eitaa logo
شهـید عـلی آقـا عبـداللهـی
880 دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
94 فایل
﷽ شهدا سنگ نشانند که ره گم نکنیم. "اولین کانال رسمی شهید علی آقاعبداللهی در ایتا " هدف بنده ازاین ماموریت لبیک گفتن به شعار"نحن عباسک یازینب"میباشد. "کانال زیر نظر خانواده محترم شهید" خادم: @Pelake2
مشاهده در ایتا
دانلود
📃 📿 💐من اداره ترابری بودم، 10 ، 12 سال مدیر آن جا بودم و بعد هم اداره املاک مجلس و اداره تدارکات مجلس. خیلی دلم می‌خواست که علی آقا از من بخواهد جابجایش کنند چون در قسمت فنی بود و زیاد دوست نداشت. یک بار آمد به من گفت: "الحمدلله همه رفقایت بازنشسته شدند." که یعنی من دیگر برایش کاری نکنم. می‌خواست که کار خودش پیش برود. همیشه به مادرش می‌گفت که دعا کن کارم درست شود. من نمی‌دانستم کارم درست شود یعنی چه. یک بار به ما گفت: "فکر کنم شماها دعا نمی‌کنید که کارم درست شود. 🌷" که بعدا به دوستش گفته بود در تشییع شهدا خواسته‌اش را گرفته. من فکر می‌کنم یک هفته قبلش متوجه سوریه رفتنش شدم. خیلی هم دعا می‌کردم که کارش درست نشود. 📿سر نماز دعا می‌کردم درست نشود. ولی همیشه به خانواده شهدا ارادت داشتم. 💠می‌گفت: بگو خدایا خیر من را در این قرار بده/از وصیت‌نامه‌اش فهمیدم به چه درجه کاملی رسیده. ✏️راوی:پدر شهید 🥀 🕊 @shahidaghaabdoullahi ┄┅═✼🍃🌺🍃✼═┅
🔰 | 📍بی نماز ها از شفاعت محرومند 🌟یکی از آشنایان، خواب شهید سید احمد پلارک را دید. وقتی ازش تقاضای شفاعت کرد، شهید پلارک بهش گفت: من نمیتوانم شما را شفاعت کنم... فقط وقتی میتوانم شما را شفاعت کنم که نماز بخوانید و به آن توجه کنید، همچنین زبان تان را نگه دارید در غیر این صورت هیچ کاری از من بر نمی آید... 📌خاطره ای از شهید سید احمد پلارک 📚منبع: مجموعه خاطرات ۱۳، کتاب پلارک صفحه ۲۶ @shahidaghaabdoullahi
*⚘﷽⚘ ‌‌‌‌‌ 🔮 کرامت شهید 🌹 برای فرزند دار شدن کاملا ناامید بودم و دل مرده وقتی متوجه شدم شهید مدافع حرم آورده اند آمدم بر سر مزار شهید حمید سیاهکالی مرادی و خیلی گریه کردم😭😭 و قسمش دادم و گفتم نذر میکنم بستنی بدهم در مزارتان و برایتان زیارت عاشورا بخوانم آن شب خواب دیدم شهید و همسرش به من هدیه ایی دادندخداوند به من بعد از دیدن خواب فرزندی به من عطا کرد و ما را غرق در خوشحالی کرد فرزندی سالم و زیبا😍😍 من هنوز مرید این شهید عزیز هستم و خاک پای خانواده محترمشان بعد از تولد فرزندم نذرم را در مزار این شهید ادا کردم.🙏🙏 🌸 شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی @shahidaghaabdoullahi
هدایت شده از Shahidaghaabdolahi
📜 ◾️هیئت یکی از علایق خاص علی بود، هر هفته در مراسم شب‌های جمعه هیئت شرکت میکرد،طوری برنامه‌ریزی کرده بود که باید حتما پنج شنبه‌ها میرفت هیئت، سر و تهش را میزدی از هیئت مکتب الزهرا سردرمی‌آورد،عاشق هیئت و روضه بود.آخه بهترین سنگر تربیت همین جاست... 🥀🕊تا ڪی‌ دل‌ِ من‌ چشم‌ به در داشته باشد ؟ ای‌ کاش‌ کسی‌ از تو خبر داشته باشد😭 🌹 🕊 🏴ایام فاطمیه تسلیت باد 🆔 @shahidaghaabdolahi   ┄┅═✼🍃🌺🍃✼═┅┄
🍃یازهرا سلام الله علیها 🍃یا شهیده 🥀 💎منتظران ویاران واقعی بقیة الله عج اینگونه اند ✔️ 🌱 🌱 _نامه_شهدا🌱 وارد حیات مدرسه شدم. بوی باروت شدید می آمد. در داخل ساختمان دیدم قتلگاه روز عاشورا است. همین طور بچه ها در خون خودشان می غلطند. اسلحه ام را برداشتم آمدم بیرون، شهید محمد جهان‌آرا تازه رسیده بود. گفتم:«دیدی همه بچه ها را از دست دادیم! » در حالی که شدیداً متأثر شده بود،مثل کوه، استوار و مصمم گفت: «اگر بچه ها را دادیم اما ما خدا و امام را داریم، ان شاء الله امام خمینی(ره) زنده باشد. اگر دین بماند همه چیز میماند» قسمتی از وصیت نامه شهید:: ؛ ای امام! از روزی که جنگ آغاز شد تا لحظه ای که خرمشهر سقوط کرد من یک ماه بطور مداوم کربلا را می دیدم هر روز که حمله ی دشمن بر برادران سخت می شد و فریاد آنها بی سیم را از کار می انداخت و هیچ راه نجاتی نبود به اتاق می رفتم، گریه را آغاز می کردم و فریاد می زدم ای رب العالمین بر ما مپسند ذلت و خواری را. 🌷 🌷 فَرَجَهُم🕊 🍃یاعلی علیه السلام🍃 یاشهید 🌷 ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ♥️ صاحب الزمان دوستت دارم ♥️
📜 💐مادر شهید نقل می کند:علی وقتی لباس پاسداری به تن کرد اولین ماموریتی که بهش خورد سالگرد امام خمینی(ره)بود که مامور شده بود به آنجا برود. 🌷من چون عاشق این بودم که علی را در حین انجام وظیفه و با لباس پاسداری ببینم وقتی رفتم بهشت زهرا (س)تو اون شلوغی باعلی تماس گرفتم و علی را پیدا کردم.و چه لذتی می بردم وقتی تماشایش می کردم و رفتم پیشش چند دقیقه ای باهم بودیم. 🌹بعد از پایان مراسم علی چون علاقه زیادی به مادربزرگش داشت با هم به سرمزار مادربزرگش رفتیم. 🥀گل رفت و شمیم خوشش ▪️ اینجاست هنوز 🥀بلبل به هوا ی گل ▪️چه شیداست هنوز 🥀رفتی ز جهان اگر چه ای روح خدا ▪️لیکن علم مهر تو بر پاست هنوز 🥀🏴سالروز عروج ملڪوتی بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران حضرت امام خمینی(ره) و قیام خونین ۱۵ خرداد گرامی باد🥀🏴 🏴 (ره) 🥀 🕊 🆔 کانال شهید علی آقا عبداللهی 👇 @shahidaghaabdoullahi ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯   ┄┅═✼🍃🌺🍃✼═┅┄
📜 🌷 نفس 🌺از مادر شهید می پرسم علی آقا تک پسرتان بود و گویا خیلی دوستش داشتید، این مساله باعث نمی شد که لوس بارش بیاورید؟ لبخندی می زند و پاسخ می دهد: خیلی ها همین را از من می پرسند. 🌸راستش اگر با من هم بود هر خواسته ای علی داشت دوست داشتم برآورده کنم. منتها او متکی به نفس بود و تا آنجا که می توانست روی پای خودش می ایستاد و از ما چیزی نمی خواست. 🌼گاهی من اصرار می کردم از ما چیزی بخواهد و کمکش کنیم. اما حرفی نمی زد و کارش را خودش انجام می داد. وقتی که قرار شد او را داماد کنیم، علی هنوز در دانشگاه امام حسین(ع) درس می خواند و درآمد ناچیزی داشت. 🌻ما مراسمش را برگزار کردیم. علی سفت و سخت از من قول گرفت همه مخارج را جایی یاداشت کنم تا وقتی که حقوقش جور شد همه را به من برگرداند. 💐اگر بخواهم یک روزی علی را تنها با یک صفت یاد کنم، همین اتکا به نفس و از آن مهمتر اعتماد به نفسش است. پسرم فقط روحیه اعتماد و اتکا به نفس را به اطرافیانش هم سرایت می داد. 🖼(۲) 🌹 🕊 🆔 @shahidaghaabdolahi   ┄┅═✼🍃🌺🍃✼═┅┄
📜 🌷 نفس 🌺از مادر شهید می پرسم علی آقا تک پسرتان بود و گویا خیلی دوستش داشتید، این مساله باعث نمی شد که لوس بارش بیاورید؟ لبخندی می زند و پاسخ می دهد: خیلی ها همین را از من می پرسند. 🌸راستش اگر با من هم بود هر خواسته ای علی داشت دوست داشتم برآورده کنم. منتها او متکی به نفس بود و تا آنجا که می توانست روی پای خودش می ایستاد و از ما چیزی نمی خواست. 🌼گاهی من اصرار می کردم از ما چیزی بخواهد و کمکش کنیم. اما حرفی نمی زد و کارش را خودش انجام می داد. وقتی که قرار شد او را داماد کنیم، علی هنوز در دانشگاه امام حسین(ع) درس می خواند و درآمد ناچیزی داشت. 🌻ما مراسمش را برگزار کردیم. علی سفت و سخت از من قول گرفت همه مخارج را جایی یاداشت کنم تا وقتی که حقوقش جور شد همه را به من برگرداند. 💐اگر بخواهم یک روزی علی را تنها با یک صفت یاد کنم، همین اتکا به نفس و از آن مهمتر اعتماد به نفسش است. پسرم فقط روحیه اعتماد و اتکا به نفس را به اطرافیانش هم سرایت می داد. 🖼(۲) 🌹 🕊 🆔   ┄┅═✼🍃🌺🍃✼═┅┄
📜 🥀گریه😭برای یک زخم کوچک 💐امیر حسین تنها یادگار شهید است.پای حرف که به او می افتد. 🌺مادر شهید از خاطرات ازدواج شهید و عشق و علاقه او به فرزندش می گوید:ما اسفند ۹۱ برای علی آستین بالا زدیم و عقدش را طی یک مراسم ساده محضری برگزار کردیم.۳۰ اردیبهشت ۹۲ هم که جشن شان برگزار شد و کمی بعد سر خانه و زندگی شان رفتند. 🌻نوه ام امیر حسین۱۱شهریور۹۳ به دنیا آمد.علی آن قدر امیر حسین را دوست داشت که یکبار می خواست ناخنش را بگیرد،اندازه سرسوزنی انگشت امیر حسین زخم شد و خون آمد.آن روز علی مثل اسفند بالا و پایین می رفت و می گفت دست پسرم زخمی شد.من گفتم چیزی نیست که چسب زخم می زنی خوب می شود.اما علی از فرط علاقه به فرزندش،آرام نمی شد. 🌼از مادر شهید می پرسیم با وجود این همه وابستگی که به شما و خانواده و خصوصا فرزندش داشت چطور دل کند و رفت:هنر امثال علی همین است که با وجود همه دلبستگی ها به خاطر ارزش ها و اعتقادهایی که دارند، دل بکنند و بروند.علی در روزهای آخر قبل از اعزامش یک جورهایی به امیر حسین کم محلی می کرد.من وقتی این رفتارش را دیدم فهمیدم احساس کردم که دارد خودش را برای روزهای جدایی آماده می کند.حتی به یکی از خواهرانش گفتم:علی دارد آماده رفتن می شود. 🖼(۳) 🌷 🕊 🆔 کانال شهید علی آقا عبداللهی 👇 @shahidaghaabdoullahi ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯   ┄┅═✼🍃🌺🍃✼═┅┄
📜 🌺همسر شهید نقل می کند:بهمن ماه سال ۹۱ با معرفی یکی از اقوام با خانواده علی آشنا شدیم.در مراسم خواستگاری علی آقا تاکید به دواصل داشتند.یکی کمک برای برپایی و حفظ اسلام تا مرز شهادت و دومی داشتن استقلال در زندگی.روز ولادت حضرت زینب(س)خطبه ی عقد رسمی ما خونده شد. 🌸علی خیلی اهل سفر و تفریح برد.در مدت کوتاه زندگی مشترکمان سفرهای زیادی رفتیم.به دیدار و رفت آمد با اقوام و حتی دوستانش علاقمند بود. در کارهای منزل خیلی کمک میکرد بخصوص در خیاطی خیلی صبور بود برای انجام امور منزل حتما از نظرات همدیگه استفاده میکردیم. بدلیل حس مشترکی که داشتیم امیر حسین خیلی زود به جمع خانواده ما آمد.انجام فرایض دینی مثل خمس براش مهم بود. 💐با تولد امیرحسین علی از حجم کارها و ماموریتهاش کم کرد.باتمام خستگی که داشت وقتی از راه میرسید خودش را سرگرم بازی با امیرحسین میکرد.با شروع بحث سوریه پیگیر کارهای اعزامش شد و همیشه میگفت:دعا کن خدا صلاح من را در این راه قرار بده.۲۲ آذرماه بود که به سوریه رفت.بخاطر دلتنگی که من داشتم زیاد تماس میگرفت اما تاکید داشت که حرف خاصی پشت تلفن زده نشه. آخرین تماس ایشان ۲۲ دی ماه بود کلی در مورد امیرحسین صحبت کردیم به شوخی میگفت:اینبار بیام باید بریم خواستگاری.این آخرین تماس علی بود.بعد از این ما چند روزی در انتظار بودیم.روز ۳۰ دی خبر شهادتش از طریق محل کار تایید شد.😭پیروی از ولایت فقیه و حفظ حجاب از سفارشات همیشگی علی بود. 🌷 🕊 کانال شهید علی آقا عبداللهی 👇 @shahidaghaabdoullahi
📜 🥀گریه😭برای یک زخم کوچک 💐امیر حسین تنها یادگار شهید است.پای حرف که به او می افتد.  🌺مادر شهید از خاطرات ازدواج شهید و عشق و علاقه او به فرزندش می گوید:ما اسفند ۹۱ برای علی آستین بالا زدیم و عقدش را طی یک مراسم ساده محضری برگزار کردیم.۳۰ اردیبهشت ۹۲ هم که جشن شان برگزار شد و کمی بعد سر خانه و زندگی شان رفتند. 🌻نوه ام امیر حسین۱۱شهریور۹۳ به دنیا آمد.علی آن قدر امیر حسین را دوست داشت که یکبار می خواست ناخنش را بگیرد،اندازه سرسوزنی انگشت امیر حسین زخم شد و خون آمد.آن روز علی مثل اسفند بالا و پایین می رفت و می گفت دست پسرم زخمی شد.من گفتم چیزی نیست که چسب زخم می زنی خوب می شود.اما علی از فرط علاقه به فرزندش،آرام نمی شد.  🌼از مادر شهید می پرسیم با وجود این همه وابستگی که به شما و خانواده و خصوصا فرزندش داشت چطور دل کند و رفت:هنر امثال علی همین است که  با وجود همه دلبستگی ها به خاطر ارزش ها و اعتقادهایی که دارند، دل بکنند و بروند.علی در روزهای آخر قبل از اعزامش یک جورهایی به امیر حسین کم محلی می کرد.من وقتی این رفتارش را دیدم فهمیدم احساس کردم که دارد خودش را برای روزهای جدایی آماده می کند.حتی به یکی از خواهرانش گفتم:علی دارد آماده رفتن می شود. رسمی 🇮🇷 🌱 کانال شهید علی آقا عبداللهی 👇 @shahidaghaabdoullahi ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
📜 🌺همسر شهید نقل می کند:بهمن ماه سال ۹۱ با معرفی یکی از اقوام با خانواده علی آشنا شدیم.در مراسم خواستگاری علی آقا تاکید به دواصل داشتند.یکی کمک برای برپایی و حفظ اسلام تا مرز شهادت و دومی داشتن استقلال در زندگی.روز ولادت حضرت زینب(س)خطبه ی عقد رسمی ما خونده شد. 🌸علی خیلی اهل سفر و تفریح برد.در مدت کوتاه زندگی مشترکمان سفرهای زیادی رفتیم.به دیدار و رفت آمد با اقوام و حتی دوستانش علاقمند بود. در کارهای منزل خیلی کمک میکرد بخصوص در خیاطی خیلی صبور بود برای انجام امور منزل حتما از نظرات همدیگه استفاده میکردیم. بدلیل حس مشترکی که داشتیم امیر حسین خیلی زود به جمع خانواده ما آمد.انجام فرایض دینی مثل خمس براش مهم بود. 💐با تولد امیرحسین علی از حجم کارها و ماموریتهاش کم کرد.باتمام خستگی که داشت وقتی از راه میرسید خودش را سرگرم بازی با امیرحسین میکرد.با شروع بحث سوریه پیگیر کارهای اعزامش شد و همیشه میگفت:دعا کن خدا صلاح من را در این راه قرار بده.۲۲ آذرماه بود که به سوریه رفت.بخاطر دلتنگی که من داشتم زیاد تماس میگرفت اما تاکید داشت که حرف خاصی پشت تلفن زده نشه. آخرین تماس ایشان ۲۲ دی ماه بود کلی در مورد امیرحسین صحبت کردیم به شوخی میگفت:اینبار بیام باید بریم خواستگاری.این آخرین تماس علی بود.بعد از این ما چند روزی در انتظار بودیم.روز ۳۰ دی خبر شهادتش از طریق محل کار تایید شد.😭پیروی از ولایت فقیه و حفظ حجاب از سفارشات همیشگی علی بود. 🌷 🕊 کانال شهید علی آقا عبداللهی 👇 @shahidaghaabdoullahi