eitaa logo
آفاق 🌊
66 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
675 ویدیو
113 فایل
...: جانآ دلم ز درد فراق تو کم نسوخٺ آخر چه شد، کہ هیچ دلت بر دلـم نسوخت؟!🌱🌙 ___________~~♤♡♧~~__________ گرحرفی و سخنی هست در خدمتم 👇https://harfeto.timefriend.net/16075400005444 خادم تب @Mohager3130
مشاهده در ایتا
دانلود
‏«عندما أحببتک، تمنیت أن تکسر مخاوفي و ليس قلبي!» وقتی دل به تو دادم، آرزو داشتم ترس‌هایم را بشکنی نه دلم را! علا حسن نجمه ✨@shahidalahasannajme
از چنگِ فـراق ، نفسی نیست رهایی هر روز کِشیم بارِ عزیزی، به جدایی ... 🌷 علا حسن نجمه ✨@shahidalahasannajme
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زیارت از راه دور.m4a
2.42M
پخش ‌زنده ‌تمام ‌نقاط ‌حرم ‌امام ‌رضا‌"علیه السلام گنبد مطهر b2n.ir/716010?eitaafly ضریح مطهر b2n.ir/780435?eitaafly صحن انقلاب b2n.ir/840352?eitaafly صحن جامع رضوی b2n.ir/941603?eitaafly صحن آزادی b2n.ir/024062?eitaafly صحن گوهرشاد b2n.ir/460076?eitaafly
🌿🖇 نشد برایِ تو کاری کنم :) ولی آقا... برایِ این دلِ آلوده ام♡ تو کاری کن... علا حسن نجمه ✨@shahidalahasannajme
ڋݪ ݦݩ ڱݦ ۺڋ اڴږ پیڋا ۺڋ بڋهیڋۺ بہ اݦاݩاٺ ږۻٰا {…♥️…} علا حسن نجمه ✨@shahidalahasannajme
♥️🌱 برای ما بهشت دیده‌ها، جهنم آنجاست که تو نباشی ! تمام بهشت سهمِ دیگران ... کنجِ صحن سقاخانه و چشمان تو ما را بس! | چهارشنبه ۲۳ ذیقعده ؛ روز زیارتی علیه السلام | علا حسن نجمه ✨@shahidalahasannajme
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••💔🍃•• . 🌱 اومدم‌تنہاێِ‌تنہا... مَـن‌همون‌تنہا‌تࢪینم... اومدَم‌تواین‌شݪوغے‌زیࢪ‌ سایتون‌بِشینم🥀 .   علا حسن نجمه ✨@shahidalahasannajme
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️❤️❤️ نزدیک غروب، وقت برای خودمان بود... چشمانم دنبالت می‌گشت... میخواستم آخرای این سفر چند عکس از بگیرم... گرچه فاطمه سادات خودش گفته بود لحظاتی را ثبت کنم... زمین پر فراز و نشیب فکه با پرچم های سرخ و سبزی که باد تکانشان میداد حالی غریب را القا می‌کرد.. تپه های خاکی... و تو درست اینجایی!... لبه ی یکی از همین تپه ها و نگاهت به سرخی آسمان است. پشت بمن هستی و زیر لب زمزمه میکنی: ... آنها دیدند... آهسته نزدیکت میشوم. دلم نمی آید خلوتت را بهم بزنم اما.... _آقای هاشمی!... توقع مرا نداشتی... آنهم در آن خلوت... از جا میپری! می ایستی و زمانی که رو می‌گرداند سمت من، پشت پایت درست لبه ی تپه، خالی می‌شود و... از سراشیبی اش پایین می افتی سرجا خشکم میزند!!... پاهایم تکان نمی‌خورد... بزور صدا رو از حنجره بیرون میکشم... _آ... آقا... ها... ها... هاشمی...! یک لحظه به خودم می‌آیم و میدوم... میبینم پایین سراشیبی دو زانو نشسته ای و گریه میکنی... تمام لباست خاکی است... و با یک دست مچ دست دیگرت را گرفته ای... فکر خنده داری میکنم!! اما... تو... حتما اشکهایت از سر بهانه نیست... علت دارد... علتی که بعدها آن را میفهمم... سعی میکنم آهسته از تپه پایین بیایم که متوجه و به سرعت بلند میشوی... قصد رفتن میکنی به پایت نگاه میکنم... هنوز کمی می‌لنگد... تمام جرئتم را جمع میکنم و بلند صدایت میکنم... _آقای هاشمی... آقا ... یک لحظه نرید... تو رو خدا... باور کنید من!... نمیخواستم که دوباره... دستتون طوریش شد؟... آقای هاشمی با شمام... اما تو بدون توجه سعی کردی جای راه رفتن، بدوی!... تا زودتر از شر راحت شوی... محکم به پیشانی میکوبم... ؟؟؟ آنقدر نگاهت میکنم که در چهارچوب نگاه من گم میشوی... ... یا نه... ... ما آنقدر به غلطها عادت کردیم که... در اصل چقدر من ... ✍ علا حسن نجمه ✨@shahidalahasannajme