❤️❤️❤️
#رمان_مدافع_عشق
#پارت10
فضا حال و هوای سنگینی دارد. یعنی باید خداحافظی کنم؟
از خاکی که روزی قدمهای پاک آسمانی ها آن را نوازش کرده... با پشت دست اشکهایم را پاک میکنم.
در این چند روز آنقدر روایت از آنها شنیده ام که حالا میتوانم به راحتی تصورشان کنم...
دوربین را مقابل صورتم میگیرم
شما را میبینم، اکیپی که از 14 تا 50 ساله در آن در تلاطم بودند، جنب و جوش عاشقی... و من در خیال صدایتان میزنم.
_آهای#معراجی_ها...
برای گرفتن یک عکس از چهره های معصومتان چقدر باید هزینه کنم؟...
و نگاه های مهربان شما که همگی فریاد میزنند:هیچ... هزینه ای نیست! فقط حرمت#خون ما را حفظ کن... حجب را بخر، حیا رابه تن کن. نگاهت را بدزد از نامحرم...
آرام میگویم :یک... دو... سه...
صدای فلش و ثبت خنده ی خیالی شما
لبخندی که #طعم_سیب میدهد
شاید لبهای شما با سیب حرم ارباب رابطه ی عاشق و معشوق داشته...
دلم به خداحافظی راه نمیدهد، بی اراده یک دست را بالا می آورم تا...
اما یکی از شما را تصور میکنم که نگاه غمگین را به دستم میدوزد....
_با ما هم خداحافظی میکنی؟؟؟
خداحافظی چرا؟؟؟...
تو هم میخواهی بعد از رفتنت ما رو فراموش کنی؟؟... خواهرم تو بی وفا نباش
دستم را پایین می آورم و به هق هق می افتم... احساس میکنم چیزی در من شکست.
#ریحان_قبلی_بود
#غلطهای_روحم_بود...
نگاه که میکنم دیگر شما را نمیبینم...
#شهدا بال و پر #بندگی هستند
و خاکی که زمانی روی آن سجده میکردند عرش میشود برای #توبه...
#تولدم_تکرارشد...
کاش کمکم کنید که پاک بمانم...
شما را قسم به سربند های خونی تان...
در تمام مسیر بازگشت اشک میریزم... بی اراده و از روی دلتنگی...
شاید چیزی که پیش رو داشتم کار شهداست...
بعنوان یک... هدیه
هدیه ای که من صدایش میکنم:
#علی_اکبر
✍#بقلم_محیاسادات_هاشمی
#شهید علا حسن نجمه
✨@shahidalahasannajme✨