eitaa logo
【شَهید عَلاحَسَن نَجمِهღ】
155 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
716 ویدیو
31 فایل
تولد: 1371/6/17درعدلون"جنوب لبنان" شهادت: 1395/7/28درحلب"جنوب سوریه" هࢪچہ میخۅاهددل تنگت بگو↯ https://harfeto.timefriend.net/16072813150361 شرایط کپۍوتب↯ @sharayet_tabadol_copy متصل بہ کاناݪ طمانینہ↯ @Tomaenine کانال عکسامون↯ @khadem_graf
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊 ‏باورتون میشه این آدم #فرمانده باشه!؟ چقدر این #مرد خاکی و بی ادعا و بی آلایش بوده.. حالا میفهمیم چرا عراقیها #گریه میکردند و میگفتند: ابومهدی به #پدر_یتیمان معروف بود... #ژنرال‌ابومهدی‌مهندس‌شهادتت‌مبارک🕊🌹 #یاس_فاطمی ...♡❄️♡...
🌱در چهارمین روز از ماه ، را به فرزندی از بانوی ادب بشارت دادند. . 🌱حضرت امیر خوشحال شد و فرمود: این نوزاد مقام بزرگی نزد دارد.😍 . 🌱حضرت زینب را در پارچه ای سفید پیچید ونزد پدر آورد و از او پرسید. پدر پس از خواندن اذان و اقامه در گوش پسر، نامش را ، کنیه اش را و از القابش به و اشاره کرد و فرمود: او روزی لب تشنگان می‌شود، بغض کرد و هایش جاری شد‌. این بغض، شادی تولد ماه بنی هاشم بود. . 🌱گاهی علی های کوچک فرزندش را از قنداقه بیرون می‌آورد می‌بوسید و می‌بویید و می‌کرد، در جواب می‌گفت: روزی این دست ها فدای برادرش می شود.😢 . 🌱عباس دنیای بود. هیچگاه به حسین، جز آقا و مولا چیزی نگفت. مگر همان روزی که حضرت زهرا به عباس یا بُنَّیَ گفت و عباس به امامش برادرم، و حسین ناله سر داد انکَسَر ظَهری... . 🌱همان روزی که دست هایش را فدای حسین کرد، را فدای چشم انتظاری و مشک پاره پاره اش، نشان تشنگی خیام شد.😞 . 🌱او هنوز هم حرم است، در بهشتی به نام . اذن حرم حسین را باید از عباس بگیری و بعد زائر شوی. او دل‌های خسته است. . 🌱چهارم شعبان است و گهواره مولود، امروز به سمت تکان می‌خورد. . ✍نویسنده : @shahidalahasan19934
🍃دلم خوش بود که منتظرم.با دل شکسته ام راهی جاده ی شدم .گاهی که از سرگرمی های دنیا راه خلاصی داشتم و به انتهای مسیر می اندیشیدم، زبانم به ذکر ‌"اللّهم عجّل لولیک الفرج" معطر می شد اما، پاهای از الهتابِ ، قدم هایم را ناتوان کرده بود...سرانجام در جاده های فرعی غفلت گم شدم .😔 . 🍂 اکنون سال هاست من راه گم کرده ام.صدای ترسیده ی ، بغضِ پیچک شده در گلویم و چشم هایم که هوای گریه دارند،سبب شد که دست های خالی ام را به سوی بگشایم و دعای بخوانم از برای آمدنت.🕯 . 🍃مولا جان.... من همان رفیق نیمه راه هستم که نامه نوشتم برای اما، هنوز جوهر عهدنامه ام خشک نشده کردم و آمدنت را فراموش کردم .😞 . 🍂شرمنده ام که به پای پرونده سیاه اعمالم می ریزی، پیش خدا واسطه می شوی و برایم طلب می کنی.😓 . 🍃میخواهم در این روزهای باقی مانده تا ماه مهمانی خدا، سکوت بگیرم و اندکی به احوالم فکر کنم .... همچون حُر ،کفش هایم را بر گردن آویخته ، سر از خجالت خم کنم وبا شرمندگی در حضور امام زمانم توبه کنم. . 🍂 یا صاحب الزمان ... هوای زمینی را کرده ام که بوی تو را می دهد.دلتنگم برای ، دعای ، ندای و بارانی که زنگارهای گناه را از دلم بشوید.🌧 🍃دلم لک زده برای نماز که در هر رکعت اش تسبیح به دست، صدمرتبه "ایاک نعبد و ایاک نستعین" گواهی دهم.📿 . 🍂حال که خانه نشین شدم و از هیاهوی شهر و آدم هایش رها ، فهمیدم چقدر جای خالیت حس می شود.😰 . 🍃چقدر این روزها ترس از دارم و نگرانم، امامم را ندیده از دنیا بروم .😥 . 🍂یوسف زهرا ... خوبی نبودم .اما دل خوشم به بخشش و مهربانیت و صدای تا قلب مرده ام را جان تازه ببخشد.💚 🍃آقاجان ..... به حرمت های علی(ع) بر سرچاه ... به حرمت ناله ی بین در و دیوار... به حرمت روضه های سه ساله در شام‌.. به حرمت دل داغدار زینب(س)... به حرمت کهنه بیا ....😭 . 🍂بارالها.... ما بد کردیم در حق خودمان و امام غریبمان . اما تو را قسم به دست های قلم شده برای ، مابقی مهدی فاطمه را بر ما ببخش...😔 . 🍃اللّهم کن لولیک الحجة بن الحسن..... ✍نویسنده: .
👑Şค໓ຖค👑: 😅 طلبه های جوان👳 آمده بودند برای 👀 از جبهه. 0⃣3⃣ نفری بودند. که خوابیده بودیم😴، دو سه نفر بیدارم کردند 😧و شروع کردند به پرسیدن سوال‌های مسخره و الکی!😜 مثلاً می‌گفتند: چه رنگیه برادر؟!🤔 😤 شده بودم. گفتند: بابا بی خیال!😏 تو که بیدار شدی، نخور بیا بریم یکی دیگه رو کنیم!😎 دیدم بد هم نمی‌گویند!🤔🤗😂 خلاصه همین‌طوری سی نفر را بیدار کردیم!😉 👨👨👦👦بیدار شده‌ایم و همه‌مان دنبال شلوغ کاری هستیم! قرار شد یک نفر خودش را به مردن بزند و بقیه در محوطه تشییعش کنند! فوری سفیدی🖱 انداختیم روی محمدرضا و گرفتیم که تحت ⬇️ هر شرایطی خودش را نگه دارد! گذاشتیمش روی 🚿بچه‌ها و راه افتادیم🚶. و زاری!😭 یکی می‌گفت: ممد رضا! ! 😩 چرا تنها رفتی؟ 😱 یکی می‌گفت: تو قرار نبود شی! دیگری داد می‌زد: شهیده دیگه چی میگی؟ مگه تو جبهه نمرده؟ یکی می‌کشید! 😫 یکی می‌کرد! 😑 در مسیر، بقیه بچه‌ها هم اضافه➕ می‌شدند و چون از قضیه با خبر نبودند، واقعاً گریه 😭و راه می‌انداختند! گفتیم برویم سمت اتاق ! را بردیم داخل اتاق. این بندگان خدا📿 که فکر می‌کردند قضیه جدیه، رفتند گرفتند و نشستند به 📖خواندن بالای سر ! در همین بین من به یکی از بچه‌ها گفتم: برو خودت را روی محمدرضا بینداز و یک محکم بگیر!😜😂 رفت گریه کنان پرید 🕊 روی محمدرضا و گفت: محمدرضا! این قرارمون نبود!😭 منم می‌خوام باهات بیام!😖 بعد نیشگونی👌 گرفت که محمدرضا از جا پرید و چنان کشید 😱که هفت هشت نفر از این بچه ها از حال رفتند! ما هم قاه قاه می‌خندیدیم.😂😂😂 خلاصه آن شب 👊 سختی شدیم. 🌸 @shahidalahasan19934
*⚘﷽⚘ طلبه های جوان👳آمده بودند برای 👀 از جبهه 0⃣3⃣نفری بودند. که خوابیده 😴بودیم دوسه نفربیدارم کردند😧 وشروع کردند به پرسیدن سوال های مسخره و الکی!😜 مثلا میگفتند: چه رنگیه برادر؟!😐 شده بودم😤. گقتند: بابابی خیال!😏 توکه بیدارشدی نخور بیا بریم یکی دیگه رو کنیم!😎 دیدم بد هم نمیگویند😍😂☺️ خلاصه همین طوری سی نفررابیدارکردیم!😅😉 حالا نصف شبی جماعتی بیدارشدیم و همه مان دنبال شلوغ کاری هستیم!😇 قرار شد یک نفر خودش را به مردن بزند و بقیه درمحوطه قرارگاه کنند!😃😄 فوری پارچه سفیدی انداختیم روی محمد رضا و گرفتیم تحت هرشرایطی 😶خودش رانگه دارد! گذاشتیمش روی 🚿بچه ها و راه افتادیم👞 •| و زاری!😭😢 یکی میگفت: ممدرضا ! نامرد چرا رفتیییی؟😱😭😩 یکی میگفت: تو قرار نبود شهید شی! دیگری داد میزد: دیگ چی میگی؟ مگه توجبهه نمرده! یکی میکشید😫 یکی می کرد😑 در مسیر بقیه بچه ها هم اضافه➕میشدند و چون از قضیه با خبر نبودند واقعا گریه 😭و شیون راه می انداختند! گفتیم برویم سمت اتاق را بردیم داخل اتاق این بندگان خدا که فکر میکردند جدیه رفتند وضو گرفتند و نشستند به قران 📖خواندن بالای سر در همین بین من به یکی از بچه ها گفتم : برو خودت رو روی محمد رضا بینداز ویک نیشگون محکم بگیر☺️😂 رفت گریه کنان پرید روی محمد رضاوگفت: محمد رضا این قرارمون نبود😩 منم میخوام باهات بیااااام😭 بعد نیشگونی 👌گرفت که محمد رضا ازجا پرید وچنان جیغی کشید😱که هفت هشت نفر از بچه ها از حال رفتند! ماهم قاه قاه میخندیدیم😬😂😂😂😅 .....خلاصه آن شب با اینکه 👊سختی شدیم ولی حسابیی خندیدیم 😂 |• @shahidalahasan19934 •°
💔 بر مشامم می رسـد بوی عزای مـی شــوم آمـاده ی برای فـاطمـه هاتفی از آســمان ها می دهد امشــب ندا فاطمیّـه آمـده ، ماه عــــزای #۲۸روزتاشهادت_زهرای_اطهر ۷۵روز 🖤🥀