eitaa logo
شهـید عـلی آقـا عبـداللهـی
911 دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
2.9هزار ویدیو
90 فایل
﷽ شهدا سنگ نشانند که ره گم نکنیم. "اولین کانال رسمی شهید علی آقاعبداللهی در ایتا " هدف بنده ازاین ماموریت لبیک گفتن به شعار"نحن عباسک یازینب"میباشد. "کانال زیر نظر خانواده محترم شهید" خادم: @Pelake2
مشاهده در ایتا
دانلود
✿❀رمان ✿❀ ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت وقتی رسیدیم ایوب هم رسیده بود... مادر صفورا دستش را گذاشت روی شانه م و گفت : _خوش امدی برو بالا،الان حاجی را هم میفرستم بنشینید سنگ هایتان را از هم وا کنید دلم شور میزد... نگرانی ک توی چشم های «شهیده و زهرا» می دیدم  دلشوره ام را بیشتر میکرد به مادر گفته بودم با خواهرهایم میرویمدعای کمیل و حالا امده بودیم، خانه دوستم «صفورا»... تقصیر خود مامان بود وقتی گفتم دوست دارم با جانباز کنم یک هفته مریض شد! کلی اه و ناله راه انداخت که تو میخواهی خودت را بدبخت کنی... دختر اول بودم و اولین نوه ی هر دو خانواده همه بزرگتر های فامیل روم تعصب داشتند م از تصمیمم باخبر شد، کارش ب قرص و دوا و دکتر اعصاب کشید وقتی برای دیدنش رفتم با یک ترکه مرا زد و گفت : _اگر خیلی دلت میخواهد کمک کنی ،برو درس بخوان و دکتر بشو به ده بیست نفر از اینها خدمت کن... اما خودت را اسیر یکیشان نکن ک معلوم نیست چقدر زنده است!... چطوری زنده است!... فردا با چهار تا بچه نگذاردت! صفورا در بیمارستان مدرس کمک پرستار شده بود همانجا *ایوب* را دیده بود اورا از برای برای مداوا به ان بیمارستان منتقل کرده بودند صفورا انقدر از خلق و خوی ایوب برای وپدر و مادرش تعریف کرده بود.... که انها هم برای ملاقاتش رفتند بیمارستان ارتباط ایوب با خانواده صفورا حتی بعد از مرگ پدر صفورا هم ادامه داشت این رفت و امد ها باعث شده بود صفورا ایوب را بشناسد و ما را به هم معرفی کند.... رفتم بالا و توی اتاق منتظرش ایستادم اگر می امد و روبرویم مینشست،... آنوقت نگاهمان ب هم می افتاد و این را دوست نداشتم همیشه که می امد،تا مینشست روبرویم ،چیزی ته دلم اطمینان میداد... ایوب امد جلوی در و سلام کرد... صورت قشنگی داشت. یکی از دست هایش یک انگشت نداشت و ان یکی بی حس بود و حرکت نداشت،.. ولی سالم بود وارد شد کمی دورتر از من و کنارم نشست بسم الله گفت و شروع کرد دیوار روبرو را نگاه می کردیم و گاهی گل های قالی را و از اخلاق و رفتار های هم میپرسیدیم بحث را عوض کرد؛ _خانم غیاثوند ، برای من خیلی سند است من_برای من هم _اگر امام همین حالا بدهند ک همسرتان را طلاق بدهید شما زن شرعی من باشید این کار را میکنم من_ اگر امام این را بدهند من خودم را سه طلاقه میکنم من به امام دارم _شاید روزی برسد ک بنیاد ب کار من جانباز  نکند، حقوق ندهد دوا ندهد،اصلا مجبور بشویم در کنیم من_میدانید برادر بلندی ،من به بدتر از این هم فکر کرده ام،به روزهایی ک خدای ناکرده انقلاب برگردد ،انقدر می ایستم که حتی بگیرند و کنند... به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند @shahidaghaabdoullahi
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀رمان ✿❀ ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت موقع به دنیا آمدن ، آقاجون و مامان، من را بردند بیمارستانمحمد حسین که به دنیا آمد... کمی انحراف داشت. دکتر گچ گرفت و خوب شد. دکترها چند بار سفارش کرده بودند که اگر امکانش را داریم،.. برای قلب ایوب برویم خارج ترکش توی سینه ایوب خطرناک بود. عمل قلب خیلی زیاد بود. آنقدر که اگر را میفروختیم، باز هم کم می آوردیم. اگر ایوب تعهد نامه اش را امضا می کرد، خرج سفر را تقبل می کرد. ایوب قبول نکرد. گفت: " وقتی میخواستم بروم، امضا . برای هایی که رفتم هم همینطور وقتی توی و هم محاصره بودید، هیچ کداممان نداده بودیم که کنیم. با خودمان ایستادیم." فرم را نگاه کردم،.. از امضا کننده برای شرکت در راه پیمایی ها و نماز جمعه و همینطور پناهنده نشدن آنجا تعهد می گرفت. و را فروختیم. این بار برای عمل دستش، و هم همراهش رفتیم. توی کنار ساکش نشسته بودم که ایوب آمد کنارم آرام گفت: _"این ها خواهر برادرند" به زن و مردی اشاره کرد که نزدیک می شدند. به هم سلام کردیم. _ بنده های خدا زبان بلد نیستند. خواهرش ناراحتی قلبی دارد. خلاصه تا انگلیس همسفریم. ایوب هم انگلیسیش خوب بود و هم زود جوش بود. برایش فرقی نمی کرد باشیم یا . همین که از پله های هواپیما پایین آمدیم. گفت: _"شهلا خودت را آماده کن که اینجا هر صحنه ای را ببینی. خودت را کنترل کن." لبخند زد - من که گیج می شوم ،وقتی راه میروم نمی دانم کجا را نگاه کنم؟ جلویم خانم های آنچنانی و پایین پایم، مجله های آنچنانی روز تعطیل رسیده بود و نمی شد دنبال خانه بگردیم... با همسفرهایمان را گرفتیم و بینش یک زدیم. فردایش توی گرفتیم. ساختمان پر از ایرانی هایی بود که هرکدام به علتی آنجا بودند. همسفرهایمان گفتند اتاق را زنانه مردانه کنیم؛ خواهرش با من باشد و برادر با ایوب. ایوب آمد.نزدیک من و گفت: _ "من این جوری نمیخواهم شهلا. دلم می خواهد پیش شما باشم." + خب من هم نمیخواهم، ولی رویم نمی شود. آخه چه بگوییم؟؟ ایوب را کرد و پیش خودمان ماند. به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند @shahidaghaabdoullahi
🥀خادم الشهدا🥀: ✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀رمان ✿❀ ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت برای هدی مفصلی گرفتیم، با شصت هفتاد تا . هم دعوت کردیم،... ایوب به جشن تکلیف هدی خرید. میخواست این جشن همیشه در هدی بماند. کم تر پیش می آمد ایوب سر مسائل عصبی شود، مگر وقتی که کسی از روی اعتقادات دانشجوها را زیر سوال می برد. مثل آن استادی که سر کلاس، محبت داشتن مردم به و ایام را محبت بی ریشه ای معرفی کرد. ایوب راه انداخت و کار را تا کمیته انضباطی هم کشاند. از استاد تا باغبان دانشگاه ایوب را می شناختند... با همه احوال پرسی می کرد، پی گیر مشکلات آنها می شد. بیشتر از این دلش می تپید برای سر و سامان دادن به دانشجوها. چند نفر از دختر پسرهای دانشکده با هم شده بود. ما یا محل های اولیه بود یا محل دادن زن و شوهرها. کفش های پشت در برای صاحب خانه بهانه شده بود. می گفت: _"من خانه را به شما اجاره دادم، نه این همه آدم" بالاخره جوابمان کرد. با وضعیتی که ایوب داشت نمی توانست راه بیفتد و دنبال خانه بگردد. کار خودم بود. چیزی هم به نمانده بود. شهیده و زهرا کتاب های درسی را که یازده سال از آنها دور بودم، بخش بخش کرده بودند. های کوچکم را دستم می گرفتم و در فاصله ی این بنگاه تا آن بنگاه درس . به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند @shahidaghaabdoullahi
🔺بـا "شهــادت" زیبا شود.. ✨عاشقی💘 با معنــا شود.. 🔺حال، آنها و ما مانده ایم.. ✨از "شهادت" ، ما همه جا ایم.. 🔺تـا داریم تا ڪه زنده ایم.. ✨"اے از شما ایـم" 🔺تا ابد ایم پاے ولے .. 🌸سلام صبحتون شهدایی @shahidaghaabdoullahi
✍️ همسر یک طلبه پیرامون ترور چند طلبه در حرم مطهر حضرت رضا(علیه السلام) ✅ این را می‌دانید و شنیده‌اید که توی هر صنفی آدم خوب و بد هست. اما اینجا توی صنف تنها جایی‌ست که همه اعضا را به کردار آدم بده می‌شناسند و با دست نشانش می‌دهند. 📚 در سال‌های دور روایت های زیادی از کتک‌زدن و شکنجه‌کردن بچه‌ها در دیده‌ایم و شنیده‌ایم اما هیچ کس این صنف را به گری نمی‌شناسند. 👨🏻‍🎓 وقتی کسی می گوید که پدرش بوده، هیچ‌کس به خنده نمی‌گوید: «عه! بابای شما هم ترکه به دست بوده؟» 🧑🏻‍⚕ توی این سال‌ها بارها و بارها از زیر میزی گرفتن برخی ها، بی‌اخلاقی برخی ، روابط پیچیده و غیر اخلاقی برخی ها، کم‌فروشی ، رشوه‌گیری برخی و... شنیده‌ایم. اما هیچ کدام را نمی بینیم. ✴️ هنوز هم پزشک‌ها، پرستارها، قاضی‌ها و معلم‌ها و ... و هستند و ما تشخیص می‌دهد که باید برای عده‌ای واژه استثنا را استفاده کرد. ‼️ اما اینجا، توی صنف ما طلبه ها همه به پای هم می‌سوزند. 🔵 اگر خبر فلان نماینده مجلس و خورد و بردهایش بپیچد، از فرداش نگاه مردم روی قبای زمستانه همسر من سنگینی می‌کند. 🔵اگر گران شود، روغن نایاب و جوجه‌های یک روزه را در دارقوزآباد زنده زنده دفن کنند...شوهرم در بقالی باید به ده نفر پاسخ بگوید. چرا؟ چون هم‌لباس اوست. 🔰 فرقی نمی‌کند که ما از آقای رئیس‌جمهور چقدر باشد، اینکه گرانی بنزین اول از همه کمر نحیف ما را می‌شکند، اینکه ما مدت‌هاست رنگ گوشت قرمز را ندیده‌ایم، مهم نیست. مردم به است و چشم فقط لباس را می‌بیند. 💔 فشار زیادی را تحمل می‌کنند. این را فقط از تجربه زیسته خودم نمی‌گویم. ده سال است که دارم کنار طلبه‌های زیادی زندگی می‌کنم. ، ، که گاهی تا اندرونی خانواده خودشان هم حضور دارد، که گاهی از کودکی تجربه‌اش می کنند. ❓شما از چهارتا فرزند طلبه بپرسید که کجای زندگی‌اش بخاطر لباس پدرش خورده. ⏺اول از همه ! اگر بچه کند، معاون مدرسه گوشش را می‌کشد و می‌گوید: «بچه آخونده دیگه.» ⏺ اگر خوب درس نخواند، ⏺ اگر توی با هم کلاسی بخواهد حقش را بگیرد. محال است توی جمعی بنشیند و یک بامزه‌ای پیدا نشود که با نیشخند بپرسد: «تو ام می‌خوای عین بابات بشی؟!» یک طور پلشت‌واری به بچه‌ات از همان اول می‌فهمانند که پدرش چه جایگاه دوست نداشتنی‌ای دارد. ⚠️ نتیجه‌ی محرومیت‌ها، نان و پنیر سق زدن‌ها، دوری‌کشیدن‌ها از بستگان و زندگی در هر روستای دور افتاده‌ای برای ما جز برچسب، و نگاه‌های سنگین نیست. ‼️ حواس همه نکته‌سنج‌های عالم که شغلشان توجه به جزئیاتی‌ست که دیگران نمی‌بینند، به همه چیز هست. الا اینکه و و هستند. ما هیچ کجای دسته‌بندی اخلاقی انسانی تربیتی آنها جایی نداریم. همین حالا که دارید این مطلب را می‌خوانید ؛ ⛔️ مراقب باشید مبادا صرفا بخاطر ضارب اتفاق دیروز، رفتارتان با این عزیزان عوض شود. خیلی هم خوب. من هم همین نظر را دارم. اما دلم می‌خواست یک نفر از همین‌ها که دینشان است، درباره آن سه نفر که با زبان در خون خودشان غلطیدند و خانواده هاشان که با خون دل کردند، حرف بزنند. از دختر هشت ساله شهید اصلانی که نمی‌دانم توی دل کوچک تب دارش چه کربلایی ست...
امام علی علیه السلام : گواراترین زندگی برای کسی است که به آنچه خداوند قسمت او کرده راضی باشد. @shahidaghaabdoullahi