eitaa logo
آفاق 🌊
62 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
675 ویدیو
113 فایل
...: جانآ دلم ز درد فراق تو کم نسوخٺ آخر چه شد، کہ هیچ دلت بر دلـم نسوخت؟!🌱🌙 ___________~~♤♡♧~~__________ گرحرفی و سخنی هست در خدمتم 👇https://harfeto.timefriend.net/16075400005444 خادم تب @Mohager3130
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️❤️❤️ کار نشریه به خوبی تمام شد و دوستی من با فاطمه سادات خواهر تو شروع... آنقدر مهربان، صبور و آرام بود که به‌راحتی میشد او را دوست داشت. حرفهایش راجب مرا هر روز کنجکاوتر میکرد. همین حرفها به رفت و آمدهایم به حوزه مهر پایان زد. گاها تماس تلفنی داشتیم و بعضی وقتها هم بیرون میرفتیم تا بشود سوژه جدید عکسهای من... جلوه ی خاصی داشت در کادر تصاویر. کم کم متوجه شدم خانواده نسبتا پرجمعیت هستید. علی اکبر، سجاد، علی اصغر، فاطمه، زینب با مادر و پدر عزیزی که در چند برخورد کوتاه توانسته بودم از نزدیک ببینمشان. برادر بزرگتری و مابقی طبق نامشان از تو کوچکتر... نام پدرت حسین و مادرت زهرا حتی این چینش اسمها برایم عجیب بود. تو را دیگر ندیدم و فقط چند جمله ای بود که فاطمه گاهی بین حرفهایش از تو میگفت. دوستی ما روز به روز محکمتر میشد و در این فاصله خبر اردوی به گوشم رسید... _فاطمه سادات؟ +جانم؟ _توام میری؟... +کجا؟ _اممم... با داداشت... راهیان نور؟... +آره! ما چند ساله که میریم. با دو دلی و کمی مِن و مِن می‌گویم : _میشه منم بیام؟ چشمانش برق می‌زند... +دوست داری بیای؟ _عاوره... خیلی... +چرا که نشه!... فقط... گوشه ی چادرش را میکشم... _فقط چی؟ نگاه معناداری به سر تا پایم میکند +باید چادر سر کنی. سر کج میکنم، ابرو بالا می اندازم... _مگه حجابم بده؟؟؟ +نه! کی گفته بده؟!... اما جایی که ما میریم حرمت خاصی داره! در اصل رفتن اونها بخاطر همین سیاهی بوده... حفظ این... و کناری از چادرش را با دست سمتم میگیرد. دوست داشتم هر طور شده همراهشان شوم. حال و هوایشان را دوست داشتم. زندگی شان بوی غریب و آشنایی از محبت میداد... محبتی که من در زندگی ام دنبالش میگشتم؛ حالا اینجاست... در بین همین افراد. قرار شد در این سفر بشوم عکاس اختصاصی خواهر و برادری که مهرشان عجیب به دلم نشسته بود . تصمیمم را گرفتم. علا حسن نجمه ✨@shahidalahasannajme