ایستگاه خوشغیرت
هفت هشت نفری وسط مترو ایستاده و گرم صحبت بودند. از لباس های یک دست سورمه ای و کوله های آویزان مشخص بود دختر دبیرستانی اند. هر کدام گوشی دستشان گرفته بودند. مدام چیزهایی را به همد نشان می دادند و با هیجان حرف می زدند. من که هر جمع نوجوانی را به چشم فرصت مطالعاتی می بینم، طاقت نیاوردم و چند قدم بهشان نزدیک شدم تا سر از کارشان در بیاورم.
روی نزدیک ترین صندلی بهشان نشستم. چرخیدن واژه شهید توی دهان بعضیشان، گوشهایم را تیز کرد. آخر هیچ رقمه به قیافه شان نمی خورد، گعدهٔ شهدایی وسط مترو راه انداخته باشند. تمرکزم را روی صحبت هایشان بیشتر کردم.
غیرت..شجاعت..معرفت.داداش مشتی. واژه هایی که این روزها با تک تک شان زندگی کرده بودم. حالا فهمیدم دارند درباره چه کسی حرف می زنند. بدون معطلی از جایم بلند شدم و به طرف شان رفتم.
با کمی مِن و مِن سلام و احوال پرسی کردم و با خنده گفتم: «اسم همشهریمو شنیدم تو حرفاتون. دلم خواست بیام ببینم دارین چی میگین پشت سرش!» یکی شان که به سختی داشت تلاش می کرد مقنعه اش را از دور گردن به سرش بچسباند، گفت:« همشهری شما دیگه کیه؟!» گفتم:«خب معلومه شهید الداغی! مگه از ایشون حرف نمی زدین؟» دختر دیگری که کنارش ایستاده بود گفت:«چرا مگه شمام سبزواری هستین؟» بادی به غبغب انداختم و گفتم: «خب معلومه. شهر صدور غیرت به کل ایران.»
دختر بغل دستی ام که تا آن موقع خودش را سفت گرفته بود، یکهو زد زیر خنده و گفت: «ماشاءالله شما سبزواری ها عجب اعتماد به نفسی دارینا. ولی اینو خوب اومدی. شهید الداغی واقعا یه بار دیگه غیرتو به این پسرا فهموند! اینا اگه غیرت داشته باشن، چشمشونو درویش کنن ما مجبور نیستیم تو این گرما انقد رخت و لباس به خودمون بچسبونیم.»
از این نتیجه گیری سمی حسابی یخ کردم. حالا مانده بودم با این قیمه های وسط ماست چه گلی به سر بگیرم. بحث را کشاندم به شهید. گفتم الان اگر پاسخ گویی به شبهات حجاب راه بیندازم معلوم نیست سر از کجا دربیاوریم.
گوشی را از توی کیفم در آوردم و رفتم سراغ کانال شهید الداغی. صفحه گوشی را به طرف شان گرفتم و گفتم: «بچه ها راستی این کانال رو دیدین؟ این جا در مورد شهید مطلب و اطلاعات میذارن، فک کنم اگه عضو بشین خیلی به دردت می خوره.»
یکی شان گفت:« شما که همشهریش هستین راسته میگن خانواده اش رو سپاه تهدید کرده که این حرفا رو بزنن؟ دیشب بی بی سی می گفت اینا اصلا اهل این حرفا نیستن و به زور زن و مادرشو مجبور کردن بیان جلو تلویزیون بگن با حکومتیان.»
واژه حکومتی ها را که می گفت از ژست اپوزسیون طورش علیه نظام خنده ام گرفت. گفتم:« خب خودت چی فک می کنی خانم؟ راستی اسمت چی بود؟» موهایش را زد توی مقنعه اش و گفت:« سوده ام.» حرفم را ادامه دادم و گفتم:« خب سوده خانم چی فک می کنی؟ به نظرت به قیافه و حرفاشون می خورد مجبور شده باشن؟» کمی مکث کرد و گفت: «نمی دونم. به قیافه شون که نمی خورد. ولی خب به قیافه شونم نمی خورد با اینا باشن.»
با ترمز مترو در ایستگاه بازوی یکیشان را محکم چسبیدم و گفتم:« مگه چه شکلی بودن؟ مثلا هرکس ظاهرش فرق داره به نظرتون با نظام دشمنی داره؟» دخترک سبزه رویی که کوله اش را توی بغل گرفته بود، گفت: «به نظر من که نه! من خودم با حجاب مشکل دارم، دوست دارم آزاد باشم ولی کشورمو دوس دارم. همیشه هم به سوده میگم به چرت و پرتای بی بی سی گوش نکن حالیش نمیشه!»
لبخندی زدم و گفتم:« نه بابا خیالت راحت! سوده هم می دونه اینا چرت و پرت میگن. برا همین پرسید ببینه قضیه چیه!» سوده نگاه عاقل اندر عاقلی بهم انداخت و گفت: «معلومه من خودم حواسم هست. همون شبم تو گروهِ بچه ها گفتم این بی بی سی چرت و پرت میگه.» ازشان پرسیدم:« راستی می دونید شهید یه دختر هم سن و سال شماها داشت؟»
سرشان را به نشانه تایید تکان دادند. ادامه دادم و گفتم: «به نظرتون چیکار میشه کرد آوا و خانواده اش حالشون خوب بشه؟ به این کارا فک کردین؟ اصلا مثلا هشتک اش رو راه بندازین! چون شماها هم سن و سال آوا هستین.» نگاهی به یکدیگر انداختند و هرکدام چیزی گفت. یکی می گفت:« براشون دعا کنیم خدا دردشونو کم کنه.» یکی که از بقیه شیطنتش بیشتر بود، با خنده می گفت: «به قول شما مذهبیا راهش را ادامه بدهیم!»
دیگری می گفت: «من پیشنهادم پویشه. اسمشم بذاریم خوش غیرت. هرکار خوبی کردیم با هشتک خوش غیرت تو تلگرام و اینستا پخش کنیم.» نگاهی به ردیف اسم ایستگاه ها کردم. چیزی تا خط پایان نمانده بود. با آب و تاب کلی از پیشنهاد هایشان تعریف و تمجید کردم و گفتم: «منم دوست دارم تو پویش تون باشم. اگر تشکیل دادین، منم عضو کنید.» یکی شان صفحه گوشی را بالا آورد و گفت:« بگو شمارتو بزنم. به عنوان همشهری شهید باهات حال کردیم.»
خندیدم و گفتم: «راستی چی میخوای ذخیره ام کنی؟» چشم هایش را ریز کرد و گفت:«همشهری داداش خوش غیرت!»
✍️ مریم برزویی
➡️ @shahidaldaghy
32.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺 ببینید
یه عده پای حق که می رسه فراری و یه عده پای حق که میرسه فدایی اند.
چه مکه رفته ها که حاجی هم نمیشن و چه کربلا نرفته ها که کربلایی اند.
#جوانمرد
#شهید_حمیدرضا_الداغی
➡️ @shahidaldaghy
کلانترِ کوچه
خانم گرامی روی صندلی میزبان نشسته بود. چند نفر از همکاران دورشُ را گرفته بودند.
هر کدام به زبانی ازش دلجویی میکردند.
جلو رفتم تا عرض ادبی کرده باشم. داشت روایت میکرد، گویا از پسرش حمیدرضا خاطره میگفت:
_ دخترِ خانمِ ...میگفت: تو کوچه بازی میکردیم حمیدرضا هم اونورتر دوچرخهسواری میکرد. یه دفعه دیدم حمیدرضا داره با کسی بحث میکنه، نگاه کردم، دیدم دو تا پسرِ غریبه با دوچرخههاشون، اومدن تو کوچه و حمیدرضا داره میگه از کوچهمون برین. اونا گفتند: مگه تو کلانترِ محلی.
حمیدرضا گفت: آره من کلانترِ این کوچهم.
و اونا رفتند
مادرِ حمیدرضا با دست به سینهش میکوبید و میگفت: پسرم حواسش به همهچی بود، از بچگی غیرت داشت.
✍️ فاطمه رنجبر
#شهید_غیرت
#شهید_حمیدرضا_الداغی
➡️ @shahidaldaghy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید| ابراز احساسات و گریه دانش آموز سبزواری در زمان اهدای گل به مادر #شهید_حمید_رضا_الداغی
#جوانمرد
➡️ @shahidaldaghy
غریبههای آشنا
سر جلسهٔ امتحان، ساعت را چک میکنم.
عقربهها تند تند میگذرند. بیشتر از اینکه نگران وقت باقی مانده باشم،نگران نرسیدن به تشییع جنازه ام.
مامان بچه ها را با خودش برده است. خودم را به آنها میرسانم. سایه بان کالسکه در خانه جا مانده. هنوز چند قدمی نرفته ام که علی خوابش میبرد. آفتاب روی صورتش افتاده. لپ هایش قرمز شده. خانمی از کنارم رد میشود و میگوید:
_من کنارت میام سایه شه،بچه گرما زده نشه.
کمی که باهم میرویم جمعیت جدایش میکنند. خانم دیگری کنارم میگوید:
_برو تو پیاده رو سایه اش بهتره!
راهم را کج میکنم به سمت پیاده رو
آنقدر شلوغ است که نمیشود رفت.
خانم دیگری کنارم میآید و میگوید:
_یه بال چادرتو بکش روش
تا میخواهم چادرم را رویش بکشم
پلیسی رد میشود و میگوید:
_زیر چادر بیشتر گرمش میشه مشکیه. یه پارچه بنداز روش!
خانم دیگری میگوید:
_پارچه نداری؟ یه لباس بده درستش کنیم.
و با یکی از بلوزهای خودش برایش سایه بان کوچکی درست میکنیم.
صدای مداح می آید.
یا اباعبدالله
به شیرخواره ات رحم نکردند.
آقاجان!
اینجا!
همگی غریبه اند شهید هم غریبه است.
اما حتی نمیگذارند
کودک شیرخواره ام
گرمش شود
لا یوم کیومک یااباعبدالله
✍️ شقایق ایمان دوست
➡️ https://ble.ir/shahidaldaghy
واکنش #حاج_مهدی_رسولی مداح اهل بیت به شهادت #حمید_رضا_الداغی
_ثابت کردی خون غیرت هنوز میجوشه توی رگامون!
➡️ @shahidaldaghy
تمرین سی دقیقهای
بعضی از چهارشنبهها با دوستان از سبزوار به ششتمد میرویم و کلاسهای کوتاهی با بچههای حدودا 6 تا 9 سال داریم. دیروز هم یکی از آن روزها بود. ادامهی بحث هفتهی گذشته مانده بود اما مدام با خودم فکر میکردم که امروز چه صحبتی داشته باشم.
دوستم زنگ زد و گفت: امروز سرود «سلام شهید غیرت» رو با بچهها بخونیم. استقبال کردم. وقتی به ششتمد رسیدیم؛ بحث شهید را پیش کشیدم. همه میشناختند حمیدرضا الداغی چه کسی بود؛ با شور دست بالا میکردند تا برایمان بگویند چه کرده.
پرسیدم: موافقید سرود سلام شهید غیرت رو بخونیم؟ بلند گفتند: بله! شروع کردیم به گذاشتن سرود، گوشی را به دست بچهها دادیم تا شعر را هم ببینند و هم بشنوند.
یکی دوبار بدون آهنگ تمرین کردیم: اگه مردم بدونن ارزشت رو، میشه کل نگاهها به تو معطوف...
بعدش با بلندگو سرود رو گذاشتیم و با بچهها خواندیم. یکی نفرشان که کلاس اولی بود و خیلی ظریف گفت: خاله! من کل شعر رو از حفظم. تعجب کردم و گفتم: خودت برام تنهایی بخون. شروع کرد به خوندن و واقعا هم همه شعر را حفظ بود.
بچهها را مرتب کردیم و آماده برای فیلمبرداری. از کلاسهای دیگر که بچهها سنهای بیشتری داشتند آمده بودند برای تماشا. خانمی هم که مسئول کل کلاسها بود، آمد و نشست. با اینکه کل تمرینمان به سی، چهل دقیقه نمیرسید بچهها خیلی خوب سرود را خواندند.
مسئول گروه گفت: چه قدر خوب خوندند! از کی باهاشون تمرین کردی؟ گفتم: همین امروز.
#ارسالی_مخاطبین
➡️ @shahidaldaghy
ما وارث خون سربداران هستیم
✍️ شاهد عيني
🔷 شامگاه 12 شعبان 737 هجري قمري:
... پنج ايلچي مغول در خانه حسين حمزه و حسن حمزه در قريه باشتين منزل کردند و از ايشان شراب و شاهد طلبيدند. بردادران حمزه، شجاعانه امتناع کردند. ايلچيان بر خواسته خود اصرار و به ميزبانان بي حرمتي کردند. کار را از حد گذراندند و ناموس آنها را خواستند. برادران حمزه را طاقت تمام شد و گفتند: ديگر اين ننگ را تحمل نخواهيم کرد. بگذار سر ما برود. شمشير از نيام برکشيدند و هر پنج ايلچي را کشتند. و قيام در ولايت بزرگ بيهق آغاز شد. قيام کنندگان، شعار «سر به دار مي دهيم و تن به ذلت نمي دهيم» و نام سربداران را براي خود برگزيدند و...
🔶 شامگاه 8 ارديبهشت 1402 (7 شوال 1402)
... چهار جوان مغولي خوي و شايد هم شراب نوشيده، مزاحم ناموس مردم مي شوند. اصرار و بي حرمتي را از حد مي گذرانند. حميدرضا هم مي توانست خود به نديدن بزند و در تاريکي شب به آن طرف خيابان برود که نديدم و يا به من چه. اما او از تبار سربداران بود و تن به ذلت نداد. او فاصله هفتصد ساله را در لحظه اي طي و ثابت کرد که اگر خوي مغولي هنوز نمرده، خصلت سربداري نيز از آن زنده تر است. قطرات خون حميدرضا که بر سنگ فرش خيابان ريخت، جوشيد و يک ملت را به جوش آورد. خون سربداري، ضد ظلم است و هيچ گاه از جوشش باز نمي ماند اگر چه که هفتصد سال ديگر نيز بگذرد.../ جمعه 15 ارديبهشت 1402/
➡️ @shahidaldaghy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صل علی محمد، شهید غیرت آمد
➡️ @shahidaldaghy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ارسالی_مخاطبین
حضور مردم دیار سربداران به همراه کاروان مردمی شهر تهران در مقتل شهید غیرت
📎وعده دیدار، ساعت ١۶، آستان مقدس شهدای سبزوار
📍شما هم فیلمها، عکسها و روایتهای خودتان را از مراسم آستان مقدس شهدای سبزوار برای ما ارسال کنید.
➡️ @shahidaldaghy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ارسالی_مخاطبین
اندک اندک جمع مستان می رسد
گفتوگوی خودجوش شهروند سبزواری با کاروانهای مردمی که از نقاط مختلف کشور، خودشان را به مزار شهید غیرت رسانده اند.
📍شما هم فیلمها، عکسها و روایتهای خودتان را از مراسم آستان مقدس شهدای سبزوار برای ما ارسال کنید.
➡️ @shahidaldaghy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ارسالی_مخاطبین
پابوس مادر
یکی از کاروانهای مردمی شهر تهران بعد از حضور در مقتل #شهید_حمیدرضا_الداغی حالا به دیدار خانوادهاش رفتند
➡️ @shahidaldaghy
46.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ارسالی_مخاطبین
شعر خوانی در مراسم دیدار کاروان مردمی شهر تهران با خانواده شهید #حمیدرضا_الداغی
➡️ @shahidaldaghy
#ارسالی_مخاطبین
حضور مردم در مراسم بوسه بر مزار #شهید_غیرت در آستان مقدس شهدای سبزوار
شما هم میتوانید تصاویر خود را در پیام رسان بله و ایتا به ایدی یا شماره زیر ارسال کنید
🔺@shahid_aldaghi
🔻09158728945
➡️ @shahidaldaghy
#ارسالی_مخاطبین
مردم دیار سربداران به انتظار کاروان خودرویی بوسه بر مزار #شهید_غیرت
شما هم میتوانید تصاویر خود را در پیام رسان بله و ایتا به ایدی یا شماره زیر ارسال کنید
🔺@shahid_aldaghi
🔻09158728945
➡️ @shahidaldaghy
#ارسالی_مخاطبین
مردم در آستان مقدس شهدای سبزوار به انتظار میهمانان عزیز #شهید_غیرت نشسته اند
➡️ @shahidaldaghy
#ارسالی_مخاطبین
کاروان مردمی شهر تهران به گلزار شهدا رسید
➡️ @shahidaldaghy
#ارسالی_مخاطبین
ورود کاروان های مردمی بوسه بر مزار #شهید_غیرت به گلزار شهدای سبزوار
➡️ @shahidaldaghy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید| ماجرای یک عکس که شرحی زیبا شد بر خون #شهید_غیرت
➡️ @shahidaldaghy
قصه یک عکس| وقتی پای دانش آموزانِ پشتِ پنجره، به روزنامه باز میشود
📍متن خبر را در روزنامه شهرآرا بخوانید
https://shahraranews.ir/fa/publication/content/13951/374872
➡️ @shahidaldaghy