eitaa logo
آفاق 🌊
66 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
675 ویدیو
113 فایل
...: جانآ دلم ز درد فراق تو کم نسوخٺ آخر چه شد، کہ هیچ دلت بر دلـم نسوخت؟!🌱🌙 ___________~~♤♡♧~~__________ گرحرفی و سخنی هست در خدمتم 👇https://harfeto.timefriend.net/16075400005444 خادم تب @Mohager3130
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انسان‌باید‌هر‌کارۍ‌حتۍ‌مسائل‌ شخصۍ‌خودش‌ر‌ا‌براۍ‌رضای‌خد‌ا ‌‌انجام‌دهد :) -شهید‌‌ابراهیم‌هادی‌🌿 علا حسن نجمه ✨@shahidalahasannajme
-کجا‌ تورٰا‌ بیابم؟! امامِ محبوبم🌱. علا حسن نجمه ✨@shahidalahasannajme
تاریکۍترین لحظاتِ شب، درست قبل از سپیدھ‌دم است ✨
‌‌Γ📚☕️°` روۍ کرہ‌زمین چہ چیز میتواند مجلل تر از یڪ صندلی راحتی ، یڪ کتاب و یڪ فنجان چاۍ باشد ؟!
〖✨🧡•.○لبخندهایِ‌خدآیی:)🌱°〗 علا حسن نجمه ✨@shahidalahasannajme
1194932137.mp3
9.03M
۳۹ روز مانده تا 🍃 .• ڪربلامو‌از‌تو‌میگرم😭 پاےعلم‌یہ‌روز‌میمیرم💔😭 یـاثـــارالله و بن ثـــاره 😔 🎤 علا حسن نجمه ✨@shahidalahasannajme
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️❤️❤️ به دیوار تکیه میدهم و نگاهم را به درخت کهنسال مقابل درب حوزه میدوزم... چند سال است که شاهد رفت و آمدهایی؟ استاد شدن چند نفر را دیده ای؟... تو هم ؟ بی اراده لبخند میزنم به یاد چند تذکر تو... چهار روز است که پیدایت نیست... دو کلمه آخرت را که با حالت تهدید در گوشم میپیچد... ... خب اگر نرم چی؟ چرا دوستت مثل خروس های بی محل وسط حرفت پرید و... دستی از پشت روی شانه ام قرار می‌گیرد! از جا میپرم و برمیگردم... یک غریبه در قاب چادر،با یک تبسم و صدایی آرام... +سلام گلم... ترسیدی؟ با تردید جواب میدهم: _سلام... بفرمایید...؟ +مزاحم نیستم؟... یه عرض کوچولو داشتم. شانه ام را عقب میکشم... _ببخشید بجا نیاوردم!! لبخندش عمیقتر می‌شود.. +من؟؟!... خواهر مفتشم... * یک لحظه به خودم آمدم و دیدم چند ساعت است که مقابلم نشسته و صحبت میکند: +برادرم منو فرستاد تا اول ازت معذرت خواهی کنم خانومی اگر بد حرف زده... در کل حلالش کنی. بعد هم دیگه نمی‌خواست تذکر دهنده باشه!بابت این دو باری که با تو بحث کرده خیلی تو خودش بود. هی راه می‌رفت و میگفت:آخه بنده ی خدا به تو چه که رفتی با نامحرم دهن به دهن گذاشتی....! این چهار پنج روزم رفته بقول خودش آدم شه!... _آدم شه؟؟؟... کجا رفته؟؟؟ +اوهوم... کار همیشگی! وقتی خطایی میکنه بدون اینکه لباسی غذایی، چیزی برداره،، قرآن، مفاتیح و سجادش رو میزاره توی یه ساک دستی کوچولو و میره... _خب کجا میره!!؟ +نمیدونم!... ولی وقتی میاد خیلی لاغره...! یجورایی میکنه. با چشمانی گرد به لبهای خواهرت خیره میشوم... _توبه کنه؟؟؟... مگه... مگه اشتباه از ایشون بوده؟؟؟... چیزی نمیگوید. صحبت را می‌کشاند به جمله ی آخر... +فقط حلالش کن.... علاقه ات به طلبه ها رو هم تحسین می‌کرد...! ... اینم بزار به پای همینش **** ... همنام پسر اربابی... هر روز برایم عجیبتر میشوی... تو متفاوتی یا... ... ✍ علا حسن نجمه ✨ @shahidalahasannajme
❤️❤️❤️ کار نشریه به خوبی تمام شد و دوستی من با فاطمه سادات خواهر تو شروع... آنقدر مهربان، صبور و آرام بود که به‌راحتی میشد او را دوست داشت. حرفهایش راجب مرا هر روز کنجکاوتر میکرد. همین حرفها به رفت و آمدهایم به حوزه مهر پایان زد. گاها تماس تلفنی داشتیم و بعضی وقتها هم بیرون میرفتیم تا بشود سوژه جدید عکسهای من... جلوه ی خاصی داشت در کادر تصاویر. کم کم متوجه شدم خانواده نسبتا پرجمعیت هستید. علی اکبر، سجاد، علی اصغر، فاطمه، زینب با مادر و پدر عزیزی که در چند برخورد کوتاه توانسته بودم از نزدیک ببینمشان. برادر بزرگتری و مابقی طبق نامشان از تو کوچکتر... نام پدرت حسین و مادرت زهرا حتی این چینش اسمها برایم عجیب بود. تو را دیگر ندیدم و فقط چند جمله ای بود که فاطمه گاهی بین حرفهایش از تو میگفت. دوستی ما روز به روز محکمتر میشد و در این فاصله خبر اردوی به گوشم رسید... _فاطمه سادات؟ +جانم؟ _توام میری؟... +کجا؟ _اممم... با داداشت... راهیان نور؟... +آره! ما چند ساله که میریم. با دو دلی و کمی مِن و مِن می‌گویم : _میشه منم بیام؟ چشمانش برق می‌زند... +دوست داری بیای؟ _عاوره... خیلی... +چرا که نشه!... فقط... گوشه ی چادرش را میکشم... _فقط چی؟ نگاه معناداری به سر تا پایم میکند +باید چادر سر کنی. سر کج میکنم، ابرو بالا می اندازم... _مگه حجابم بده؟؟؟ +نه! کی گفته بده؟!... اما جایی که ما میریم حرمت خاصی داره! در اصل رفتن اونها بخاطر همین سیاهی بوده... حفظ این... و کناری از چادرش را با دست سمتم میگیرد. دوست داشتم هر طور شده همراهشان شوم. حال و هوایشان را دوست داشتم. زندگی شان بوی غریب و آشنایی از محبت میداد... محبتی که من در زندگی ام دنبالش میگشتم؛ حالا اینجاست... در بین همین افراد. قرار شد در این سفر بشوم عکاس اختصاصی خواهر و برادری که مهرشان عجیب به دلم نشسته بود . تصمیمم را گرفتم. علا حسن نجمه ✨@shahidalahasannajme
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا