به یاد دارم حتے لباسهایش را خودش مےشست و بعد از خشک شدن، اتو مےزد
و هیچ توقعے از بنده نداشت...
به روایت همسر شهید علی صیاد شیرازی 🌱
#عاشقانههای_شهدایی 🕊
@shahidabbasdaneshgar_ker
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
✨͜͡🕊
.
بالاعکسپدرانشهیدشونه
کههمهدرجنگشهیدشدن ...
پسراهــمبهیادپدراندر
همانحالتعڪسپدران
باهمعڪسگرفتند...
واقعازیباستاینتصویر(:
حالآدموخوبمیکنه...
.
#شهیدانه
@shahidabbasdaneshgar_ker
هدیه📣 هدیه📣 هدیه📣
مسابقه🛑 مسابقه🛑 مسابقه🛑
مسابقات این ماه طرح شهید عباس دانشگر شروع شد 😍
اومدیم با یه مسابقه پر از جایزه🎁
((وقت نحوه آشنایی با رفیق شهیدت بنویس بده تا برنده مسابقه بشی ))
بهتون بگم جوایز بی محدودیته پس همین الان وارد کانال بشین😍✨
https://eitaa.com/tarh_shahid_abbasdaneshgar
زود برید داخل کانال✨👇
https://eitaa.com/tarh_shahid_abbasdaneshgar